< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/07/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث وجوب نظر و فکر در معرفت

استدلال ديگر تقليد گرايان

از جمله ادله اي که تقليد گرايان بر جايز نبودن تحقيق و اجتهاد در مباحث اعتقادي به آن استدلال کرده اند روايتي از پيامبر اکرم (ص) است که در آن از بحث کردن درباره مساله قدر نهي شده است. ايشان فرمودند: «انما هلک من کان قبلکم بخوضهم في هذا (يعني القدر)». مراد از هلاکت در اين روايت هلاکت فکري است.[1] [2]

نقد و بررسي استدلال

اين استدلال مخدوش است زيرا در مقابل اين روايت، آيات و رواياتي فراواني است که تشويق به تفکر و تعمق نموده است. اين ها قرينه است بر اينکه مساله اي که در روايت نبوي (ص)‌ بيان شده عموميت ندارد و تنها شامل مساله قدر است که داراي پيچيدگي هاي خاصي است .

مرحوم صدرا در شرح روايات «امر بين الامرين» اين نکته را بيان کرده است . در يکي از اين روايات آمده است راوي از امام سوال کرد آيا بين جبر و تفويض منزلتي هست؟ حضرت فرمود: آري؛ منزلتي که از آن چه در آسمان و زمين است وسيع تر است. روايت چنين است: «إِنَّ اللَّهَ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ يُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنُوبِ ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيْهَا وَ اللَّهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرِيدَ أَمْراً فَلَا يَكُونَ قَالَ فَسُئِلَا ع هَلْ بَيْنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ قَالا نَعَمْ أَوْسَعُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ»[3] :خدا بمخلوقش مهربانتر از آنست كه ايشان را مجبور بر گناه كند و سپس بجهت آن عذابشان نمايد (چنانچه جبرى مذهب گويد) و خدا عزيزتر از آنست كه چيزى را بخواهد و نشود (چنانچه تفويضى مذهب گويد) راوى گويد از آن دو حضرت سؤال شد كه: مگر ميان جبر و تفويض منزل سومى است، فرمودند: آرى منزلى است فراختر از ميان آسمان تا زمين‌.

معناي اين فرمايش حضرت که منزله آن از آسمان و زمين گسترده تر است اين است که همه مي فهمند که جبر ظلم است و از سوي خداي عادل صادر نمي شود. تفويض نيز نادرست است زيرا به اين معنا است که قدرت و اراده الهي نافذ نباشد و موجود ممکن استقلال داشته باشد. اين مرتبه از فهم مطلب براي همگان ممکن است.

در برخي از روايات آمده است که ائمه اطهار (ع) فرمودند وارد اين مسائل نشويد : «جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَدَرِ قَالَ ع بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلَا تَلِجْهُ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَدَرِ قَالَ ع طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُكْهُ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي عَنِ الْقَدَرِ قَالَ ع سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَكَلَّفْه‌»[4] : مردى بخدمت امير المؤمنين (ع) آمد و عرض كرد كه يا امير المؤمنين.

مرا خبر ده از قدر فرمود كه درياى گوديست پس در آن داخل شو عرض كرد كه يا امير المؤمنين مرا خبر ده از قدر فرمود كه راه تاريست پس در آن مرو عرض كرد كه يا امير المؤمنين مرا خبر ده از قدر فرمود كه سر خدا است پس آن را تكلف مكن و رنج و زحمت مكش‌

معناي اين روايات آن است که تفاصيل مساله قضا و قدر پيچيده است و نوع مردم کشش درک مسائل آن را ندارند و لذا نبايد وارد شوند.

از آنچه بيان شد اين نکته به دست مي آيد که مساله قضا و قدر در دو سطح مطرح است: سطح اجمالي و ساده، و سطح پيچيده و فني. تامل و تفکر در سطح اول براي عموم جايز است و مطالب آن نيز براي همه قابل فهم است. به اين خاطر اعتقاد به اين مقدار نيز واجب است. روايتي مانند روايت نبوي که نهي از غور در اين مسائل نموده است ناظر به اين سطح نيست. اما فهم سطح پيچيده مساله قضا و قدر، براي افراد خاصي که توانمندي لازم را دارند ممکن است و براي آنان نيز مانعي ندارد زيرا وجه هلاکتي که آن حضرت فرمودند در مورد آنان اتفاق نمي افتد . علاوه بر اينکه اگر اين گروه از کساني باشند که در خط مقدم پاسخ به شبهات قرار دارند، بايد اين معارف را بدانند تا بتوانند از دين دفاع کنند و لذا براي آنان فهم اين سطح واجب است.

در روايت ديگري آمده است فرد شامي نزد امام صادق (ع) آمد و خواست که با شاگردان حضرت مناظره کند. نزد امام تنها يونس بن يعقوب بود امام به او فرمود: چنانچه در بحث كلام‌ مهارت داشتى با شخص شامى‌ بحث و مناظره مى‌نمودى. يونس در پاسخ عرض نمود بسيار افسوس و تأثر خاطر دارم از عجز خود ولى از حضرتت شنيده‌ام كه از كلام و بناى جدال منع ميفرمودى و از عادت رديه و نكوهيده معرفى ميفرمودى باينكه واى بر اهل علم كلام كه از خود گويند اين مطلب قابل پذيرش است و آن مطلب غير قابل قبول مى‌باشد. امام عليه السلام در پاسخ يونس فرمود: غرض از نهى از علم كلام و مناظره آنست كه از نظر خود پيروى نمايند و به عقل و خرد خود مطلبى را استوار نمايند و چنانچه از گفتار من پيروى نمايند و براساس صحيح احتجاج نمايند بمورد خواهد بود.

نکته:

تبعيت از پيامبر و امام، تقليد به معناي اصطلاحي نيست بلکه از باب برهان است. بله اگر فرد امام را نشناخت و کلام او را تبعيت کند، کار او تقليد مي بود، اما اگر امام را بشناسد و بداند که او معصوم است و ديگر در مورد او خطايي راه ندارد، تبعيت از او تبعيت از واقع و حق است. مرحوم لاهيجي در «گوهر مراد» به همين مطلب اشاره نموده و گفته است: روش قدماي اماميه برهاني بود نه جدلي، زيرا آنان با برهان، عصمت امام را ثابت کرده بودند و از اين جهت کلام آنان را مي پذيرفتد. تفاوت روش آنان با روش فلاسفه تنها در اين بوده است که فلاسفه براي هر مساله اي دليل خاص مي آورند اما اينان يک دليل برهاني عام اقامه کرده اند و آن اين است : هذا ما قاله المعصوم، و کل ما قال المعصوم حق، فهذا حق.

تقليد اصطلاحي عبارت است از استناد به قول کسي که يقين به صحت آن ندارد. در اين تقليد که تقليد از مجتهد و دکتر از اين گونه است براي فرد علم يقيني حاصل نمي شود .

 

استدلال ديگر تقليدگرايان

تقليد گرايان در استدلال ديگري گفته اند: وارد شدن در نظر و تفکر در اعتقادات، زمينه ساز قرار گرفتن در محل شبهات است ، و اين شبهات آدمي را گمراه مي کند. بنابراين تفکر و نظر زمينه ساز گمراهي است و در نتيجه مذموم است. ملاصالح مازندراني اين استدلال را از سوي تقليد گرايان نقل کرده است.[5]

نقد و بررسي

در نقد اين استدلال مي گوييم اگر مراد شما سطح نازل تفکر و نظر است، اين گونه نيست زيرا اين سطح زمينه ساز شبهه قرار نمي گيرد و اگر بگوييد شبهه در اين سطح نيز قرار مي گيرد، در اين صورت همين مساله در مورد تقليد نيز جاري خواهد بود. اما اگر مي گويد مراد افراد توانمند در اين زمينه است، باز کلام شما صحيح نيست زيرا براي آنان وجود شبهات مذموم نيست زيرا آنان شبهات را پاسخ داده و رد مي کند.

ادامه بحث در جلسه آينده بررسي مي شود .


[1] ر.ک حقایق الایمان، ج1، ص62.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo