< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

97/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اجتهاد در علم کلام

راه تفکر و نظر در معرفت اعتقادات

در جلسات قبل اين مساله مطرح شد که متکلمان اسلامی بحثی با عنوان «وجوب النظر فی معرفة الله» را مورد بحث قرار داده اند. معرفتی که در اين بحث مطرح شده معرفت تحقيقی است و می توان گفت اين معرفت سطح نازلی از اجتهاد است که وجوبش عينی و همگانی است زيرا اين مقدار از معرفت برای همه انسان ها مقدور و ممکن است. سطح پيچيده اين معرفت که بررسی تفصيلی معارف دين و پاسخ به شبهات است واجب کفايی است. تحصيل اين سطح از معرفت، فی نفسه کمال بوده و مستحب است اما به جهت دفاع از دين و پاسخ به شبهات واجب است.

دليلی که بر وجوب معرفت بيان شده اين است که: معرفت الله واجب است و راه دستيابی به آن نيز تفکر و نظر است، بنابراين تفکر و نظر از باب مقدمه واجب، واجب خواهد بود. پيش فرض اين استدلال واجب بودن معرفت الله است که مساله ای اجماعی است و متکلمين دلايلی برای آن بيان کرده اند. در بحث ما چون موضوع سخن چيزی ديگری است اين مساله را به عنوان اصل موضوعه در نظر گرفته ايم .

برخی بر اين استدلال اشکال گرفته و گفته اند: راه معرفت تنها منحصر در تفکر نيست بلکه طرق ديگری نيز وجود دارد. اسماعيله راه معرفت را، دريافت از امام دانسته اند. اهل سير و سلوک، تصفيه و تهذيب را راه کسب معرفت بيان کرده و برخی ديگر راه الهام را برای کسب معرفت عنوان کرده اند .

در اين باره گفته شد اولا: معلوم نيست هيچ کدام از قائلين به اين طرق، نافی راه تفکر باشند. اسماعيليه و اهل سير و سلوک راه تفکر را قبول دارند اما آن را کافی در معرفت و شناخت نمی دانند. ثانيا گام اول در معرفت الهی همان تفکر است و تا ابتدا اصل وجود خداوند و اينکه راهی وجود دارد و می توان آن راه را طی کرد، اثبات نشود نمی توان به سراغ راه امام و تصفيه دل رفت. ثالثا برای اينکه کشف و شهود و الهام درست از نادرست و نيز رحمانی از شيطانی مشخص شود، نيازمند معيار و ميزان هستيم که آن عبارت است از محکمات عقلی و نقلی.

راه فطرت در خداشناسی

در اينجا ممکن است راه ديگری مطرح شود و انحصار تفکر عقلی در اين باره شکسته شود و آن شناخت خداوند از طريق فطرت است. مراد از فطرت در اينجا فطرت عقلی نيست، زيرا فطرت عقلی همان ادراک بديهيات است که به فکر بر می گردد، بلکه مراد فطرت دل است که از مقوله احساس و گرايش و جذب است.

بحث فطرت در آيات و روايت مورد بحث قرار گرفته است و لذا بحثی ريشه دار است. قرآن کريم در سوره روم می فرمايد: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾[1] : پس روى خود را با گرايش تمام به حقّ، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار، ولى بيشتر مردم نمى‌دانند.

پيامبر اکرم (ص)‌ در روايت معروفی فرمودند: «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتَّى يَكُونَ أَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِه‌»[2] . حضرت اميرالمؤمنين (ع) نيز در آغاز «نهج البلاغه» فرمودند: « و واتر إليهم أنبياءه، ليستأدوهم ميثاق فطرته، و يذكّروهم منسی نعمته، و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول‌»[3] : پيامبران را پشت سر هم فرستاد تا آن پيمانى را كه در فطرت مردم از آنها گرفته از ايشان بخواهند يعنى آنها را بر جاده فطرت و طبيعتشان بيندازند، موانع فطرتشان را بر طرف كنند و نعمتهايى كه به آنها داده و فراموش كرده‌اند به يادشان بياورند.

در ميان متفکران پيشاهنگ اين بحث را می توان مرحوم شهيد مطهری دانست که به صورت مفصل و به خوبی به زوايای اين بحث پرداخته و کتاب مستقلی در اين باره نگاشته اند. ايشان بحث فطرت را ام المعارف دانسته است. در نگاه ايشان فطرت دو جنبه دارد: فطرت بينشی و فطرت گرايشی. در نهاد و خميره وجود انسان جذب و ميل و گرايش به کمال مطلق وجود دارد. نسبت انسان به اين حقيقت، همانند نسبت آهنربا و آهن است. آن حقيقت مطلق انسان را همانند آهنربا به خود جذب می کند.

 

ديدگاه دانشمندان جديد در مورد طريق فطرت

نويسنده کتاب «حس مذهبی يا بعد چهارم روح انسانی» گفته است: دانشمندان زيادی که درباره مباحث روانی انسان مطالعه کرده اند و روز به روز بر طرفداران آن ها افزوده می شود اذعان کرده اند که در روان انسان حس چهارمی در کنار حس کنجکاوی، حس زيبايی خواهی و حس نيکی قرار دارد که مربوط به مذهب و دين است. اين حس های چهارگانه در روان همه انسان ها وجود دارد. حس کنجکاوی يا حس حقيقت جويی و يا حس راستی همان است که همه بدنبال آن هستند تا حقيقت را بفهمند. حس نيکی خواهی همانند آن است که همه انسان ها ميل به عدالت دارند و آن را دوست می دارند و کسی که واجد اين صفت باشد را می ستايند. در ميان انسان ها حس تتنفر از بدی ها وجود دارد. حس زيبايی خواهی نيز در همه انسان ها باعث بروز هنرها می شود .

ويليان جيمز که از وی به عنوان پدر روانشاسی جديد وی ياد شده است، حس مذهبی انسان را مورد توجه قرار داده و مطالبی در اين باره گفته است . کتاب «دين و روان» مجموعه ای از سخنرانی های وی است که توسط مهدی قائنی به فارسی ترجمه شده است. شهيد مطهری مطالعه اين کتاب را توصيه می فرموند و در چند جای آثار خويش مطالب آن را نقل کرده اند.

دانشمند ديگری که در اين زمينه آثار خوبی ارائه کرده است يونگ، شاگرد فريد است. وی مانند استادش قائل به ضمير ناخودآگاه بود و می گفت: روح انسان از دو بعد و سطح تشکيل شده است: يک سطح آن ضمير خودآگاه است که در موارد عادی عمل می کند. بعد ديگر آن ضمير ناخودآگاه است که پنهان است و در موارد خاص وارد عمل می شود. ضمير ناخودآگاه سطح بيشتری از روان آدمی را تشکيل می دهد و همانند هندوانه ای که در آب افتاده و سطح بيشتری از آن در آب پنهان است،‌ اين ضمير پنهان نيز سطح بيشتری از روان آدمی را تشکيل می دهد.

وقتی تاريخ غرب را بررسی کنيم می بينيم در مقطعی در اوايل دوران رنسانس، نوع دانشمندان الهی بودند. نمونه آن ها گاليله و نيوتن و رابيل بويل پدر شيمی جديد است. اينان متدين و ديندار بودند. در شرح حال رابين بويل آمده است چهل سال، هر وقت اين دانشمند سخنرانی می کرد و به نام خدا می رسيد، به احترام آن چند لحظه سکوت می کرد.

اما از قرن هجدهم به بعد که آن را قرن عقلانيت می گويند متاسفانه نسبت به ماوراءالطبيعه و دين بی اقبالی صورت گرفت و اين امر به شکل يک مد در آمد. در اين دوران می گفتند همه چيز به عقل باز می گردد . اما از قرن نوزدهم به بعد که مباحث روانشانسی شکل گرفت مجددا مسائل ماوراء الطبيعی مورد توجه قرار گرفت. برای مطالعه در اين زمينه به کتاب «مبانی مابعد الطبيعی»، ترجمه دکتر سروش، و کتاب «دين پژوهی» که مجموعه مقالات دايره المعارف دين است، مراجعه شود.

نکته ای در اهميت فراگيری علوم جديد

کسی که می خواهد در حوزه معارف با ادبيات دنيا سخن بگويد و با متفکران و فرهيختگان جديد همسخن شود بايد علوم جديد را بداند. و اگر نداند نمی تواند سخن خود را به آنان منتقل کند. اگر فلاسفه غربی را بشناسيد و سخنانی از آنان نقل کنيد، مخاطبين دانشگاهی به کلام شما اعتماد می کنند. اقبال و احترام دانشگاهيان به مرحوم علامه جعفری و شهيد مطهری به خاطر همين مطالعات آنان در اين علوم جديد بوده است.

دانشمندان عصر جديد نيز خيلی به اين مقوله توجه کردند که در انسان ميل و کششی به سوی حقيقت مطلق وجود دارد و آن را حس مذهبی گويند. نتيجه اين بحث اين می شود که راه ديگری در اختيار انسان برای معرفت خداوند وجود دارد، و همان طور که خرد و عقل همگانی است اين راه نيز در اختيار همگان قرار دارد و همه می توانند از آن بهره گيرند.

پاسكال رياضيدان معروف فرانسوی در قرن هفدهم ميلادی بر اين عقيده است كه محبت، امری الهی و برتر از عقل است. بر اين اساس او بنياد علم واعتقاد را بر اشراق قلبی قرار داده می گويد: « به وجود خدا دل گواهی می دهد نه عقل، و ايمان از اين راه به دست می آيد» و نيز می گويد: «دل دلايلی دارد كه عقل را به آن دسترسی نيست».

مالبرانش از حكمای فرانسه در اواخر قرن هفدهم و اوايل قرن هيجدهم ميلادی در باب روح و معرفت انسان بيانی دارد كه نتيجه آن اين است كه:

اولاً: آن چه متعلق حقيقی ادراك انسان است، وجود خدا است.

ثانياً: اين معرفت، بديهی و بی واسطه حاصل می شود. چنانكه گفته است: «روح انسان هر چند به ظاهر به تن پيوسته است، ولی پيوستگی حقيقی و اصلی او به خدا است، اما چون انسان گناهكار شده، به تن متوجه گرديده و اتصالش به مبدا ضعيف شده است، بايد بكوشد كه آن اتصال قوت بگيرد و هر چه اين پيوستگی بيشتر قوت يابد، روشنايی علم بهتر تابش خواهد داشت.

روح نمی تواند ادراك كند، مگر آن چه را كه با او متحد و پيوسته است و چون به جسم پيوستگی حقيقی ندارد و اتصالش در واقع به خدا است، فقط وجودخدا را ادراك می كند... از اين بيان روشن می شود كه ذات باری اثبات لازم ندارد. وجودش بديهی و علم انسان به هستی او ضروری است و نفس انسان خدا را مستقيماً و بلاواسطه ادراك می كند»[4] .

از دانشمندانی كه در اين باره مطالعات علمی گسترده ای انجام داده، ويليام جيمز روان شناس معروف آمريكايی در نيمه دوم قرن نوزدهم و دهه اول قرن بيستم ميلادی می باشد. وی اين موضوع را به شيوه معمول در روان شناسی مورد بحث قرار داده و سرانجام نتيجه گرفته است كه مبنای مذهب، دل و جاذبه های روانی و اشراقاتی است كه از ضمير ناخودآگاه انسان مايه می گيرد. اينك بخشی از آراء او را يادآور می شويم:

1. ما يك قاعده ی خوبی در روان شناسی داريم و آن اين است كه هرگاه بخواهيم يك عضوی را بشناسيم، جستجو و مطالعه می كنيم كه كار و عمل خصوصی آن عضو كدام است. يعنی آن عضو چه عمل و كاری انجام می دهد كه عضوهای ديگر آن كار را انجام نمی دهند. مطمئناً اين روش دراين كار ما نيز مفيد خواهد بود. خصوصيات آزمايش های مذهبی، يعنی آن چيزی كه از روی آن می توان آزمايش های مذهبی را از ديگر روی دادهای زندگی جدا ساخت، عوامل و خصوصياتی هستند كه جز در آزمايش های مذهبی جای ديگر آن ها را نمی توان يافت و البته يك چنين خصوصياتی را مامی توانيم در آزمايش های مذهبی، حالت های شديد آن را بررسی كرده وتحت مطالعه قرار دهيم.

2. مايه ی اوليه مفهومات مذهبی از اعتقادات قلبی سرچشمه می گيرد و سپس فلسفه و استدلال های تعقلی، آن مفهومات را تحت نظم و فرمول درمی آورند. آن چه در اين ساختمان استحكام و اطمينان می دهد از اعمال قلب بيرون می آيد و آن چه سر و صورت به آن می بخشد كار مهندس عقل و منطق است. فطرت و قلب جلو می رود و عقل به دنبال او همراهی می كند.

فراموش نفرماييد كه من هيچ وقت نمی گويم در قلمرو مذهب، قلب و باطن بايستی پيشرو باشد. آن چه می خواهم بگويم اين است كه عملاً اين گونه است، نه آنكه بايد و بهتر است كه اين گونه باشد.

3. من به خوبی می پذيرم كه سرچشمه زندگی مذهبی، دل است و قبول هم دارم كه فرمول ها و دستورالعمل های فلسفی و خداشناسی مانند مطالب ترجمه شده ای است كه اصل آن به زبان ديگری باشد.

4. ما حس می كنيم در وجود ما يك عيب و نقصی هست كه مايه ناآرامی ما است و نيز حس می كنيم كه هرگاه با قدرتی مافوق خود ارتباط حاصل كنيم می توانيم خود را از اين ناآرامی و ناراحتی نجات دهيم.

از آنجا كه بشر از آن عيب و نقصی كه در او هست رنج می برد و آن را محكوم می داند، از لحاظ فكر كاملتر از اين نقصان است و همين امر برای اوكافی است كه به يك حقيقت عاليتر متوسل شود.... آدمی به اين جا می رسد كه درمی يابد آن خودی از او كه بالای اين ناراحتی ها و ناآرامی ها می باشد با يك حقيقت عالی تری كه از او جدا نيست مرتبط است. اين حقيقت عالی تر در هستی های خارج از او تصرف داشته و ممكن است نسبت به او كمك كار و مددكار باشد و هنگامی كه وجود نازل و پايين مرتبه او به گرداب و غرقاب است پناه گاه و كشتی نجات او خواهد بود.

اين كه بشر می گويد: «اين كنم يا آن كنم» اين تلاش های درونی و اين كه مركز نيرو و فعاليت خود را از قسمت پايين به بالا منتقل می كند و جزء پايين راترك می گويد، اين ها همه نشان می دهد كه آن نيروی كمك كار خارج از اوست و با اين همه بی نهايت متحد با او می باشد.

5. به نظر من هرگاه ضمير آگاه خود را دنبال كنيم، به ماوراء اين جهان محسوس و عقلانی ـ كه بُعد ديگری از هستی ماست ـ می رسد. نام آن را هرچه می خواهيد بگذاريد، ماوراء طبيعت يا عالم غيب و اسرار.

اين عالم غيب اسرارآميز كه مورد بحث ماست، يك عالم خيالی و وهمی نيست؛ زيرا چنانكه می بينيم دراين دنيای محسوس اثر و عمل دارد. وقتی ما با آن عالم ارتباط پيدا می كنيم، ما را دگرگون می كند. ما آدم نوی می شويم. مثل اينكه روح نوی در ما دميده باشند. اعمال و رفتار ما كاملاً عوض می شود. پس به چه دليل بعضی از فلاسفه اين عالم را عالم غيرواقعی و غيرحقيقی می دانند. آيا يك امر غيرحقيقی و غيرواقعی می تواند در عالم واقعی و حقيقی موثر باشد؟

در اين جا من فقط اعتقادات قلبی و فطری نوع بشر را بيان می كنم و آن اين است كه: خداوند وجود دارد؛ چرا كه او در زندگی ما اثر واقعی و حقيقی دارد.[5]

 


[4] کتاب فطرت و دین، حضرت استاد ربانی گلپایگانی، ص162 – 163 . به نقل از سیر حکمت در اروپا، ج2، ص18 - 23.
[5] کتاب فطرت و دین، ص163-165 به نقل از دین و روان، ‌ویلیان جیمز، ‌ص23 و 57 و193- 195.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo