< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/07/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بحث وجوب نظر و فکر در معرفت

اشکالات طرفداران تقليد گرايان بر وجوب نظر

سخن درباره ديدگاه تقليدگرايان در مقابل ديدگاه اهل نظر و تفکر در اعتقادات بود. قائلين به اين ديدگاه چند اشکال بر ديدگاه وجوب نظر گرفته اند که به بيان و بررسي آنها مي پردازيم:

اشکال اول

گفته اند وجود اختلاف در مورد متفکران و نيز تغيير رايي که از آنها ديده مي شود سبب آن مي شود که نتوان به اعتقادي که از طريق نظر و تفکر حاصل مي شود اطمينان نمود.

در نقد نقضي اين دليل گفته شد اگر اين اشکال وارد باشد در مورد روش تقليدي نيز وارد است زيرا فردي که مي خواهد تقليد کند از عامي تقليد نمي کند بلکه از صاحب فکر و نظر تقليد مي کند و همين اشکال در مورد آن مجتهد و صاحب فکر نيز جاري است.

اشکال دوم

گفته اند: تفکر و نظر براي تحصيل علم است (زيرا کسي که مي داند که ديگر به سراغ کسب علم نمي رود) و تحصيل علم آن گاه است فرد داراي شک باشد، و شک نيز امري ناپسند است. حال حکم اين شرط به مشروط نيز که کسب نظر است سرايت مي کند. اين دليل را رکن الدين ملاحي معتزلي در کتاب «الفائق في اصول الدين» نقل کرده است.

خود ايشان در نقد اين اشکال گفته است: « ان التوقف و الشک عند عدم العلم هو الذي يقتضيه العقل و يوجبه »[1] . وي مي گويد اين گونه نيست که شک مطلقا قبيح باشد بلکه وقتي علم نداريم خواه نا خواه شک داريم و اين شک مذموم نيست.

توضيح مطلب اين است که شک را از نظر عقل نظري و عملي مورد توجه قرار دهيم. از نظر عقل نظري شک و جهل نقص وجودي و عدم کمال است ( در حوزه عقل نظري بحث از نقص و کمال است). اما از نظر عقل عملي که بحث حسن و قبح و مدح و ذم مطرح است، آيا شک مطلقا ممنوع است؟ خير برخي از شکوک به صورت اختياري و برخي غير اختياري براي فرد روي مي دهد . مدح و ذم در مورد فعلي معنا دارد که اختياري باشد. بر اين اساس شکي که در اختيار ما نيست مذموم نيست. پديده شک براي کسي که علم ندارد عارض مي شود و اين شک براي او مذموم نيست.

شک در يک تقسيم ديگر دوگونه است: شک بدوي و استمراري.

شک بدوي خود دو گونه است: يا اختياري است يا غير اختياري.

شک بدوي که فرد قدرت بر رفع آن را ندارد هرگز مذموم نيست. بنابراين حسن و قبح مربوط به جايي است که اولا فعل مورد اختيار فرد باشد؛ ثانيا قدرت بر رفع آن نيز داشته باشد.

در مورد شالوده هاي اعتقادي نوع انسانها قادر به رفع شک هستند و لذا ديگر نوبت به تقليد براي آنها نمي رسد. بله افراد نادري نيز پيدا مي شوند که اين مقدار را نيز قدرت ندارند اما طبق اين موارد نادر نمي توان حکم کلي دارد بلکه بايد گفت اينها استثنا در مورد قاعده هستند .

گونه ديگر شک بدوي، شک اختياري است که از آن با عنوان «شک دستوري» يا «شک روشي» ياد مي شود. در اينجا فرد اختيارا در اعتقادات خود ابداع شک مي کند تا به اعتبار بالاتري در معرفت خود دست يابد. در ميان فلاسفه غربي اين شک از سوي دکارت معروف است. او براي اينکه پايه ثابتي در نظام معرفتي خود به دست آورد ابتدا در همه اعتقادات خود شک کرد و رسيد به اين مرحله که اکنون در همه چيز شک دارم . سپس گفت اما در اينکه شک مي کنم ديگر شک ندارم . او از اينجا اساسي ترين پايه فلسفي خود را بنا کرد. وي سپس گفت من شک مي کنم پس مي انديشم. انديشه نيز نيازمند هستي فرد انديشمند است پس مي انديشم پس هستم.

اين انديشه دکارت هر چند مورد پذيرش فلاسفه غرب بود اما سال ها قبل از آن توسط انديشمندان اسلامي مطرح و رد شده بود زيرا همين که فرد بگويد مي انديشم به اين معنا است که هستي خود را قبل از هر چيز پذيرفته است. او خودش را به علم حضوري درک کرده است و سپس بحث از علم حصولي پيش مي آيد. شهيد مطهري مي فرمايد اين سخن دکارت را خيلي سال ها قبل فلاسفه ما بيان کرده و آن را رد کرده اند .

نکته: برخي افراد به بهانه اينکه اعتقادات بايد تحقيقي باشد گفته اند پس ما بايد در همه اعتقادات خود شک کرده و سپس دوباره دست به تحقيق بزنيم. اين سخن صحيح نيست زيرا هر چند تحقيق امري ممدوح و پذيرفته شده است اما دو شرط است:

الف- فردي که مي خواهد دست به تحقيق بزند اولا بايد اهليت آن را داشته باشد. مقدار اوليه اين اهليت براي عموم وجود دارد اما اگر بخواهد به تفاصيل آن وارد شود اگر اهليت نداشته باشد کاري جاهلانه و خلاف عقل انجام داده است.

فردي در دانشگاه چندين سال قبل طبق انديشه پروتستانتيسم گفته بود ما براي فهم دين چه نيازي به روحانيون داريم. شما جوانان خودتان مي توانيم قرآن و دين را بفهميد و چه بسا از آنان نيز فهم بهتري داشته باشيد. اين سخن مانند آن است که کسي بگويد مگر نه اين است که طبيعت را خداوند براي همه حق کرده است پس ديگر نيازي به دانشمندان علوم مختلف درباره طبيعت نيست در حالي که همه انسان ها آمادگي کشف طبيعت را ندارند . آري کلياتي از آن را همه مي فهمند اما اگر بخواهيم از اين مقدار عبور کرده و به دقايق آن برسيم نيازمند به متخصص و رجوع به آنان هستيم.

ب-در اين برزخي که مي خواهد تحقيق کند نبايد اعتقاداتي را که پذيرفته کنار بگذارد بلکه بايد به آنها عمل کند. اين مساله مربوط به جنبه فقهي است و مطابق احتياط و دستور عقل است .

اشکال ديگري که بر دليل دوم تقليد گرايان وارد است اشکال نقضي است و آن اينکه سوال مي کنيم: چه کسي تقليد مي کند؟ آيا عالم است يا شاک؟ اگر عالم است که تقليد او تحصيل حاصل است پس پيش شرط تقليد بايد شک باشد . در اين صورت همين مساله در مورد مشروط نيز وارد خواهد بود.

اين کلام مانند سخن مرحوم خواجه در نقد قائليلن به قبح و قبح شرعي است که اگر شما حسن و قبح عقلي را قبول نداشته باشيد نه حسن و قبح عقلي و نه حسن و قبح شرعي قابل اثبات نخواهد بود. « و لانتفائهما مطلقا لو ثبتا شرعا»[2]

اشکال سوم

تقليد گرايان در اشکال سوم گفته اند تفکر و نظر زمينه ساز جدل است و جدل امري مذموم است

در نقد اين سخن سه نکته بيان مي شود:

الف- اولا: جدال دو گونه است:

1-جدال براي حق که ممدوح است و 2-جدال براي باطل که مذموم است. بنابراين اينگونه نيست که همه گونه هاي جدل مذموم باشد. شاهد آن اينکه قرآن کريم امر به جدل نموده است. « ادْعُ إِلى‌ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‌ هِيَ أَحْسَن‌»[3] . مرحوم طبرسي صاحب «الاحتجاج» در مقدمه کتاب، درباره اينکه چرا اين کتاب را نوشته است مي فرمايد: شنيدم کساني مي گفتند که پيامبر (ص) و اهل بيت (ع)‌ جدال نمي کردند و آن را مذموم مي دانستند. من اين جدال ها را جمع کردم تا بيان کنم که آنان با افراد مختلف مجادله مي کردند. از جمله رواياتي که در اين کتاب آمده اين است که از امام صادق (ع) سوال شد آيا پيامبر جدال مي کردند؟ حضرت فرمود: هر گماني که به پيامبر مي بري ببر اما گمان نبر که بر خلاف کتاب خدا سخن گفته است. قرآن مي فرمايد « ادْعُ إِلى‌ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي‌ هِيَ أَحْسَن‌». سائل درخواست کرد حضرت نمونه از جدال هاي پيامبر را بيان کند حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: « وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ . قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ»[4] [5] : و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: «چه كسى اين استخوانها را زنده مى‌كند در حالى كه پوسيده است؟!». بگو: «همان كسى آن را زنده مى‌كند كه نخستين بار آن را آفريد؛ و او به هر مخلوقى داناست!کجا چنين کرده است.

ب- نکته ديگر اينکه اگر نظر کردن زمينه جدال در عقايد را فراهم مي آورد، نظر کردن زمينه جدال در فروع را نيز به همراه دارد. پس اين ايراد در مورد اجتهاد در فروع دين نيز بايد وارد باشد .

ج- در تقليد نيز اين گونه نيست که از عامي تقليد شود بلکه آنان نيز بايد مجتهد باشند و دوباره همين اشکال در مورد آنان نيز جاري است .


[1] الفوائق فی اصول الدین، رکن الدین ملاحی، ص367.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo