< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ديدگاه های مطرح شده در علم دين، نظريه تفصيل
بررسی ديدگاه تفصيلی در علم دينی
موضوع بحث بررسی ديدگاهی بود که در مساله علم دينی قائل به تفصيل شده است. طبق اين ديدگاه علم دينی در علوم طبيعی و در علوم انسانی از حيث علم بودن آن ناممکن است اما از جهت بعد تکنولوژی علوم انسانی، مساله دينی و غير دينی بودن معنا پيدا می کند. وجه آن نيز دخالت ارزشها در اين جنبه است. آقای پايا که اين ديدگاه را مطرح کرده است چند مقدمه را به عنوان پيش فرض استدلال خويش بيان کرده است که در جلسه گذشته بيان شد. در اين جلسه به ارزيابی مقدمه اول ايشان می پردازيم.

چهار پيش فرض معرفت شناسی در استدلال آقای پايا
وی در اولين مقدمه استدلال خويش می گويد: از آنجا که واقعيت امری متغير و متحول است (نظير آنچه مرحوم صدرا در بحث حرکت جوهری بيان کرده است)، معرفت انسان نيز که به واقعيت تعلق می گيرد امری متغير و متحول خواهد بود. اين مساله يکی از اصول رئاليسم انتقادی است. رئاليست اعتقادی بر سه مؤلفه استوار است:
1.واقع گرا است يعنی هم واقعيت را قبول دارد و هم آن را معيار معرفت می داند؛
2.عقل گرا است يعنی به اصول و تحليل های عقلی در معرفت قائل است؛
3.نقاد است و معتقد است که همه معرفت ها در معرض نقد عقلی قرار دارد.
ديدگاه وی در مقاله ای با عنوان «ملاحظاتی نقادانه در دو مفهوم علم دينی و علم بومی» در مجله جکمت و فلسفه، ‌شماره 10 و 11، ص 43 آمده است. همچنين ايشان ديدگاه خويش را در ميزگردی که در مجمع عالی حکمت اسلامی که چند نفر از اساتيد حوزه در آن حضور داشته اند مطرح کرده است که حاصل اين گفت و گوها در کتاب «علم دينی، ديدگاه ها و تحليل ها» آمده است. وی در آنجا دو مطلب ديگر معرفت شناسی بيان کرده که خيلی جای تعجب دارد. يکی اينکه گفته است: ما هيچ معرفت بديهی و هيچ معرفت يقينی نداريم. ديگر اينکه گفته است معرفت کامل نسبت به عالم برای هيچ کس غير از خدای متعال که احاطه علمی به همه آن دارد امکان پذير نيست، زيرا اجزاء جهان نامتناهی است در حالی که انسان و انديشه او متناهی است.
عبارات ايشان چنين است: «در حيطه معرفت عمومی، امر يقينی و قطعی و امر بديهی وجود ندارد؛ حتی در حوزه رياضيات و منطق نيز چنين است. همه آنچه که دانش بشری نام دارد - چنان که گذشت - محصول حدس ها، فرض ها و گمانه هايی هستند که برای فهم و شناخت واقعيت پديد آمده اند».[1] «آنچه به دست بشر پديد می آيد، هيچ گاه از اعتبار صد در صد برخوردار نيست، زيرا آدمی هيچ گاه نمی تواند به همه اجزای نامتناهی واقعيت احاطه پيدا کند. اين امر تنها در حد حق تبارک و تعالی است و لا غير».[2]
«حد نهايی فهم و شناخت واقعيت، تنها در اختيار ذات خداوند است که به همه اجزای نامتناهی واقعيت احاطه قيومی دارد. برای ديگر موجودات، درجات متفاوتی از فهم – علی قدر مراتبهم – امکان پذير است، اما اين مراتب را تنها به نحو تجربه و سعی و خطا می توان آشکار کرد».[3] ايشان در اين عبارت می گويد: غير خدای متعال اولا علمشان محدود است زيرا ظرف وجودی آنها محدود است در حالی که واقعيت نامتناهی است، ثانيا آن مقداری نيز که می دانند از راه تجربه و سعی و خطا بدست آورده اند.
حاصل اين مقدمه آن است که وی از جهت معرفت شناسی چهار پيش فرض را مطرح می کند که لازم است مورد بررسی قرار گيرد: 1. متغير و متحول بودن واقعيت؛ 2. انکار بديهيات؛ 3. انکار يقينيات؛ 4. انکار علم کامل صد در صد برای غير خداوند.
نقد و ارزيابی
در اين باره چند نکته قابل تامل است:
نکته اول:
يکی از پيش فرض های ايشان انکار بديهيات است. ابتدا بايد دانست بديهی به چه معنا است و آيا انکار آن ممکن است يا نه؟ بديهی همان طور که در کتب منطقی بيان شده امری است در مقابل نظری و به معنای شناختی است که نيازمند فکر و تامل نيست.
تفتازانی در عبارتی مختصر و مفيدی در کتاب منطق خود، تقسيم علم و تعريف بديهی و نظری را اين چنين بيان می کند: «العلم إن كان اذعانا بالنسبه فتصديق و إلا فتصور و يقتسمان بالضروره، الضروره و الاکتساب بالنظر»[4] توضيح اينکه علم بر دو گونه است: تصور و تصديق؛ اگر علم و معرفت به گونه ای باشد که در آن اذعان باشد آن را تصديق گويند، اما اگر صرف درک و فهم باشد آن را تصور گويند. هر کدام از تصور و تصديق نيز خود بر دو تقسيم می شود: ضروری يا بديهی و نظری و اکتسابی. بديهی به تصور يا تصديقی گفته می شود که نيازمند به نظر و فکر نيست. تصور بديهی مانند روشنايی، تاريکی، هستی، نيستی، روز و شب. هر انسانی که به قوه تميز رسيده باشد درک اين مفاهيم برای او بدون تامل و فکر حاصل می شود. در مقابل برخی از تصورها به گونه ای است که درک آنها نيازمند فکر و تامل است مانند تصور روح، اتم، الکترون.
بنابراين ملاک بديهی و غير بديهی، فکر و تامل است. در مورد تصديقات نيز همين گونه است. تصديق به معرفتی گفته می شود که از موضوع و محمول و نسبت تشکيل شده است. تصديقات بديهی بر سه گونه است:
1. دسته ای از تصديقات به گونه ای است که نفس تصور موضوع و محمول و نسبت، برای فرد تصديق و اذعان می آورد. اين دسته را اصطلاحا بديهيات اوليه گويند مانند امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين.
2. دسته ديگر به گونه ای است که در آن تصور و فکر به تنهايی برای اذعان و تصديق کافی نيست بلکه مشاهده و حس هم لازم است، اما باز شناخت در آن متکی بر تامل و فکر نيست. مانند اينکه فردی می خواهد بداند آيا فلان فلز داغ است يا نه؟ او هر چقدر در گوشه ای بنشيند و تصور و فکر کند راه به جايی نمی برد اما همين که حس او با آن فلز ارتباط برقرار کرد، فهم برای او حاصل می شود. اصطلاحا اين قسم را محسوسات گويند. راه درک اينها ضميمه شدن حس به تصور موضوع و محمول است اما ديگر فکر نمی خواهد .
محسوسات دو گونه است: محسوسات به حس ظاهر مانند مثال هايی که بيان شد و محسوسات به حس باطن که آن را وجدانيات گويند مانند احساس شادی، غم، سيری و گرسنگی. البته برخی گفته اند اينها به حس باطن درک می شود و برخی معتقدند به علم حضوری درک می شود. اما در هر صورت دخلی در بحث ما ندارند زيرا همان طور که بيان شد شاخص بديهی بودن، عدم تامل و فکر در آن است .
3. گونه ديگر تصديقات،‌ قضايايی است که تصور موضوع و محمول و نيز حس در آنها برای اذعان و تصديق کافی نبوده و نيازمند استدلال است اما از آنجا که آن استدلال در نزد ذهن حاضر است باز نيازمند فکر و نظر نيست. مانند اينکه دو نصف چهار است. استدلال آن اين است که چهار عددی است که بر دو و مثل دو تقسيم می شود و هر عددی که اينگونه باشد دو برابر آن عدد است پس چهار دو برابر دو است. اين قسم را اصطلاحا فطريات گويند.
گاهی گفته می شود چون در برخی از اين اقسام نياز به تلاش است، ديگر آنها معلوم بديهی نخواهند بود. اما اين سخن درست نيست زيرا اين تلاش ها مقدمات کار است مانند اينکه در محسوسات فردی برای اينکه ببيند آيا هلال ماه قابل رويت است يا نه از چند پله بالا می رود تا بر پشت بام برسد. خواه او يک پله بالا رود يا صد پله، تلاش او نقشی در بديهی يا غير بديهی بودن آن علم ندارد؛ بايد شاخص را مورد توجه قرار داد. به تعبير ديگر فراوانی مقدمات باعث نظری شدن بديهی نمی شود، زيرا قضيه نظری آن است که نيازمند فکر است.
صاحب نظريه حتی گفته است در رياضيات و منطق نيز قضايای بديهی وجود ندارد. الان اينکه دو بعلاوه دو، چهار می شود، آيا برای همگان بديهی نيست؟ و يا در منطق مساله استلزام منطقی مطرح است به اين معنا که اگر مقدمات درست باشند، نتيجه نيز درست خواهد بود و اين مطلبی بديهی و واضح است. اگر وی اين مطلب را بديهی نداند ديگر خود نيز نمی تواند سخنی بگويند.
جای تعجب است که چگونه اين مساله در آن ميزگرد در جمع برخی از اساتيد مجمع عالم حکمت مطرح شده اما از سوی آنان اشکالی در اين زمينه بر ايشان وارد نشده است!
استدلال منطقی بر ضرورت بديهيات
در منطق برای اثبات اينکه قضايا به بديهی و نظری تقسيم می شود و گريزی از قضايای بديهی نيست استدلالی بيان شده که از اين قرار است: اگر قضيه بديهی وجود نداشته باشد قضايای نظری به تسلسل محال می انجامد. تسلسل دو گونه است: تسلسل تعاقبی و تسلسل مستحيل. تسلسل تعاقبی محال نيست مانند شمارش عدد. اما گونه ديگر تسلسل محال است زيرا در صورتی که سلسله معلول ها به امر ثابتی نرسد، تحقق همين مورد نيز دچار اشکال خواهد بود. در بحث ما نيز اگر بديهی نباشد، لازمه ای آن اين است که حتی آن معرفی که در باره آن صحبت می کنيم نيز مجهول باشد و اين خلف فرض است.
برای تسلسل محال چند شرط بيان شده است که از جمله اين است که مجتمع بالوجود باشد، يعنی وقتی معلول وجود دارد، علت آن نيز بايد باشد و الا اگر وجود علت در زمان وجود معلول لازم نباشد مانند علل اعدادی، ديگر تسلسل محال نيست. اما اگر علت وجودی باشد، تسلسل محال خواهد بود. در بحث ما معلوم شدن قضيه الف در نظام معرفتی در صورتی که سلسله آن به بديهی نرسد، وابسته به آن است که در همين زمان بی نهايت معلوم وجود داشته باشد، در حالی که بی نهايت در ظرف زمان متناهی نمی گنجد.

نکته دوم
پيش فرض ديگری که وی مطرح کرده اين است که در حوزه معرفت های عمومی (يعنی معرفت های حصولی نه شهودی)، هيچ معرفت يقينی وجود ندارد. در اينجا نيز بايد بررسی کرد که معنای يقين چيست؟ در تعريف يقين گفته شده: يقين عبارت است از تصديق جازمی که مطابق با واقع باشد. با قيد اول، معرفت های ظنی و با قيد دوم جهل مرکب خارج می شود.
يقين بر دو قسم است: يقين بالمعنی الاخص و يقين بالمعنی الاعم. گونه اول آنجا است که احتمال خلاف قضيه به صفر برسد و يا به تعبير ديگر احتمال خلاف آن به تناقض بيانجامد. اما يقين بالمعنی الاعم به جزمی گفته می شود که احتمال خلاف آن هر چند ضعيف، اما وجود دارد مانند اينکه مقلدی به مرجع خود خيلی اعتماد و اطمينان دارد به گونه ای که از کلام او برايش يقين حاصل می شود. اما چون او مرجع خود را معصوم نمی داند، احتمال ضعيفی در جهت خلاف می دهد اما به آن توجهی نمی کند. يا در بحث متواترات هر چند احتمال تبانی و خطا باز وجود دارد و از نظر عقل فلسفی به صفر نمی رسد اما از نظر عقلايی به آن توجهی نمی شود و لذا می گويند مساله يقين آور است و شکی در آن نيست. (خبر دو آفت و رهزن دارد: يکی اينکه جعل شده باشد و ديگر اينکه راوی در شنيدن و ديدن دچار خطا شده باشد). حضرت آيت الله مصباح می فرمايد يقين بالمعنی الاخص، يقين مضاعف است به اين معنا که هم جانب موافق آن يقينی است و هم نسبت به جانب مخالف آن يقين وجود دارد. شاخص اين يقين اصل تناقض و هر چيزی است که به تناقض بيانجامد، مثل اينکه بگوييم الان آسمان بالای سر من هست و الان بالای سر ما نيست و مثال های فراوان ديگر.
نکته ديگر اينکه اگر ما يقين را کنار بگذاريم ديگر فرض و حدس هم معنايی نخواهد داشت. زيرا فرض و يقين دو معنای متضايف هستند که اگر يکی وجود داشته باشد ديگری نيز وجود دارد مانند اينکه می گويند «فلان حرف دروغ است» قطعا بايد راستی باشد تا دروغ معنا پيدا کند.
نکته سوم
وی می گويد: واقعيت امری نامتناهی است و جز خدای نامتناهی از واقعيت به صورت کامل اطلاعی ندارد. انشاء‌ الله در جلسه آينده اين نکته مورد بررسی قرار می گيرد که آيا اساسا واقعيت نامتناهی است يا نه و اگر هست به چه معنا است؟ و آيا اگر نامتناهی شد باعث می شود علم ما حتی در بخشی کامل نباشد؟




[1] علم دینی، دیدگاه ها و تحلیل ها، ص56، مجمع عالی حکمت اسلامی.
[2] علم دینی، دیدگاه ها و تحلیل ها، ص57، مجمع عالی حکمت اسلامی.
[3] علم دینی، دیدگاه ها و تحلیل ها، ص80، مجمع عالی حکمت اسلامی.
[4] الحاشیه علی تهذیب المنطق، شهاب الدین یزدیی، (تهذیب المنطق از تفتازانی) ص14، 15، ط موسسه النشر الاسلامیه.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo