< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

95/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی مبنای روش شناسی نظريه فرهنگستان علوم اسلامی

ديدگاه فرهنگستان درباره دينی بودن علم فقه

درباره نظريه فرهنگستان علوم اسلامی درباره علم دينی از زاويه بحث روش شناسی نکته ای باقی ماند و آن اينکه گفتند: تنها علمی که می تواند به عنوان مصداق کامل علم دينی به شمار آيد، علم فقه است. وجه آن نيز اين است که در اين علم، فقيهان قبل از اينکه به مساله اجتهاد و استنباط احکام بپردازند، روش شناسی اين علم را منقح کرده اند و روش مورد اعتبار شرع را بدست آورده اند و آن را بنام «اصول فقه» ناميده اند. اما در علوم ديگر حتی علم تفسير و کلام و اخلاق اين ويژگی رعايت نشده و روش شناسی آنها از قبل مشخص نشده است و لذا نمی توان آنها را علم دينی ناميد.

 

ارزيابی

برای بررسی اين سخن ابتدا بايد نگاه مختصری به مباحث «اصول فقه» داشته باشيم و کارکرد آن مباحث را در ساير علوم بررسی کنيم. علم اصول فقه از چهار بخش اصلی تشکيل شده است:

1. بخش الفاظ و مفاهيم: در اين بخش مباحث مربوط به ادله لفظيه مانند بحث مفهوم شرط، مفهوم وصف، عام و خاص، مطلق و مقيد و مانند آن مورد بررسی قرار گرفته است. اين بخش، عمده مباحث اين علم را تشکيل می دهد؛

2. بخش حجت: در اين بخش به مباحث قطع و ظن پرداخته شده است؛

3. ملازمات عقليه: در اين بخش به ادله عقليه پرداخته شده که از آن با عنوان مستقلات عقليه و غير مستقلات ياد شده است؛

4. اصول عمليه: در اين بخش مباحثی همچون استصحاب، برائت، احتياط و تخيير مورد بررسی قرار گرفته است.

تمام اين مباحث در علم فقه مورد بررسی قرار گرفته است. اکنون سوال اين است که چه مقدار از اين مباحث در علوم ديگری هم‌چون کلام، تفسير، اخلاق و حديث مورد بحث قرار گرفته است؟

اگر علم کلام را در نظر بگيريم ادله اين علم دو گونه است: ادله عقلی و ادله نقلی. مباحث اصول عملی در اين علم کاربردی ندارد زيرا اين مباحث مربوط به عمل است در حالی که علم کلام مربوط به اعتقادات است. اما بخش الفاظ و مفاهيم که بخش اعظم علم اصول را تشکيل می دهد در علم کلام مورد استفاده قرار دارد.

در مورد مباحث حجت نيز، بحث «قطع» مسلما در علم کلام راه دارد. اما در مورد ظنون دو ديدگاه مطرح است: ديدگاه مشهور آن است که ظنون در مباحث اعتقادات راهی ندارد. اما نظر ديگر آن است که ظن اگر معتبر و اطمينان آور باشد (که همان علم عرفی است) در اين علم کاربرد دارد. بنابراين بخش اعظم از مباحث اصول فقه در علم کلام مورد استفاده قرار می گرفته است .

در مورد علم تفسير و اخلاق و علم حديث نيز همين گونه است. در علم تفسير بخشی از آيات، آيات الاحکام و بخشی آيات اعتقادی است که همان طور که گفته شود مباحث اصول فقه در آن ها کاربرد دارد. در مورد ساير حوزه ها نيز قواعد فهم کتاب و سنت که در علم اصول فقه مورد بررسی قرار گرفته است بکار می رود. بر اين اساس کسانی که می خواهند در علم اخلاق، تفسير، کلام و مانند آن مجتهد باشد، بايد قبل از آن در علم اصول فقه مجتهد شده باشند و الا نمی توانند از آيات و روايات استفاده کنند .

اساسا علم اصول فقه از اختصاصات علم فقه نيست و لذا هر صاحب نظری که بخواهد در آيات شريفه قرآن يا روايات به بررسی و تحقيق و اظهار نظر بپردازد بايد از قواعد اين علم استفاده کند. در اين ميان فرقی نمی کند آن مسائل راجع به فروع احکام باشد يا اصول آن و يا راجع به اخلاق باشد يا تاريخ و غير آن. موضوع مورد بحث در اينجا فراق نيست بلکه سخن در روش و نحوه استفاده از آن است.

کلمه «فقه» که به کلمه «اصول» اضافه شده است در حقيقت به معنای عام فقه يعنی فهم دين است و فقه به معنای مصطلح يکی از مصاديق آن به شمار می رود که از باب غلبه بيان شده است. قواعدی که در اين علم بيان شده عام بوده و اختصاصی به علم فقه ندارد.

اشکال و جواب

اگر گفته شود هر چند قواعد اصول فقه عام است، اما بر عالمان ساير علوم ديگر نيز لازم است که به بررسی اين قواعد در علوم خويش بپردازند.

پاسخ اين است که اگر عالمی در علم اصول فقه اين مباحث را مورد بررسی قرار داده است، ديگر بيان آنها در علم ديگر لغو خواهد بود. وقتی تاريخ علومی هم چون تفسير و کلام را مورد مطالعه قرار می دهيم می بينيم بزرگانی مانند سيد مرتضی(ره) و شيخ طوسی(ره)، هم فقيهانی توانمند بودند و در علم تفسير و کلام و مانند آن مجتهد بودند. مثلا سيد مرتضی(ره) کتابی با عنوان «الذريعه» در علم فقه نوشته است. روشن است که بر ايشان ديگر لازم نيست همين قواعد را در علم کلام و تفسير بازنويسی کند. و يا مرحوم شيخ الطائفه(ره) که هم اصولی بود و هم فقيه و مفسر و کلامی، در هر کدام از مباحث خويش که بحث آيات و روايات آمده است قواعد اصولی را مورد استفاده قرار داده اند. و يا مرحوم طبرسی يک مجتهد مسلم بودند و لذا تفسير آيات و روايات طبق قواعد اصولی بحث کرده اند. و يا آيت الله جوادی، هم علم فقه و هم تفسير قرآن کريم را تدريس می کنند، بر ايشان ديگر لازم نيست که دو علم اصول داشته باشند، بلکه قواعد را در علم اصول فقه حل کرده و از آنها در خدمت تفسير استفاده می کنند.

البته گاهی برای آنان لازم بوده که بحث خاصی از مباحث اصولی را مجددا طرح و بررسی کنند. مثلا سيد مرتضی برای اثبات وجود نص متواتر جلی در بحث امامت، مساله تواتر را معنا و مورد واکاوی قرار داده اند.

نکته

قواعدی که در علم تفسير و کلام بکار می رود همان قواعد فهم است که در علم اصول فقه بيان شده است. بله گاه قواعد روشن ديگری در اين علوم مطرح است، مثلا قاعده تفسير يک متن و سخن آن است که نبايد به صورت گزينشی مورد بررسی قرار گيرد. اين قاعده يکی از قواعد عمومی فهم است که عقلای بشر آن را درک می کنند.

 

نقش علوم مختلف در فهم دين

سوال: علوم مختلف بشری چه نقشی در فهم دين دارند؟ مثلا علم فيزيک،‌شيمی،‌حقوق، تاريخ، رياضيات، فلسفه و ساير علوم بشری چه نقشی برای فهم متون دينی ايفا می کنند؟ آيا قاعده می سازند و روش می دهند يا تنها طرح مساله می کنند؟ پاسخ گزينه دوم است. عالمان علوم مختلف در پژوهش های خود نظرياتی را بدست می آورند. آنان وقتی به آيات و رواياتی مرتبط با موضوع پژوهش خود می رسد برايشان يک سوال ايجاد می شود و می پرسد: آيا از اين آيات و روايات آنچه ما فهميده ام بدست می آيد يا نه؟ در اينجا آنان بايد بر اساس قواعد منطقی و عقلايی به سراغ قرآن آمده و جواب سوال خويش را پيدا کنند و نبايد فهم خود را بر قرآن تحميل کرده و يا بدون رعايت ضوابط و قواعد به فهم قرآن بپردازند.

فرق کسی که يک نظريه علمی دارد با کسی که اين گونه نيست در فهم قرآن کريم اين است که او يک سوال جديد را عرضه می کند. حال اگر توانست طبق ضوابط و قواعد فهم هر چند به صورت احتمالی مساله را بدست آورد می تواند بگويد در حد احتمال قرآن کريم چنين معنايی نيز دارد. مثلا در مورد آيه ﴿أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَی‌ءٍ حَی ممکن است گفته شود مراد بارش باران است و ممکن است گفته شود طبق نظرات جديد، جهان ابتدا به هم پيوسته بوده و سپس از هم باز شده است و قرآن کريم احتمالا اشاره به اين نظريه علم دارد.

بنابراين شيوه صحيح آن است که با پيشرفت علم و کشف مسائل جديد، ‌آن مسائل به عنوان سوال به قرآن عرضه شود و جواب را از قرآن بگيرند. اگر کسی هم سوال و هم جواب را ابتدا طرح کند و سپس به سراغ قرآن رود، کار او تفسير به رای خواهد بود که مورد نهی قرار گرفته است. مرحوم علامه طباطبايی روی همين نکته تاکيد دارند که بايد مطالب علوم مختلف به عنوان سوال بر قرآن عرضه کرد و سپس طبق قواعد عقلايی و فهم بررسی کرد که آيا اين معنا از قرآن بدست می آيد يا نه. و يا ممکن است معنايی بطن باشد اما هرگز آن معنا نبايد ظاهر را کنار زند و لذا آنچه اهل عرفان می گويند در صورتی درست است که با ظاهر قرآن هماهنگ باشد. مگر اينکه ظاهر قرآن مانند صفات خبريه قابل قبول نباشد.

بنابراين علوم ديگر در دادن روشی برای فهم قرآن و روايات نقشی ندارند و نمی توانند بگويند که قرآن را چگونه بايد فهميد، بلکه کار آنان ارائه موضوعات جديد است. و لذا تفاوت ما در فهم قرآن و روايات با امثال بزرگانی چون سيد مرتضی (ره) و شيخ مفيد(ره) در روش فهم آن ها نيست بلکه در پيدايش مسائل جديد است. مسائل جديد، سوال های تازه ای را ايجاد می کند که بايد طبق همان روش فقاهتی که اين بزرگان داشته اند به بررسی اين سوالات پرداخت.

اين که امام راحل فرمودند فقه ما تا آخر فقه جواهری است به همين معنا اشاره دارد که روش های آن تغيير نمی کند اما اين فقه ناظر به زمان و مکان است يعنی مسائل جديد به آن عرضه می شود و با همان روش و منهج مورد بررسی قرار می گيرد. ( به بيان ديگر متدولوژی فقه همان است اما مسائل جديد برای آن طرح می شود).

 

نکته: هر علمی روش خاص خود را داشته و بر اساس آن به تحقيق و پژوهش می پردازد. اين روش ها عبارتند از: روش عقلی، روش تجريدی، روش تجری، روش نقلی. حال محصول اين علوم به کتاب و سنت عرضه شده و مجتهدانه مورد بررسی قرار می گيرد.

 

اشکال آقای سروش و جواب آن

اکنون علم طبيعيات تغيير کرده است اما تغيير آن باعث تغيير علم فلسفه و فقه نمی شود. آقای سروش در اشکالی به حوزه گفته بود: حوزه های علميه آهسته و بی سر و صدا طبيعيات قديم را کنار گذاشتند اما الهيات و فلسفه را رها نکرده اند، در حالی که مابعد الطبيعه برای تفسير طبيعت نوشته شده بود و چون طبيعت قديم کنار رفته است، مابعد الطبيعه آن نيز بايد برود. تاريخ مصرف نظرات ابن سينا و ملاصدرا و مانند آن گذشته است.

اما وی توجه نکرده که مابعد الطبيعه برای تفسير طبيعت نوشته نشده بلکه علمی است مستقل که موضوع،‌ روش و غايت جداگانه دارد. شهيد مطهری می فرمايد: مسائل اصلی فلسفه و ستون فقرات آن در سرزمين عقل می رويد و با مبادی و اصول عقلی نيز بررسی می شود و کاری به طبيعيات ندارد. نقش علوم طبيعی برای فيلسوف تنها ايجاد موضوعات جديد است نه ايجاد روش. مثلا در علم فلسفه بحث «صورت نوعيه» مطرح و گفته شده صورت نوعيه جوهری است که آثار نوعيه مختلفی دارد. وجه آن نيز اين است که صورت جسميه و هيولی در همه اجسام يکسان است و لذا نمی تواند منشا اختلاف آثار باشد. حال در گذشته چهار عنصر آب و خاک و آتش و هوا را دارای آثار مختلف می دانستند، و لذا فليسوف می گفت: اگر اين چهار عنصر آثار مختلف دارند پس هر کدام صورت نوعيه مختلفی دارند. اکنون ثابت شده که عناصر فراوان ديگری وجود دارد که آثار مختلفی دارند. در اينجا نيز فيلسوف می گويد: اينها نيز صورت های نوعيه مختلفی دارند. بنابراين اين دستاورد علمی، روش فلسفه را عوض نکرده است، زيرا فيلسوف از طريق روش عقلی صورت نوعيه را اثبات کرده است و اگر بخواهد مورد خدشه قرار گيرد بايد از روش عقلی وارد شد.

 

نکته

اکثر مباحث علم اصول فقه، ‌اصول عقلايی است که در نهايت به سيره عقلا که مهمترين دليل آن است بر می گردد. سيره عقلا نيز خودش فی نفسه اعتبار ندارد اما چون اين سيره در مرأی و منظر معصوم بوده و ردعی نشده است، حجيت شرعی دارد. با اين دليل حجيت اصول فقه ثابت می شود. حال اين علمی که خود حجيت شرعی دارد در خدمت علم فقه و تفسير و کلام و ساير علوم مربوط به کتاب و سنت قرار گرفته است.

علم منطق نيز قواعد عام تفکر را بيان می کند و قرآن کريم و معصومين عملا آن را در مباحث خويش به کار گرفته اند. اين مساله دليل گويايی بر حجيت شرعی علم منطق است.

 

پرداختن به رشته های تخصصی

کسانی که می خواهد در رشته های تخصصی حوزه وارد شوند لااقل بايد سطح سه حوزه را تمام کرده باشند. در اين ميان علم تفسير به طور خاص دارای ويژگی است که بايد فرد سطح چهار را طی کرده باشد، يعنی بايد ابتدا فرد پيمانه پری از تخصص ها را داشته باشد و مجتهد شده و سپس به سراغ تفسير قرآن بيايد.

 

درباره حضرت فاطمه معصومه (س)

دو جلد از کتاب «بحار الانوار»، به بحث زيارت پرداخته است. در يکی از ابواب اين کتاب بحث «زيارت اولاد الائمه(ع) و اصحابه و خواصه و ذکر صاحب اماکن الشريفه» بيان شده است. در اين باب اولين فصل درباره حضرت معصومه (س) منعقد کرده و در آن چند روايت آمده است:

1. در روايت اول که دارای سند معتبری است، اين گونه آمده است: «ثواب الأعمال ن، عيون أخبار الرضا عليه السلام أَبِی وَ ابْنُ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَلِی عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع فَقَالَ ع مَنْ زَارَهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ»: صدوق در ثواب الاعمال و عيون نيز با سند خود نقل ميكند كه گفت: سؤال كردم از حضرت رضا عليه السّلام راجع بفاطمه دختر موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود: هر كس او را زيارت كند بهشت برين جايگاهش خواهد بود.

2. روايت ديگر از امام جواد (ع) است: «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ وَ غَيْرِهِ عَنِ الْعَمْرَكِی عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنِ ابْنِ الرِّضَا ع قَالَ: مَنْ زَارَ قَبْرَ عَمَّتِی بِقُمَّ فَلَهُ الْجَنَّةُ» : در همان كتاب با سند خود از حضرت جواد نقل می كند كه فرمود: هر كس عمه‌ام را زيارت كند باو بهشت برين را ميدهند.

3. روايت ديگر از امام رضا (ع) است : «رَأَيْتُ فِی بَعْضِ كُتُبِ الزِّيَارَاتِ حَدَّثَ عَلِی بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ عَلِی بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع قَالَ قَالَ يَا سَعْدُ عِنْدَكُمْ لَنَا قَبْرٌ قُلْتُ جُعِلْتُ‌ فِدَاكَ قَبْرُ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُوسَى قَالَ نَعَمْ مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ»[1] : در بعضى از كتابهاى زيارت ديدم كه على ابن ابراهيم از پدرش از سعد از حضرت رضا عليه السّلام نقل كرد كه فرمود: سعد قبرى از ما در بلاد شما است عرضكردم: فدايت شوم قبر فاطمه دختر موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود: آرى هر كس زيارت كند او را با عرفان بهشت برين جايگاهش خواهد بود.

در اين روايت آمده است: «من زارها عارفا بحقها» اين تعبير معمولا درباره ائمه اطهار(ع) آمده است و مراد از آن حق ولايتی است که آن ها دارند. از بکار رفتن اين تعبير درباره حضرت معصومه (س)‌ استفاده می شود که شأن ايشان فوق آن است که تنها جهت امام زاده بودن ايشان مطرح باشد بلکه ايشان خودشان شخصيتی دارند که حق ولايی بر ما دارند.

نکته ديگر اينکه هيچ امام زاده ای غير از شهدای کربلا و حضرت فاطمه معصومه(س)، ‌زيارت ماثور از معصوم ندارد و اين امر نيز نشانه ای از کمالات و جايگاه ويژه آن حضرت دارد.

در ادامه روايت امام رضا (ع) نحوه زيارت آن حضرت را بيان می فرمايد: « فَإِذَا أَتَيْتَ الْقَبْرَ فَقُمْ عِنْدَ رَأْسِهَا مُسْتَقْبِلَ الْقِبْلَةِ وَ كَبِّرْ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ تَكْبِيرَةً وَ سَبِّحْ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ تَسْبِيحَةً وَ احْمَدِ اللَّهَ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِينَ تَحْمِيدَةً ثُمَّ قُلِ السَّلَامُ عَلَى آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ ... »

تعابيری در اين زيارت نامه آمده است که گويای جايگاه ويژه آن حضرت است. به عنوان نمونه در قسمتی از زيارت آمده است: « فَإِنَّ لَكِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْن‌ » برای تو در نزد خداوند شانی از شان است. «ال» در «الشان»، الف و لام عهد و به معنای شأنی است که اوليای خاص الهی دارند، و لذا همان طور که «عارفا بحقها» بيان گر مقام خاص آن حضرت است، اين عبارت نيز بيان گر مقام و شان ويژه آن حضرت است.

درباره زندگی حضرت معصومه (س) مطلب چندانی در دسترس نبوده و زمان ولادت و رحلت ايشان به صورت دقيق معلوم نبوده است. بعدها يکی از علما در کتاب های مدينه در اين باره تحقيق کرده و بدست آورده که آن حضرت در روز اول ذی حجه سال 183 هجری به دنيا آمدند و در دهم ربيع الثانی، سال 201 هجری رحلت فرموده اند. قضيه رحلت ايشان نيز اين گونه بوده که وقتی مامون امام رضا(ع) در سال 200 هجری به مرو خواند، تا يک سال اهل مدينه از حال ايشان خبری نداشتند لذا حضرت معصومه (س) با عده ای حرکت کرده تا جويای احوال ايشان شوند. بعد از طی راه و رسيدن به ساوه، حضرت معصومه (س)‌ بيمار می شوند. چون قم شهر شناخته شده و در روايات نيز آمده بود، آن حضرت سوال فرمودند: تا قم چقدر مانده است؟ گفتند: 10 فرسخ. در اينجا دو نقل آمده است: يکی اينکه خود ايشان فرمودند: مرا به قم ببريد. طبق نقل ديگر (که مرحوم مجلسی می فرمايد اين قول اصح است) آل سعد که بزرگان قم بودند خبردار می شوند که حضرت معصومه (س) به سمت قم در حرکت است، لذا جمع شده و به سمت آن حضرت می روند. موسی بن خزرج مامور اين کار می شود و به ساوه رفته و ناقه حضرت را گرفته و به سمت قم می آورند و در منزل خود جای می دهد. آن حضرت 17 روز بيشتر در قم نمی ماند و در اثر بيماری رحلت می کنند.

صاحب کتاب تاريخ قم می گويد: « لَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ رَضِی اللَّهُ عَنْهَا وَ غُسِّلَتْ وَ كُفِّنَتْ حَمَلُوهَا إِلَى مَقْبَرَةِ بابلان‌ وَ وَضَعُوهَا عَلَى سِرْدَابٍ حُفِرَ لَهَا فَاخْتَلَفَ آلُ سَعْدٍ فِی مَنْ يُنْزِلُهَا إِلَى السِّرْدَابِ ثُمَّ اتَّفَقُوا عَلَى خَادِمٍ لَهُمْ صَالِحٍ كَبِيرِ السِّنِّ يُقَالُ لَهُ قَادِرٌ فَلَمَّا بَعَثُوا إِلَيْهِ رَأَوْا رَاكِبَيْنِ مُقْبِلَيْنِ مِنْ جَانِبِ الرَّمْلَةِ وَ عَلَيْهِمَا لِثَامٌ فَلَمَّا قَرُبَا مِنَ الْجِنَازَةِ نَزَلَا وَ صَلَّيَا عَلَيْهَا ثُمَّ نَزَلَا السِّرْدَابَ وَ أَنْزَلَا الْجِنَازَةَ وَ دَفَنَاهَا فِيهِ ثُمَّ خَرَجَا وَ لَمْ يُكَلِّمَا أَحَداً وَ رَكِبَا وَ ذَهَبَا وَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ هُمَا»[2] : وقتى فاطمه عليها السّلام از دنيا رفت، او را غسل داده كفن كردند بدن آن بى‌بى را بقبرستان بابلان بردند و او را در سردابى گذاشتند كه برايش حفر شده بود. قبيله سعد اختلاف كردند از اينكه چه كسى او را داخل سرداب گذارد. سپس همه قبول كردند كه خادم پيرمردى از اين قبيله بنام قادر مباشر اين كار شود همين كه از پى او فرستادند ديدند دو سوار از طرف بيابان مى‌آيند هر دو نقاب دارند نزديك جنازه كه رسيدند نماز خواندند بر او و وارد سرداب شدند و جنازه را در سرداب گذاشته دفن كردند بعد از سرداب خارج شده بدون اينكه با كسى صحبت كنند سوار شده رفتند هيچ كس نفهميد آنها كه بودند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo