< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/07/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث وجوب نظر و فکر در معرفت

تقليد در مستقلات عقليه

گفته شد اعتقادات دو گونه است: دسته از مستقلات عقليه است به اين معنا که عقل به صورت مستقل توانايي فهم و درک آنها را دارد. دسته ديگر اعتقاداتي است که عقل در فهم آنها مستقل نبوده و بايد آنها را از طريق وحي دريافت کند. گونه اول خود بر دو قسم است: دسته اي شالوده هاي اعتقادي است که فهم و درک آن ها براي همگان ميسور است و دسته اي اعتقاداتي است که برخي مي توانند آنها را درک کنند. در گونه اول تقليد جايز نيست و بايد فرد خودش دست به تحقيق و فهم بزند اما در مورد گونه دوم اين سوال مطرح است که آيا بر کسي که خود صاحب نظر نيست مجاز است که از مجتهد تقليد کند يا نه؟ در پاسخ بايد دانست که اولا درک و فهم اين گونه مسائل نزد شارع مطلوب و مرضي است. ثانيا تقليد در اين موارد ممدوح است زيرا طبق معياري که مرحوم علامه طباطبايي بيان فرمودند انسان فاعل علمي است و آنجا که بتواند خود علمش را بدست آورد بر او نکوهيده است که به سراغ ديگري رود، اما جايي که توانمندي ندارد تقليد بر او ممدوح است.

در توضيح بيشتر مي گوييم که در اين دسته از اعتقادات يعني اعتقاداتي که از مستقلات عقلي است اما تنها برخي توانمندي درک آنها را دارند سه فرض قابل تصور است:

1. فرد با رجوع به عالم از حالت شک خارج نمي شود. در اين فرض ديگر تقليد در اعتقادات معنا ندارد، زيرا در مورد اعمال جوارحي اگر فرد شک هم داشته باشد مي تواند بناي عملي را بر آن شک قرار دهد همانند شک بين سه و چهار در نماز، اما در مسائل اعتقادي و باورها که اعمال جوانحي است اين مساله ممکن نيست. اعتقادات از جنس علم نيست و فرد نمي تواند نسبت به چيزي که شک دارد، عقد القلب داشته باشد .

2. با تقليد از اين حالت شک خارج مي شود و به مرحله يقين مي رسد. اين تقليد بلا اشکال درست است . اين همان است که برخي گفته اند در اعتقادات يقين شرط است و طريق حصول آن مورد نظر نيست.

3. با تقليد به ظن دست مي يابد يعني از حالت شک خارج مي شود اما به مرحله يقين و جزم نيز نمي رسد. ظن مراتبي دارد و از مرتبه بالاي آن به اطمينان عقلايي و يقين عرفي ياد شده است. در مورد مراحل بالاي ظن، احتمال خلاف وجود دارد اما به جهت اينکه خيلي ضعيف است مغفول عنه بوده و به منزله صفر در نظر گرفته مي شود. اين مساله همانند تفاوت يقيني است که از برهان امکان و وجوب بدست مي آيد که احتمال خلاف آن به صفر مي رسد با يقيني که از برهان نظم بدست مي آيد و احتمال خلاف آن باقي است اما عقلا به آن توجهي نمي کنند. شهيد مطهري در اين باره مي فرمايد:

«ممكن است كسى بگويد قطع و علمى كه ما در اين گونه مسائل داريم به اين معنى نيست كه هيچ گونه احتمال خلافى در كار نيست بلكه به اين معنى است كه احتمال خلاف در حساب احتمالات آنقدر ضعيف است كه هيچ عقل سليمى آن را به حساب نمى‌آورد. احتمال خلافى كه در كار است احتمال تصادف و اتفاق است. مثلًا در مورد كتاب جواهر، ما قاطع هستيم كه مؤلف آن فقيه بزرگى بوده اما نه به اين معنى كه هيچ‌گونه احتمال اينكه او فقيه نبوده و اين نوشته‌ها از روى تصادف و اتفاق تنظيم شده باشد ندهيم؛ خير، احتمال اينكه مؤلف جواهر فقيه نبوده و نوشته‌ها تصادفا تنظيم شده است وجود دارد ولى به قدرى آن احتمال ضعيف است كه قابل به حساب آمدن نيست و لهذا مى‌گوييم قطع و علم داريم كه صاحب جواهر فقيه بزرگى بوده نه ظنّ و گمان. احتمال تصادف در اين گونه موارد به شكل يك كسر از عددهايى كه ما مى‌شناسيم از قبيل يكصدم، يكهزارم، يك ميليونيم، يك ميلياردم و غيره نيست، بلكه به صورت كسر از يك عددى است كه در وهم ما نمى‌گنجد، مثل اينكه فرض كنيم عدد 1 را رسم كنيم و در طرف راست آن آنقدر صفر بگذاريم كه به كره ماه برسد، احتمال تصادف در اين گونه موارد از قبيل يك احتمال در مقابل اين عدد غير قابل تصور از احتمالات است ولى به هر حال همين اندازه احتمال هست».[1]

اکنون اين سوال در اينجا مطرح است که اگر در اين موارد براي فرد در اثر تقليد ظن نوعي يا اطمينان عقلايي حاصل شود آيا تقليد يعني رجوع جاهل به عالم براي او صحيح است يا نه؟ پاسخ اين سوال مبنايي است يعني اگر کسي اين مبنا را داشته باشد که طمانينه عقلايي در اعتقادات حجت نيست در اين صورت اين تقليد را جايز نمي داند، زيرا ادله ناهي از ظن مانند آيه شريفه ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني‌ مِنَ الْحَقِّ شَيْئا﴾[2] شامل آن مي شود. اما اگر مبناي او اين باشد که در اعتقادات، اطمينان عقلايي حکم علم و يقين را دارد در اين صورت تقليد را جايز دانسته و آن را تخصصا از ادله نهي ظن خارج مي دارند .

 

تقليد در غير مستقلات عقليه

همان طور که گفته شد دسته اي از اعتقادات از مستقلات عقليه نيست يعني عقل نمي تواند مستقلا به درک و فهم آنها بار يابد بلکه از طريق وحي با آنها علم مي يابد. آيا در اين موارد تقليد واجب است يا مستحب؟ در پاسخ بايد دانست که اين گونه مسائل را دو گونه مي توان فرض کرد: اصل اين عقايد و تفاصيل آنها. کساني که توانمندي لازم و شرايط کافي را در اين باره دارند خود وارد شده و دست به اجتهاد اين مسائل از کتاب و سنت مي زنند اما مساله براي کساني که اين اهليت و توانمندي لازم را ندارند فرق مي کند. از آنجا که براي آنان در صورت عدم اعتقاد احتمال خوف ضرر وجود دارد، همان منطق و استدلالي که قبلا بيان شده در اينجا نيز وارد است، و لذا تقليد براي چنين افرادي خواه در اصول مسائل و خواه تفاصيل آنها واجب و لازم است. اگر در نقل مباحثي بيان شده باشد بايد فرد به آنها معتقد باشد. اگر خود مي تواند به آنها دست يابد، خودش اقدام کرده و الا تقليد کردن بر او لازم است . علت اين مساله نيز آن است که ملاک در مساله واحد است.

 

غرب گرايي

در دنيا غرب صنعت و تکنولوژي و فنون خيلي پيشرفت کرده است و آنان به همين وسيله دست به استعمار جوامع ديگر زده اند. اکنون رئيس جمهور آمريکا تفکرات غرب را به صورت عريان بيان مي کند. سخن وي همان تفکر غربي است که وي به صورت عيان بيان مي کند اما سايرين همين انديشه ها را با تسويل و تدليس مطرح مي کنند.

غرب هر چند در فنون پيشرفت کرده اند اما در علوم انساني نه تنها پيشرفت نکرده بلکه سقوط کرده اند. مرحوم جلال آل احمد در اين باره مي گويد: ما از تکنولوژي و ماشين آلات غرب استفاده کنيم اما ديگر نبايد ادبيات و فلسفه و هنر را که شرق مهد آن است و خودمان بهتر از آن را داريم از آنها بگيريم. بعضي ها متاسفانه مي گويند براي اينکه پيشرفت کنيم بايد از نوک پا تا موي سر غربي شويم.

«لازم است که ما از غرب چيزهايي را بگيريم، نه همه چيز را . در غرب ما در جست و جوي تکنولوژي هستيم. اين را وارد مي کنيم . علمش را هم مي آوريم ، گر چه غربي نيست و دنيايي است ، اما ديگر علوم انساني را نه . علوم انساني، يعني از ادبيات بگير تا تاريخ و اقتصاد و حقوق، اين ها را من خودم دارم و بلدم. روش علمي را مي شود از کسي که بلد است آموخت اما موضوع علوم انساني را من خودم دارم».[3]

غرب از رنسانس به اين طرف در حوزه فلسفه و معارف ديني سير انحطاطي داشته است. شهيد مطهري در اين باره نکات زيبايي دارند.

در کتاب «نقد مبانی سکولازيم»[4] آمده است: «در بحث سنت و مدرنيته بايد راه اعتدال را برگزيد و از هرگونه افراط و تفريط حذر نمود، يعني نه هر فکر يا عملي را که مربوط به گذشته است قداست بخشيد و بر آن جمود و تعصب ورزيد، نه آن را نشانه عقب ماندگي و کهنه پرستي داست ، هم چنني نبايد هر فکر و عمل جديدي را نشانه رشد و ترقي و پيشرفت به شمار آورد و يا آن را مظهر کفر و بي ديني و سنت ستيزي دانست . استاد مطهري افراط و تفريط در سنت گرايي و تجدد گرايي را تحت عنوان بيماري جمود و جهالت مطرح نموده است : «دو بيمارى خطرناك همواره آدمى را در اين زمينه تهديد مى‌كند: بيمارى جمود و بيمارى جهالت. نتيجه بيمارى اول توقف و سكون و بازماندن از پيشروى و توسعه است، و نتيجه بيمارى دوم سقوط و انحراف است.

جامد از هرچه نو است متنفر است و جز با كهنه خو نمى‌گيرد، و جاهل هر پديده نوظهورى را به نام مقتضيات زمان، به نام تجدد و ترقى موجه مى‌شمارد. جامد هر تازه‌اى را فساد و انحراف مى‌خواند و جاهل همه را يكجا به حساب تمدن و توسعه علم و دانش مى‌گذارد.

جامد ميان هسته و پوسته، وسيله و هدف، فرق نمى‌گذارد. از نظر او عمّ جزء خواندن، با قلم نى نوشتن، از قلمدان مقوايى استفاده كردن، در خزانه حمام شستشو كردن، با دست غذا خوردن، چراغ نفتى سوختن، جاهل و بى‌سواد زيستن را به عنوان شعائر دينى بايد حفظ كرد. جاهل برعكس، چشم دوخته ببيند در دنياى مغرب چه مد تازه و چه عادت نوى پيدا شده است كه فوراً تقليد كند و نام تجدد و جبر زمان روى آن بگذارد.

جامد و جاهل متفقاً فرض مى‌كنند كه هر وضعى كه در قديم بوده است جزء مسائل و شعائر دينى است، با اين تفاوت كه جامد نتيجه مى‌گيرد اين شعائر را بايد نگهدارى‌ كرد و جاهل نتيجه مى‌گيرد اساساً دين ملازم است با كهنه پرستى و علاقه به سكون و ثبات.

اسلام، هم با جمود مخالف است و هم با جهالت. خطرى كه متوجه اسلام است، هم از ناحيه اين دسته است و هم از ناحيه آن دسته».[5]

 


[3] کارنامه سه ساله، جلال آل احمد، ص200-201.
[4] نقد مبانی سکولاریم، حضرت استاد ربانی گلپایگانی، ص221.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo