< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه های مطرح شده در علم دين، نظريه تفصيل
بررسی دقيق تر معنای تغييرات در ادراکات
از مباحث گذشته اين نتايج بدست آمد:
1. اگر تغييری در علم انسان ايجاد شود، به معنايی تغيير در عالم واقع نيست زيرا اولا گفته شد همه آنچه مربوط به عالم طبيعت است تغيير پذير نيست بلکه اين پديده های جزئی است که متغير است ثانيا اين تغييرات بر اساس يک نظم ثابت بوده که خود واقعيتی از اين عالم به شمار می آيند و تغيير ناپذير است؛
2. تغييرات در علم دو گونه است: گاه تصحيحی و گاه تکميلی است. آن گاه که در مورد ادراکی کشف خلاف می شود خطای آن مربوط به عالم واقع نيست زيرا اصلا در آنجا خطايی رخ نمی دهد بلکه مربوط به عدم مطابقت ذهن با واقع بيرونی است. آنجايی نيز که تغييرات از باب تکميل است، نه علم ما تغيير کرده و نه عالم خارج دگرگون شده است، بلکه علم ناقص ما نسبت به واقع کامل تر شده است، مانند اينکه پديده ای که دارای اجزاء متعددی است، اکنون جزء های بيشتری از آن نسبت به گذشته برای ما معلوم شده است، يا اثر جديدی از يک پديده ذو آثار برای ما کشف شده است و يا معلوم دارای مراتب وجودی بوده و علم ما اکنون به مرحله بالاتری از آن رسيده است. در همه اين مراحل علم های قبلی ما به قوت خود باقی بوده و معلوم های ديگری بر آن افزوده شده است بدون آنکه واقعيت بيرونی متکامل شود. در مثالی در جلسه گذشته به شناخت ما نسبت به شخصيت علامه طباطبايی اشاره شد. کسی که ابتدا با آثار فلسفی ايشان مواجه می شود، وی را فيلسوفی توانمند می يابد. وقتی آثار تفسيری ايشان را می بيند ايشان را علاوه بر فيلسوف، مفسری قوی نيز می يابد. همين طور است خصوصيات ايشان در مساله اخلاق و عرفان و مانند آن. در مراحل تکميل اين معرفت، واقع مرحوم علامه هيچ تغييری نکرده است و ثابت است اما علم ما کامل تر شده و توسعه يافته است.
در اين بررسی که «چون ذهن با عالم خارج همگن است به تبع آن متغير است»، تنها به يک مصداق برخورديم و آن در مورد تحولاتی است که در مورد پديده های خاص صورت می گيرد مانند آبی سردی که اکنون جوش آمده است، جوانی که پير شده است، و يا انسان بی سوادی که ‌با سواد شده است. در اين قسمت چون تغييراتی در معلوم رخ داده، علم ما نيز به تبع آن، متحول خواهد بود.
آنچه در باره تغيير علم بيان شد به لحاظ نگاه سطحی و عرفی بود اما آيا با دقت فلسفی و هستی شناختی، صورت های علمی و ادراکی ما مانند تغيير معلوم بالعرض تغيير می کند يا نه؟ پاسخ منفی است. تغييراتی که در عالم واقع رخ می دهد به نظر مشائيون، از باب کون و فساد است يعنی صورتی از بين رفته و صورت جديدی جای آن می نشيند اما به نظر صدرائيون، چيزی از بين نمی رود بلکه لبس بعد از لبس است، يعنی صورتی بر صورت ديگر می نشيند و يا به تعبير دقيق تر صورت قبلی تکامل می يابد. به عنوان مثال سيبی ترش، شيرين شده، و يا سبز بوده و اکنون قرمز شده است. اين در عالم خارج است اما در مورد ادراکات آدمی - حتی در موردی که پذيرفتيم علم به جهت مطابقت با معلوم، تغيير می کند- هيچ گونه تغييری رخ نمی دهد يعنی اينگونه نيست که صورت ادراکی پيشين نابود شده و صورت جديدی پديد آيد (بنابر ديدگاه کون و فساد) و يا صورت ادراکی پسين تبديل به صورت جديد شده است (بنابر ديدگاه لبس بعد از لبس). وجه آن نيز مجرد بودن اين صورت است که ديگر فساد و تبديل در آن راه ندارد . همه ادراکات ما سر جای خود در صقع ذهن انسان وجود دارد و اگر گاه برای فرد فراموشی رخ می دهد از باب علم به علم است. در مورد خطاها نيز همين گونه است يعنی کما کان صورت ادراکی قبلی ما وجود داشته و تغييری نکرده است اما روشن شده که آن صورت مطابق با واقع نبوده است. اساسا به همين خاطر است که ما می توانيم اين صورت ها را با هم سنجيده و حکم کنيم که صورت اول خطا بوده است و يا می توانيم تغييرات در پديده ها را درک کنيم. بنابراين بايد گفت صورت های ادراکی ما در واقع دو گونه است: يا مطابق با واقع هستند و يا نيستند. از آنچه گفته شد روشن گرديد که مساله تغيير در علم وصف حقيقی نبوده بلکه وصف به حال متعلق است.
بنابراين تعبير صحيح فلسفی در مورد ادراکات، تعبير «تکثر» است نه «تغير». در دنيای ذهن و ادراکات ما هرگز تغييری مانند آنچه در عالم خارج رخ داده و پديده ای از بين رفته يا تبديل به پديده ای ديگر شده است، صورت نمی گيرد بلکه آنچه در اينجا است تکثر است. اين کثرت ها نيز يا مطابق با واقع هستند که در اين صورت آنها را علم می ناميم و يا مطابق نيستند که آنها را جهل مرکب می ناميم.
نکته ديگر اينکه وجود ذهنی، يک وجودش قياسی است، يعنی به جهت حيثيت اضافه به خارج، به آن وجود ذهنی گفته می شود اما اگر اين حيثيت نباشد، وجود عينی خواهد بود، زيرا نفس و ذهن و محتوای ذهن عينيت دارند منتها محتويات ذهنی وجودی است که نقش کاشفيت دارد.
وقتی اين موشکافی ها صورت می گيرد نادرستی اين سخن بيشتر روشن می شود که گفته شده بود يکی از اصول رئاليست انتقادی آن است که واقعيت در تغيير است و لذا ذهن نيز در تغيير است. از هر زاويه ای که به اين مساله نگاه کنيم می بينيم اين سخن، حرفی بی اساس و ناپخته است.
فريب نخوردن نسبت به الفاظ جذاب
انسان نبايد با الفاظ زيبا و جذاب فريب بخورد و ميدان را خالی کند. برخی گفتند رئاليست شما خام و ساده است اما رئاليست ما مدرن و پيچيده است. الان معلوم شد که در پشت اين الفاظ چيزی نيست. در مباحثی که قبلا با عنوان مدرنيته و سنت گرايی مطرح می شد، اين طور القا می شد که سنت گرايی انديشه ای مذموم است که تاريخ مصرف آن گذشته و بايد دور ريخته شود، در حالی که سنت و مدرن را بايد با معيار های صحيح اندازه گيری کرد. چه بسا سنتی که مدرن و خوب است و چه بسا مدرنی که بد است و بايد کنار گذاشته شود. آنان می گفتند غربی ها از ما جلو تر هستند زيرا آنان دوران سنت گرايی را رد کرده و به دوران مدرن رسيده اند و حتی از آن هم عبور کرده و به پسا مدرن رسيده اند در حالی که ما عقب افتاده و در دوران سنت هستيم. بايد ابتدا رنسانسی صورت داده و اين تحول را انجام دهيم.
خدای متعال نخواست که اين افکار ماندگار شود و الا خواب های عجيبی برای کشور ديده بودند. اين ياری حضرت ولی عصر(عج) و نفس قدسی امام و خون شهدا و رهبری هوشيارانه مقام معظم رهبری و بصيرت برخی عالمان و جوانان بود که مانع اين امر شد.

اما چرا به تکثراتی که در دنيای ذهن صورت می گيرد، و لو مجازا تغيير گفته می شود؟ دو وجه می تواند داشته باشد: يکی به لحاظ معلوم باشد و ديگر اينکه به لحاظ ذهن عالم و وعاء علم يعنی ظرفی که اندوخته های علمی در آن قرار می گيرد اين معنا گفته شود. به نظر می رسد وجه دوم درست است، زيرا اگر بخواهيم آن را وصف به حال متعلق که معلوم بالعرض است بدانيم، گذشت که معلوم بالعرض در خيلی از جاها ثابت است. اما در وجه دوم با آمدن علم گونه ای دگرگونی برای فرد حاصل می شود زيرا همان طور که در مباحث فلسفی بيان شده، علم علاوه بر اينکه طرد عدم از ماهيت خود می کند طرد عدم از موضوع خود نيز کرده و جهلی را از فرد بر می دارد. در آنجا در باره عرض گفته شده «وجوده لنفسه،‌ وجوده لغيره ». مرحوم علامه می فرمايد: عرض دو طرد عدم می کند يکی از ماهيت و ديگر از موضوع خودش.
بنابراين به اين اعتبار که نفس و ذهن واجد صورتی شده که قبلا نداشته است می توان گفت که علم تغيير کرده است. برای آگاهی بيشتر در اين باره ر.ک: «شريعت در آينه معرفت»، آيت الله جوادی و کتاب «معرفت دينی از منظر معرفت شناسی»، اثر حضرت استاد ربانی گلپايگانی. در آنجا بحث دقيقی مطرح شده که تکامل نفس چگونه صورت می گيرد؟ نفس از يک سو مجرد است و در مجرد تغييری نيست و از سوی ديگر تکامل پيدا می کند، جمع بين اين دو مقوله چگونه است؟

بررسی و ارزيابی مقدمه پنجم: روش شناسی علم
تا اينجا چهار مطلب از مبادی و مقدمات ناقل محترم بيان شد. ايشان گفتند: امر بديهی و امر يقينی نداريم که گفته شد چنين نيست و بديهی و يقينی وجود دارد. گفتند چون واقعيت دارای اجزای نامتناهی است، علم کامل به آن برای غير خداوند ممکن نيست که گفته شد اين مطلب نيز نادرست است. چهارم اينکه گفتند چون واقعيت متغير است علم ما نيز به تبع آن متغير خواهد بود که اين مقدمه نيز مورد نقد قرار گرفت. اين مقدمات تا اينجا مباحثی معرفت شناختی بودند. اکنون به نکته پنجمی که وی بيان کرده و جنبه روش شناسی دارد می پردازيم.
وی گفت در علوم انسانی، روش پوزيتويست ها که معتقد به اصالت فيزيک هستند و می خواهد علوم انسانی را نيز با اين روش بررسی کند نادرست است. همچنين روش تفکيک گرايان که علوم انسانی را اموری کاملا جدا از علوم طبيعی می دانند نيز نادرست است. ديدگاه درست آن است که بگوييم علم خواه در مورد علوم طبيعی و خواه انسانی، عبارت است از حدس ها و فرضيه هايی است که در ميدان تجربه با همه کوشش های صميمانه ای که برای ابطال آنها صورت گرفته، باطل نشده اند. اين همان نظريه ابطال گرايی در علم است که توسط پوپر در کتاب «منطق اکتشافات علمی» مطرح شده است.
از آنجا که در سالهای گذشته به صورت مفصل به اين مباحث پرداخته شد ديگر وارد آنها نمی شويم. در اين باره به کتاب «فلسفه علم»، جيمز ليدی من، ترجمه حسين کرمی، ص 109 - 119 و کتاب «چيستی علم»، آلن اف چالمرز، ترجمه سعيد زيبا کلام،‌ص 76 – 93 و جزوه سال گذشته شماره دوم، ص51- 56 مراجعه شود.
نتيجه ای که در آن مباحث بيان شد اين بود که روش اثبات گرايی معقول تر و با فطرت انسان سازگارتر است. وقتی در زندگی انسان مساله مشکوکی رخ می دهد، او ابتدا به دنبال مثبتات می گردد، و در کنار اين جستجو به دنبال آن نيز هست که آيا نقيض و مبطلی برای آن وجود دارد يا نه ؟ و لذا می توان گفت انسان به لحاظ فطری ابتدا اثبات گرا و سپس ابطال گرا است. دستاورد اين دو روش، معرفتی است که اطمينان آور است.

بررسی مقدمه ششم در تفاوت های ميان علم و تکنولوژی
نکته ديگری که در مقدمات اين نظريه بيان شده، توجه به فرق های موجود ميان علم و تکنولوژی است. اولين فرقی که بيان شده از جهت هدف است. به اين بيان که هدف علم شناخت و کشف واقع و هدف تکنولوژی غالبا رفع نيازهای عملی بشر است. وی سپس گفته است علم دارای ماهيت است و آن تابع ماهيتی است که علم کاشف از آن است، اما تکنولوژی ماهيت و ذاتی ندارد و اموری اعتباری است. تکنولوژی برساخته هايی است که برای رفع نيازهای بشر طراحی شده است و چون نيازهای انسان بر اساس فرهنگ ها و ارزشها شکل می گيرد و لذا مساله ارزش و ضد ارزش در اين مقوله راه می يابد. اما علم چون دارای ماهيت و ذات است، امری جهان شمول بوده و ديگر در مورد آن مساله دينی و غير دينی مطرح نيست.
ارزيابی
اولين نکته آن است که مساله هدف غير از مساله غايت و نتيجه است. می توانيم بگوييم علم چه هدفی را دنبال می کند اما درست نيست بگوييم تکنولوژی چه هدفی دارد، زيرا هدف امری است که مربوط به موجود ذی شعور است. بله بايد گفت تکنولوژی چه غايتی دارد اما ديگر در مورد آن هدف معنا ندارد مثلا دستگاه ميکروفون اثری دارد اما هدف آن مربوط به کسی است که آن را بکار می برد. اکنون اين سوال مطرح می شود که ما انسان ها که از علم و تکنولوژی استفاده می کنيم هدف ما چيست؟ هدف، رفع نيازهای انسانی است. نيازهای ما به دو دسته نيازهای معرفتی و نيازهای معيشتی تقسيم می شود. هم علم نياز معرفتی و معيشتی بشر را بر می دارد و هم تکنولوژی گاهی در جهت رفع نيازهای معرفتی بر می آيد مانند دستگاه تلسکوپ و ساير وسايل آزمايشگاهی و گاهی که جنبه غالب دارد در حيطه نيازهای معيشتی انسان است.
انشاء الله در جلسه آينده اين مساله و نسبت آن با ارزشها مورد بررسی قرار می گيرد .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo