< فهرست دروس

موضوع: ديدگاه اخباريون درباره معرفت و نظر در اعتقادات

جمع بندي مباحث در مورد معارف فطري

در جلسه قبل نظريه اخباريون در مورد غير اکتسابي بودن شالوده هاي اعتقادي و نقد آن مورد جمع بندي قرار گرفت. اين بحث مربوط به بحث فطرت و معارف فطري است که از شالوده ترين مباحث ديني به شمار مي رود لذا مناسبت است که با دقت بيشتري دنبال شود .

حاصل مباحث بيان شده اين شد که آنچه اخباريون و محدثين گفته اند که اصول اعتقادات غير اکتسابي است و از آيات و روايات براي آن استدلال آوردند، صحيح نيست. از جمله آياتي که مورد استناد اينان بود آيه معروف به آيه ذر بود. «ذر» در لغت به معناي موجود ريز است. به مورچه نيز به جهت ريزي ذر گفته مي شود. گرد و غبارهايي که در هوا معلق مي باشند را نيز ذر گويند. به چيزهاي خيلي کوچک ذره گفته مي شود. قرآن مي فرمايد: ﴿فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه[1] .

اشکال نظريه اخباريون اين است که اولا: اگر چنين معرفتي باشد غير اختياري خواهد بود و با آنچه از آيات و روايات استفاده مي شود که به کسب معرفت توصيه و تشويق شده ناسازگار است؛ ثانيا: با ظاهر آيه نيز از جهاتي ناسازگار است، از جمله اينکه در آيه شريفه به فلسفه اين ميثاق تصريح شده و آمده است اين ميثاق گرفته شد تا در روز قيامت نگويند که ما از اين امر غافل بوديم. اکنون اگر اين ميثاق در عالمي ديگر گرفته شده و به ياد هيچ کس نيايد چگونه با اين فلسفه سازگار است؟ هر حکمت ديگري نيز که براي عالم ذر و اين ميثاق بيان شود باز اين مشکل را حل نمي کند، زيرا اين فلسفه اي که در آيه بيان شده بايد قابل معنا باشد.

به بيان ديگر از کساني که معتقد هستند انسان به صورت ذرات کوچک در نشئه اي ديگر به وجود آمده و از آنها ميثاق گرفته شده سوال مي کنيم: آيا آن ذرات داراي عقل بودند يا نه؟ اگر بگويند فاقد عقل بودند در اين صورت ديگر هر چند با ميثاق تکويني سازگاري دارد اما با ميثاق و پيمان تشريعي که بيان آيه است سازگاري ندارد. اگر بگويند واجد عقل بودند مي گوييم: اين عقل الان نيز در ما وجود دارد و عقل بما هو به وجود خداوند اذعان دارد، پس وجود چنين عالمي چه اثر و فايده اي خواهد داشت؟

اگر گفته شود مراد ما خصوصيات آن عالم نيست بلکه مراد اصل معرفت است، در اين صورت مي گوييم همين عقل کنوني نيز اين درک را دارد و لذا حجت تمام است. بالاخره وجود چنين عالمي و گرفتن ميثاق در آن اگر بخواهد لغو نباشد يا بايد جنبه تاسيسي داشته و يا تاکيدي، و در فرض اخباريون هيچ کدام از اين دو وجود ندارد و لذا اشکال اين نظريه به قوت خود باقي است.

وجه درستي که مي توان بيان کرد اين است که بگوييم مراد اين آيات و روايات بيان ميثاق فطري و عقلي از بشر است. همين ميثاق است که حجت را بر بشر تمام مي کند و خداي متعال روز قيامت بر اساس آن با او احتجاج مي کند.

سوال و جواب

در آيه کلمه «إذ» و فعل ماضي بکار رفته است. اين مساله چگونه با تفسير ميثاق فطري سازگار است؟ پاسخ اين است که وقتي نتوان به ظاهر آيه اخذ کرد بايد آن را تاويل نمود. در مورد تعبير ماضي در اين آيه نيز بايد گفت همان طور که در موارد ديگري در قرآن کريم آمده است، مراد، بيان قطعيت مساله است. مثلا در مورد قيامت و وقوع آن مي فرمايد: ﴿إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾[2] با اينکه قيامت در آينده واقع مي شود اما مي فرمايد: «هنگامي که آن واقعه عظيم واقع شد». و يا در مورد حضرت عيسي (ع) آمده است: ﴿وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني‌ وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي‌ أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي‌ بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في‌ نَفْسي‌ وَ لا أَعْلَمُ ما في‌ نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ﴾. در آيه ديگر مي فرمايد: ﴿ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَني‌ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني‌ كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾[3] : و [ عرصه هول‌انگيز قيامت را ياد كنيد ] هنگامى كه خدا به عيسى بن مريم مى‌فرمايد : آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود به جاى خدا انتخاب كنيد ؟ ! مى‌گويد : منزّه و پاكى مرا چنين قدرتى نمى‌باشد كه آنچه را حقّ من نيست بگويم ، اگر آن را گفته باشم يقيناً تو آن را مى‌دانى ، تو از آنچه در جان و روح من است آگاهى ، و من آنچه را در ذات توست نمى‌دانم ؛ زيرا تو بر نهان‌ها بسيار دانايى. من به آنان جز آنچه كه به من دستور دادى نگفتم ، [ گفتم : ] خدايى را بپرستيد كه پروردگار من و شماست . و تا زمانى كه ميان آنان بودم گواهشان بودم ، و چون مرا [ از ميان آنان به سوى خود ] برگرفتى ، خود نگاهبانشان بودى ؛ و تو بر همه چيز گواهى .

نظريه ميثاق فطري از سوي جمع کثيري از علما بر گزيده شده است و آنان مساله عالم ذر را به پيمان در فطرت و عقل معنا کرده اند. بزرگاني همچون شيخ مفيد،‌ سيد مرتضي، ملافتح الله کاشاناني صاحب «منهج الصادقين» و از علماي اهل سنت معتزله بالاتفاق، ابن ابي الحديد در نهج البلاغه، و از معاصرين محمد جواد مغنيه، علامه طباطبايي و آيت الله مکارم و ديگران.

 

بيان مساله بر اساس رويکرد عقل گرايانه

بعد از اينکه نادرستي رويکرد اخباريون در اين زمينه روشن شد در مورد رويکرد عقل گرايانه چند گزينه وجود دارد:

1. آيا اين معرفت به ربوبيت که محل استشهاد واقع شده، مي شود معرفت حضوري قبل از بلوغ عقلي باشد يا نه؟ انساني که به دنيا مي آيد همانند همه حيوانات يک درک غريزي دارد و اين گونه خداوند را با درک شهودي مي شناسند. اما آيا مي توان گفت مراد همين معرفت است؟ خير، نمي توان اين معرفت فطري را همان معرفت مورد بحث دانست به دو دليل اولا: معرفتي که در آيات و روايات مطرح شده معرفت اختياري است نه جبري، در حالي که اين معرفت غير اختياري است. ثانيا: اين معرفت اساسا معرفت انساني نيست، زيرا شاخص انسانيت قوه عاقله و نفس ناطقه اوست که قبل از اين مرحله شکل نگرفته است. فردي که مورد خطاب تشريعي قرار گرفته و نسبت به آن مؤاخذه مي شود بچه هاي قبل از سن بلوغ و تميز نيستند.

2. آيا مقصود معرفت حضوري همگاني است که بعد از عقل و همراه عقل حاصل شود؟ اين مطلب مبنايي است. طبق مبناي مرحوم صدرا علم حضوري فقط علم ما به نفس ما نيست بلکه علم علت ايجادي به معلول نيز علم حضوري است. خداي متعال به ذاتش علم حضوري دارد و به ما سوا نيز که معلول او هستند علم حضوري دارد. معلوم نيز به علت خود متناسب با وعاء وجودي اش علم حضوري دارد، خصوصا اينکه معلوم موجودي مجرد باشد. نفس ناطقه انسان نيز مجرد است و لذا به علت خود علم حضوري دارد. بنابراين نفس ناطقه انسان اعم از اينکه مومن باشد يا کافر، به علت ايجادي خود يعني خداي متعال علم حضوري دارد.

انطباق آن معرفت فطري به اين معرفت نيز صحيح نيست، زيرا اين معرفت همگاني قهري و غير اختياري است و مذمتي در يادگرفتن و نگرفتن آن صورت نمي گيرد.

3. آيا مقصود معرفت عقلي حصولي است يعني ما در ذهن خود از خداوند مفهوم داشته باشيم به اينکه او چيست؟ و چه تعريفي دارد؟ انساني يک تصويري از خداوند و يک تصويري از عالم دارد، آن وقت مي پرسد: آيا عالم خدا دارد يا نه؟ خداوند به زبان عقل و خرد به انسان بگويد که مرا تعريف کن و عالم را بنگر، آيا مرا رب مي داني يا نه؟ قرآن مي فرمايد: ﴿أشهدهم علي انفسهم الست بربکم؟ قالوا بلي﴾. عقل پاسخ مثبت مي دهد. با اين معرفت حجت تمام است .

ممکن است کسي بگويد همه انسان هاي زمين بالفعل اين معرفت را ندارند. مومنين چنين معرفتي به خداوند دارند اما دهري ها و مادي گرا ها اين معرفت را ندارند، حال آيا حجت بر آنها نيز تمام است؟ آري، حجت بر همه تمام است زيرا آنچه مبناي احتجاج است توانايي و داشتن قدرت است. همين که خداي متعال به بشر عقل داده و عقل بما هو توانايي درک اين مساله را دارد، در احتجاج کفايت مي کند. اگر کسي با داشتن عقل از آن بهره نگيرد خودش مقصر است.

 

آيا اين معرفت اکتسابي است يا نه؟

تا اينجا روشن شد که تا عقل به کار گرفته نشود اين دستاورد معرفتي حاصل نمي شود. اما آيا اين معرفت بديهي است يا نه؟ در اينجا دو نظر وجود دارد: مشهور حکماي اسلامي اين معرفت عقلي را نظري مي دانند، اما عده اي نيز گفته اند معرفت عقلي بديهي است. شهيد مطهري در «اصول فلسفه» راه دل و فطرت را بيان کرده و مي گويد معرفت خداوند از فطريات است يعني عقل آدم وقتي به اين عالم توجه پيدا کند خداوند را مي يابد. در منطق يقينيات به شش قسم تقسيم شده است. چند تاي آنها بديهي است که عبارتند از اوليات،‌ محسوسات که به حواس ظاهري ادراک مي شود و وجدانيات که با حس باطني درک مي شود،. و فطريات که علاوه بر التفات، نيازمند قياس هم هست اما قياس آن همراه است. بديهيات اولي بديهياتي هستند که نيازمند فکر نيستند بلکه صرف التفات و توجه تصديق را به همراه دارد. اما آيا معرفت به خداي متعال اين گونه است؟ خير، زيرا به صرف توجه اين معرفت حاصل نمي شود، بلکه معرفت به خداي متعال از قسم فطريات است. ادامه اين بحث در جلسه آينده بيان مي شود .


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo