< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

94/03/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: عقل و تعيين قلمرو دين
بررسی ديدگاه دوم در باب قلمرو دين
حاصل مباحث گذشته اين شد که برای تشخيص قلمرو دين می توان به متن وحيانی رجوع کرد و هيچ اشکال منطقی يا محذور عقلانی در اين باره وجود ندارد. دلايلی نيز که مدعی بود اين امر ممکن نيست مورد نقد قرار گرفت.
در برابر اين ديدگاه برخی معتقدند برای پی بردن به قلمرو دين راهی جز مراجعه به خود دين نيست و نمی توان برای تشخيص آن از عقل بهره گرفت. استدلال اين گروه محدود بودن درک و فهم عقل درباره انسان و نيازهای او است. هدفی که انسان دارد و چگونگی دستيابی به آن برای عقل مبهم است و چون چنين است پس نمی توان با رجوع به عقل گستره و قلمرو دين را شناخت.
اما به نظر می رسد هيچ کدام از اين دو ديدگاه صحيح نمی باشد. نقد ديدگاه اول در جلسات گذشته بيان شد. ديدگاه دوم نيز گرفتاری خلطی ما بين تعيين اصل قلمرو دين و تعيين تفصيلی آن شده است که در ادامه به آن اشاره می شود.

ارزيابی و نقد
در ارزيابی اين ديدگاه چند نکته قابل توجه است:
1. در بحث قلمرو دين دو سوال و موضوع مطرح است که بايد از هم تفکيک شود: يکی اصل مساله قلمرو دين و ديگری تفاصيل آن است. در بخش اول عقل می تواند پاسخ دهد، اما پاسخ گويی به بخش دوم بر عهده خود دين است. اگر از عقل بپرسيم نياز هدايتی بشر به دين آيا شامل همه عرصه های زندگی است و يا بخش خاصی از آن را در بر می گيرد؟ پاسخ عقل همه عرصه های زندگی است. حال اگر در سوال دوم از عقل پرسيده شود آيا می تواند به صورت تفصيلی نيازها و پاسخ آنها را شرح دهد؟ می گويد: خير. در ديدگاه دوم اين دو سوال، يک سوال دانسته شده و همين امر سبب مغالطه جمع المسائل فی مساله الواحده شده است. آنچه در بحث قلمرو دين فعلا و در بحث ما مطرح است، سوال اول است.
2. مطلب ديگری که در اين ديدگاه با هم آميخته شده اين است که غالبا وقتی دين گفته می شود ذهن ها متوجه نبوت و وحی می شود در حالی که منظور از دين مجموعه ای از بايدها و نبايد هايی است که مربوط به سه حوزه اعتقادی، اخلاقی و رفتاری است. با توجه به اين نکته اساسا اين سوال که آيا قلمرو دين درونی است يا بيرونی سوالی نابجا است زيرا دين مساوی با نبوت نيست بلکه عقل نيز شامل آن است.
در توضيح اين مطلب بايد دانست بعد از تقسيم بحث خداشناسی به ذات و صفات و افعال،‌ فعل الهی به دو بخش: تکوينی و تشريعی تقسيم می شود. فعل تکوينی آن است که خدای متعال کاری را بی واسطه يا با واسطه انجام می دهد که ديگر گزينه اختيار و اراده مخلوقات در آن مطرح نيست. مثل اسباب تحقق عالم طبيعت. وسايط در اين بخش يک طرفه بوده و خالی از عنصر اختيار و گزينش هستند. القاء وحی بر پيامبر، يکی از مصاديق فعل تکوينی خدای متعال است. بعد از مرحله است که پيامبر تکليفی می يابد و آن اينکه آنچه دريافت کرده به مردم ابلاغ نمايد ﴿وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ﴾[1] بر عهده رسول خدا(ص) است تا معارف الهی را به مردم برساند.
گونه ديگر فعل الهی، فعل تشريعی است. فعل تشريعی عبارت است بايد ها و نبايد هايی که خدای متعال خواسته است از طريق اراده و اختيار انسان ها انجام گيرد. در اين بخش عمل کردن يا نکردن به اين امور، خللی در اراده الهی ايجاد نمی کند زيرا اراده الهی به همين امر تعلق گرفته که انسان با اختيار خود فعل را انجام يا ترک کند. بله اگر اراده او تعلق می گرفت که مردم حتما فلان عبادت را انجام دهند، و آنان خلاف آن را انجام می دادند در اراده الهی خلل ايجاد می شد اما چنين نيست.
خدای متعال در افعال تشريعی، دسترسی به فعل را از راه اراده ديگری خواسته است. بر اين مبنا دين عبارت است از فعل تشريعی الهی که سرچشمه آن اراده تشريعی الهی است. اين اراده از دو راه به ما می رسد: راه درون که عقل است و راه بيرون که پيامبر و وحی است. بنابراين نبايد دين را مساوی با وحی گرفت.
در اين بحث متکلمين نکاتی را بيان کرده اند که دقيق تر از فلاسفه است. گاهی متکلمان به نکاتی توجه پيدا کرده اند که فلاسفه متعرض آن ها نشده اند (البته عکس قضيه هم وجود دارد) مثلا در بحث معرفت شناسی، توجه متکلمين ادق و اقدم بر فلاسفه بوده است. فلاسفه تا قبل از علامه طباطبايی در آغاز مباحث فلسفی خويش، به هستی شناختی پرداخته اند و سخنی از معرفت شناسی نياورده اند در حالی که ابتدا بايد معلوم شود آيا می توان هستی را شناخت يا نه؟ ابزار شناخت آن کدام است و ارزش اين شناخت چقدر است؟ اما فی الجمله برخی از متکلمين مانند مرحوم حکيم لاهيجی در «سرمايه و ايمان» و ابن نوبخت در «الياقوت» و تفتازانی و قاضی ايجی در «مواقف » و «مقاصد» مساله معرفت شناسی را بيان کرده اند. آنان حتی متعرض بحث سوفسطايی و شکاکيت در اين زمينه شده اند. رابطه مباحث معرفت شناسی و ساير علوم در مقام تمثيل مانند بحث هرمنوتيک در علوم نقلی است، زيرا تا مباحث هرمنوتيکی روشن نشود، نمی توان بر داده های نقلی تکيه کرد.
يکی از مباحثی که متکلمان به آن ورود پيدا کرده اند، بحث قلمرو دين است. آنان در مباحث افعال الهی، در ضمن فصلی با عنوان تکليف، به اين بحث پرداخته اند. در آنجا دو مساله حسن تکليف و وجوب آن را بررسی شده است. تکليف همان بايد و نبايد شرعی است، که گاه از طريق عقل و گاه نقل بدست آمده است. مرحوم علامه حلی در تعريف تکليف می فرمايد: « التكليف مأخوذ من الكلفة و هی المشقة. و حده إرادة من تجب طاعته على جهة الابتداء ما فيه مشقة بشرط الإعلام‌».[2] تکليف عبارت است از اراده کسی که اطاعت او واجب است به صورت ابتدايی بر چيزی که مشقت داشته و به فرد اعلام می شود. قيد «من جهت الابتداء» به اين معنا است تکليف از ناحيه او ابتدائا جعل شده باشد، اما اگر مثلا پدری فرزند خود را امر به نماز کند، ‌آن را تکليف نمی گويند بلکه ارشاد به تکليف الهی است. بله مواردی که منطقه الفراغ است و اراده الهی بر اباحه يا استحباب تعلق گرفته است اگر پدری بر آن امر کند، اراده او در اين مورد تکليف آور است.

اهميت به ميراث گذشته
عالمان گذشته در باره معارف دينی تلاش های فراوانی انجام داده و کارهای بزرگی کرده اند. برخی می گويند ديگر تاريخ مصرف کتب گذشته ای مانند «کشف المراد» تمام شده است. در حالی که اين سخن نادرست است و نبايد حقايق را با مقياس و خط کش تاريخ سنجيد. يعنی گفت هر چه فاصله تاريخی کمتر باشد آن حقيقت ناب تر و هر چه آن فاصله بيشتر، حقيقت کم فروغ تر است. بلکه بايد ميراث و تراث خود را خواه در زمينه معقول و خواه منقول،‌ بهره وری به روز نمود، نه اينکه آنها را پيچيد و در صندقخانه قرار داد. غربيان نيز اين کار را نمی کنند. الان تفکری بنام نئو تومايی در غرب مطرح است که به افکار توماس اکويناس در قرون وسطی گرايش دارند. اين در حالی است که شخصيت توماس اکويناس، اصلا با خواجه نصير الدين و ابن سينا قابل مقايسه نيست. تفکر تومايی برگرفته از تفکر اسلامی و آثار بزرگانی مانند ابن سينا بوده است.
متاسفانه گاه ما با قيف شخصيتی خودمان که کوچک است در مورد قدما قضاوت کرده و آنان را نيز کوچک می دانيم، و چون کلام آنها را نفهميده ايم، فرافکنی می کنيم. کجا ديگر تاريخ شخصيتی مانند علامه حلی، نابغه دهر به دنيا می آورد؟ نبايد به خاطر فراگرفتن چند اصطلاح غربی، گنجينه بزرگان خودمان را کنار بگزاريم .
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بيرون بود طلب از گمشدگان لب دريا می کرد
اين مساله در مورد اولياء دين نيز مطرح است. برخی متاسفانه در حوزه مسائل اجتماعی برای امام صادق (ع) در حد جان لاک نيز اعتبار و ارزش قائل نيستند. لذا می گويند حرف اينها را بايد کنار گذاشت و اعلاميه حقوق بشر را ديد. در حالی که اين اعلاميه را همان طور که شهيد مطهری می فرمايد چند نفر با قيام و قعود تصويب کرده اند. در حالی که حقوق بشر نيازمند مبانی، ‌انسان شناسی، جهان شناسی و مانند آن است که بايد فيلسوفان عالم جمع شوند تا روی آن بحث کنند.

حسن تکليف
همان طور که مرحوم خواجه فرموده است تکليفی که از ناحيه خدای متعال بر بشر می شود امری پسنديده و دارای حسن است زيرا اين تکاليف در بردارنده مصالحی است که بدون تکليف راهی برای آن وصول به آنها نيست. « و التكليف حسن لاشتماله على مصلحة لا تحصل بدونه»[3]. مرحوم علامه در شرح اين کلام می فرمايد: « إذا عرفت هذا فنقول الغرض من التكليف هو التعريض لمنفعة عظيمة لأنه تعريض للثواب و للثواب منافع عظيمة خالصة دائمة واصلة مع التعظيم و المدح و لا شك أن التعظيم إنما يحسن للمستحق له و لهذا يقبح منا تعظيم الأطفال و الأرذال كتعظيم العلماء و إنما يستحق التعظيم بواسطة الأفعال الحسنة و هی الطاعات و معنى قولنا إن التكليف تعريض للثواب أن المكلف جعل المكلف على الصفات التی تمكنه الوصول إلى الثواب و بعثه على ما به يصل إليه و علم أنه سيوصله إليه إذا فعل ما كلفه
اگر تکاليف برداشته شود، ديگر هيچ راهی برای کسب آن مصالح وجود ندارد. کار دين در اين باره، هموار کردن راه دستيابی به آن مصالح است. دين فرد را در شرايطی قرار می دهد تا بتواند به ثواب و سعادت برين و کمال مطلوب برسد. ثواب در حقيقت همان کمال آدمی است که فرد به آن می رسد و در قيامت آن را دريافت می کند.
اما چرا بدون تکليف اين کمال برای فرد حاصل نمی شود؟ پاسخ آن است که منافعی که از جانب خدای متعال به انسان می رسد سه گونه است: يا تفضل است يا استحقاق، و استحقاق يا عوض است يا ثواب. مصلحتی که از جانب تکليف به انسان می رسد، قطعا از مقوله ضرر و زيان که نيست بلکه منفعت است، حال اين منفعت يا ابتدايی است مانند اينکه او ما را خلق کرده و به ما احساس و غريزه داده تا بتوانيم لذت هايی را درک کنيم. اينها همه تفضلا و ابتدائا به ما اعطا شده است. گونه ديگر منافع استحقاقی است يعنی خدای متعال علاوه بر سرمايه اوليه ای که به فرد داده، منافع ديگری را برای او در نظر گرفته است . اين منافع گاه همراه با تکريم نيست که در اين صورت عوض ناميده می شود. عوض عبارت است از چيزی که در برابر سختی ها و بلايا غير استحقاقی به فرد داده می شود. زيرا گاه بلاهايی که به فرد می رسد، وی مستحق آن نبوده بلکه به خاطر نظام اجتماعی بر او وارد شده است. مانند اينکه فرزندش ناصالح درآمده با اينکه پدر هيچ کوتاهی نکرده است مانند حضرت نوح(ع). در اين جريان پدر بالاخره زجر می کشد. او در برابر اين سختی عوض دريافت می کند.
در کنار عوض مساله ثواب مطرح است. ثواب، استحقاق همراه با تکريم است و اين امر تنها با تکليف حاصل می شود زيرا در تکليف فرد آزاد و مختار است که انجام دهد بر خلاف بلاها که فرد در آنها حق انتخاب نداشته و بر او وارد شده است. وقتی فرد تکليف را پذيرفت و آن را انتخاب کرد، اين امر نشان دهنده شايستگی فرد است و لذا بايد پاداشی همراه با تکريم دريافت کند زيرا او حرمت خداوند را نگاه داشته و در برابر تکليف او فرمانبردار بوده است. بنابراين تکليف انسان را در معرض ثواب قرار می دهد که فرد می تواند با انجام درست تکليف، آن ثواب را کسب کند و اگر اين تکليف نمی بود آن ثواب نيز برايش حاصل نمی شد.
3. نکته سومی که در ارزيابی ديدگاه دوم بايد توجه داشت در کلام مرحوم علامه حلی آمده است . ايشان می فرمايد « متعلق التكليف قد يكون علما و قد يكون عملا أما العلم فقد يكون عقليا محضا نحو العلم بوجود الله تعالى و كونه قادرا عالما إلى غير ذلك من المسائل التی يتوقف السمع عليها، و قد يكون سمعيا نحو التكاليف السمعية. و أما الظن فنحو كثير من الأمور الشرعية كظن القبلة و غيرها. و أما العمل فقد يكون عقليا كرد الوديعة و شكر المنعم و بر الوالدين و قبح الظلم و الكذب و حسن التفضل و العفو و قد يكون سمعيا كالصلاة و غيرها و هذه الأفعال تنقسم إلى الواجب و المندوب و الحرام و المكروه[4] متعلق تکليف يا از جنس معرفت است و يا از جنس عمل؛ گونه اول نيز گاه عقلی محض است و گاه سمعی. بنابراين تکليف چهار صورت پيدا می کند: اول تکليف علمی عقلی است مانند بايد ها و نبايد های اعتقادی که وحی متوقف بر آن است. در اينجا همان طور که در حديث «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ »[5] آمده است، عقل به عنوان پيامبر درون شناخته شده است و لذا تکاليف را از نشان می دهد . دوم تکليف علمی سمعی است مانند سوال نکير و منکر در قبر . سوم تکليف عملی عقلی است مانند ادای امامت، شکر منعم، نيکی به والدين و عفو و بخشش . چهارم نيز تکليف عملی سمعی است مانند نماز و غيره .



[2] کشف المراد، علامه حلی، ص319، ط: موسسه النشر الاسلامی.
[3] کشف المراد، علامه حلی، ص319، ط: موسسه النشر الاسلامی.
[4] کشف المراد، علامه حلی، ص322و323، ط: موسسه النشر الاسلامی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo