< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

95/01/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه آقای باقری؛ بررسی ديدگاه های موافقين علم دينی

ويژگی اول: درهم تنيدگی علم و متافيزيک

بحث درباره اين بود که فلاسفه علم از نيمه دوم قرن بيستم به بعد، در مورد خصوصيات و ويژگی های علوم تجربی (اعم از طبيعی و انسانی) به بحث و تحقيق پرداخته و نوعا مواضعی در نقطه مقابل فلاسفه دوران گذشته داشته اند. فلاسفه قبل رويکرد اثبات گرايی يا پوزيتويستی به علم داشتند و از جمله ويژگی هايی که برای آن بيان می کردند جداانگاری علم از متافيزيک بود. آنان معتقد بودند نبايد مسائل متافيزيکی را در علم دخالت داد. اما اين فلاسفه اين جداانگاری را نپذيرفته و معتقد به درهم آميختگی علم و متافيزيک هستند. در اين باره آقای دکتر باقری که درصدد بيان ديدگاه وی هستيم از چند نفر از فلاسفه علم سخنانی را بيان کرده که در ادامه مورد بررسی قرار می گيرد:

1. آقای کارل پوپر

وی در عين حالی که به تمايز علوم طبيعی از علوم انسانی قائل است اما نقش مهمی برای متافيزيک در علوم انسانی قائل است. مراد از متافيزيک در انديشه اين فلاسفه، هر باور و عقيده ای است که قابل تجربه حسی نباشد و لذا پوپر از اصل عقلانيت به عنوان يک عنصر متافيزيکی تاثير گذار و نقش آفرين در علم ياد می کند.

2. وات کينز

شخصيت ديگری که رويکرد مابعد اثبات گرايی يا پسا پوزيتويست را مطرح کرده وات کينز است. وی گفته است در دوره انقلاب علمی (قرن هفدهم) که تحول عظيمی در علم تجربی ايجاد شد، وقتی سير علم را در اين دوران مورد مطالعه قرار می دهيم به يک سلسله عناصر متافيزيکی پی می بريم که مبادی اين علوم را تشکيل داده است مانند قانون جبر علی و معلولی، نگرش مکانيکی به عالم، ساختار رياضی داشتن عالم.

3. توماس کوهن

وی گفته است نظريه های علمی مبتنی بر الگوهای کلانی است که از جنس متافيزيک است. کاوش های علمی بر اساس اين الگوها يا پارادايم ها شکل گرفته است و اين امر نشان از در هم تنيدگی علم و متافيزيک دارد.

4. لاکتوش

وی معتقد است گزاره های متافيزيکی هم در علوم انسانی و هم علوم طبيعی جايگاه کانونی و اساسی دارد. وی گفته است علوم در قالب برنامه های پژوهشی شکل می گيرد و آن برنامه ها سه جزء دارد:

الف) مفروضات بنيادی و انديشه های اساسی که از آنها به «سخت هسته ها» ياد می کند. اين مفروضات به گونه ای اند که هيچ خدشه ای نديده و دستخوش تغيير و تحول قرار نمی گيرند.

ب و ج) الهام بخشی سلبی و الهام بخشی ايجابی؛ عالم و پژوهش گر با توجه به مبنا و مفروض بنيادی که انتخاب کرده است، روشی را بر می گزيند که باعث انحراف و تضعيف آن باورهای سخت نشود. مثلا انسانی که سلامی را مفروض خود دارد، از آنچه به سلامتی او خدشه می زند اجتناب می کند. اين را الهام سلبی گويند. از سوی ديگر اين پژوهش گر به دنبال شواهدی است که در مسير آن مفروضات کانونی قرار داشته باشد (الهام بخشی ايجابی). اين پژوهش گر در اين مسير حتی اگر به شواهدی که ناقض آن مفروضات است برخورد، تسليم آنها نمی شود و از فرضيه های ديگر در اين باره کمک می گيرد.

پس طبق ديدگاه ايشان، در علم تجربی هسته های سختی وجود دارد که دانشمند از اينکه به آنها خدشه ای وارد شود پرهيز می کند و اگر گزاره هايی در چالش با آنها باشد به مقابله با آنها بر می خواهد. پس معلوم می شود مفهوم متافيزيکی در علوم حضور دارد.

نکته: سبکی که آقای باقری در بيان اين مطالب و ديدگاه خويش بکار برده و مطالب را به صورت نظام مند بيان کرده خيلی خوب است. وی در اينجا برای اثبات علم دينی ابتدا تکليف بحث را در مورد مفردات آن يعنی علم و دين روشن کرده است.

5. ويزدم

وی نيز از کسانی که متافيزيک را در علم وارد دانسته و گفته است: علم از سه جزء تشکيل شده است: اولين جزء آن محتوای تجربی است که قابل مشاهده حسی است. دومين بخش آن هستی شناسی است که امری متافيزيکی است. اين هستی شناسی خود بر دو گونه است: هستی شناسی منضم و غير منضم. هستی شناسی که به صراحت در علم بيان شده است، هستی شناسی منضم ناميده می شود اما اگر اين هستی شناسی در درون علم به صراحت نيامده اما به گونه ای است که نظريه های علمی را مراقبت می کند، هستی شناسی غير منضم خواهد بود. اين هستی شناسی، خط مشی عالم را مشخص کرده و جهان بينی وی را شکل می دهد.

در مباحث گذشته اين مساله با عنوان نقش مبانی متافيزيکی در علم مطرح شد. مثلا بحثی که در مورد انسان صورت می گيرد از دو منظر قابل بررسی است: انسان شناسی فلسفی که به بررسی هستی شناسانه انسان می پردازد و مسائلی همچون روح، بعد فطری و مانند آن را مورد بررسی قرار می دهد. منظر ديگر انسان شناسی تجربی است که به بررسی رفتار های او می پردازد. شناخت هستی به عنوان يک اصل قبلی مطرح است و لذا خواهی نخواهی کسی که در مورد يک پديده طبيعی تحقيق می کند قبل از بررسی آن، هستی او را مورد دقت قرار داده است.

جمع بندی اين قسمت اين می شود که از ديدگاه فلاسفه علم جديد، علم تجربی آميخته با متافيزيک است. حال از آنجا که دين به عالم، بينش متافيزيکی می دهد، عالمی که انديشه او مبتنی به مبانی دينی باشد، علمش دينی خواهد بود و اگر مبانی وی خلاف دين باشد، علم او نيز که برخواسته از آن مبانی است، غير دينی خواهد بود.

ويژگی دوم: در هم تنيدگی مشاهده و نظريه

پوزيتويست ها معتقد بودند مرحله مشاهده از مرحله نظريه کاملا جدا بوده و قبل از آن قرار دارد. اما فلاسفه جديد می گويند مشاهده و نظريه با هم آميخته است به گونه ای که هر مشاهده ای مسبوق به نظريه ای است. هر عالمی قبل از مشاهداتی که انجام می دهد در ذهن خويش تئوری هايی دارد که در مرحله مشاهده تاثير گذار است.

در مباحث گذشته گفته شد ابطال گرايان معتقدند مشاهده های حسی در ذهن يک تئوری دارد که آن مشاهده ها را تعبير می کند. در اين باره مثالی گفته شده است و آن اين که اگر قطعه ای استوانه ای شکل و سفيد رنگ در کنار تخته سياه قرار داشته باشد، ذهن آن را به عنوان گچ قلمداد می کند و اين به جهت آن پيش فرض های است که ذهن قبل از مشاهده دارد .

اينان اجمالا دو گروه می شوند: برخی مسير افراطی را در پيش گرفته و معتقد شدند به قدری نظريه ها در مشاهده ها تاثير دارند که اصلا نمی توان دو نفر را پيدا کرد که از يک پديده، مشاهده ای يکسان داشته باشند، زيرا مشاهده ها مسبوق به نظريه های قبلی است و افرادِ متفاوت نظريات مختلفی نسبت به عالم دارند. لودويک فِلِک اين ديدگاه را برگزيده است. اين ديدگاه همانند مثالی است که مولوی درباره لمس بدن فيل در تاريکی توسط افراد مختلف و اظهار نظرهای متفاوت بيان می کند «هر کسی از ظن خود شد يار من» . آقای سروش نيز در مساله قبض و بسط تئوريک شريعت بر اساس همين ديدگاه سخن گفته است. وی می گويد معانی الفاظ بر اساس جهان بينی افراد شکل می گيرد و چون جهان بينی ها متفاوت است، برداشت ها نيز متفاوت خواهد بود.

عده ای ديگر مسير اعتدالی را در پيش گرفته و گفته اند اگر مشاهدات افراد اين مقدار متفاوت باشد ديگر گفتمان علمی ميان دانشمندان تعطيل خواهد شد. اينان گفته اند نظريه ها هر چند در مشاهده ها تاثير دارند اما اين تاثير به حدی نيست که ديگر حد مشترکی وجود نداشته باشد.

اين سخن همانند بحثی است که در مورد صفات الهی ميان متکلمان اسلامی مطرح بوده است. برخی از آنان گفته اند ما درباره صفات الهی هيچ معنايی را نمی فهميم و لذا قائل به نظريه تعطيل در شناخت صفات الهی شده اند. در مقابل عده ای که مشبهه خوانده می شوند گفته اند: ما معنای صفات الهی را می فهميم و اين معنا شبيه همين معنايی است که در مورد انسان ها به کار رفته است. اما هر دو ديدگاه مردود است و ديدگاه صحيح حد وسط ميان اين دو يعنی نه تعطيل و نه تشبيه است. در روايت آمده است از امام باقر (ع) سوال شد: آيا می توان بر خداوند اطلاق شی نمود؟ حضرت فرمودند: «نَعَمْ؛ يُخْرِجُهُ عَنِ الْحَدَّيْنِ حَدِّ التَّعْطِيلِ وَ حَدِّ التَّشْبِيه‌»[1] آری، می توان گفت خداوند شی است اما او شی ای است که خصوصيات ساير اشيا را ندارد.

بيان چند نکته

1. رئاليست انتقادی کاربردهای مختلفی دارد. در بحث ما به اين معنا است که دستگاه ذهن در فهم واقعيت های خارجی تاثير گذار است اما تاثير آن به حدی نيست که آن واقعيت قابل شناخت نباشد (تعبيری که آقای پايا در مورد رئاليست انتقادی داشتند و آن را به معنای نسبت فهم معنا می کردند مورد پذيرش ما نيست). در اينجا رئاليست خام به معنای انديشه پوزيتويستی به علم است که متافيزيک را در آن دخالت نمی دهد. آقای ايان باربور در کتاب «علم و دين» اين بحث را به صورت مفصل آورده اند. ايشان از سه ديدگاه: عينيت گرايی، ذهنيت گرايی و رئاليست انتقادی ياد کرده است. ذهن گراها معتقد بودند همه چيز در ذهن تعريف شده و درک واقعی از بيرون نداريم . عينی گراها همان ديدگاه پوزيتويست را داشتند و معتقد بودند که واقعيت به صورت کامل و خام به دستگاه ذهن ما منتقل می شود. ديدگاه وسط که از آن رئاليست انتقاد است می گويد هم ذهن و هم عين در علم نقش دارند و يک فهم بين الاذهانی مطرح است.

2. نکته ديگری که در اين بحث بايد مورد توجه قرار داد اين است که موضوع بحث ما در اينجا تجربيات است. اما اگر بحث ما مربوط به مجردات و مباحث عقلی می بود در اين صورت مساله فرق می کرد. در آنجا عقيده بر آن است که می توان واقعيت را به صورت کامل شناخت، زيرا در آنجا عقل خالص و مجرد مطرح است و اين عقل بما هو عقل، موضوعی که عقلی خالص است را مورد تحليل قرار می دهد. اما در مسائل تجربی عقل می خواهد به کمک حس به شناخت دست يابد.

3. نکته ديگر اينکه در اينجا بحث وجود ذهنی و تفکيک ميان وجود عينی شی و وجود ذهنی آن مطرح است. در مورد مجردات می گوييم، ماهيات اشيا کما هی برای ما معلوم می شود. البته بحثی در اينجا مطرح است و آن علم ما به خدای متعال است. علم ما در اينجا حصولی است و ارتباطی به وجود عينی خداوند ندارد. ما از طريق مفاهيم می توانيم خداوند را بشناسيم و هرگز نمی توانيم احاطه علمی بر او پيدا کنيم، بلکه نگاهی از دور داريم اما اين مقدار که او واجب الوجود است و صفاتی دارد را به صورت کامل می شناسيم.

دو ديدگاه ديگر در اين باره باقی مانده که انشاء الله در جلسه آينده پيگيری می کنيم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo