< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/10/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ملاک حقيقت در علم
بررسي و نقد نظريه پراگماتيسم
نکاتي در نقد نظريه پراگماتيسم به عنوان ملاک حقيقت بيان شد. اين نظريه بر آن است که فايده و سود عملي داشتن، نشانه حقيقت يک گزاره به شمار مي آيد. (حقيقت در اينجا به معناي ملاک صدق است).

نقد اول اين نظريه
اولين و اساسي ترين نقد پراگماتيسم اين بود که اين ملاک شامل خود اين نظريه نمي شود. زيرا خود همين نظريه نيز يک گزاره بوده و صدق آن نيازمند ملاک است. ملاک آن را نمي توان فايده داشتن دانست زيرا فايده داشتن يک مقوله تجربي و عيني است در حالي که همين گزاره را نمي توان از راه تجربه و در مقام عمل ارزيابي نمود، چرا که بايد قبل از آن ملاک صدق روشن شده باشد.
همچنين گفته شد اگر پيروان اين نظريه بگويند حق بودن اين ملاک از باب بداهت است و بديهي ديگر نيازمند دليل نيست، مي گوييم: اولا اين ادعا جاي تامل دارد، ثانيا بداهت ملاک حقيقت نيست بلکه معيار حقيقت به شمار مي آيد. به عبارت ديگر بحث ما در مقام ثبوت است در حالي که بداهت در مقام اثبات نقش آفرين است. لذا بايد چيز ديگري را ملاک حقيقت بدانيد آن وقت در مقام تشخيص اينکه چه چيزي حقيقت است يا نيست از معيار بداهت استفاده نماييد.
در اين باره گفته شد اين نقد بر نظريه مطابقت وارد نيست زيرا ملاکي که نظريه مطابقت ارائه مي دهد اين است که حقيقت عبارت است از مطابقت با نفس الامر. اين ملاک شامل خودش نيز بوده و حق بودن آن را اثبات مي کند. در اينجا ديگر نيازمند ملاک دومي نيستيم. بله در مقام اثبات براي اينکه بفهميم کدام گزينه با نفس الامر مطابق و کدام نيست از معيار بداهت استفاده مي شود. وجه آن نيز اين است که کاشفيت عين علم است. اگر کاشفيت نباشد ديگر علمي نخواهد بود بلکه جهل است. از آن طرف کاشفيت نيز با مطابقت ملازمه دارد به اين معنا که هر جا کاشفيت تحقق پيدا کند، قطعا مطابقت نيز تحقق يافته است و بالعکس هر جا مطابقت باشد، قطعا قضيه، حقيقت و صادق خواهد بود. اين مانند آن است که در مقام اثبات واجب الوجود مي گوييم همين که ممکن الوجود داريم، دليل بر وجود قطعي واحب الوجود است، زيرا ممکن الوجود يعني وابسته به غير بودن و اگر واجب الوجودي نباشد، قطعا ممکن الوجودي نيز نخواهد بود و تالي بالبداهه باطل است.
بنابراين اين نقد بر نظريه مطابقت وارد نيست. انسان وجدانا مي يابد که بر نظام فکري او قانون عليت و معلوليت حاکم است به اين معنا که انسان هر چيزي را نمي داند و کسبي است به مقدمه ديگري که برايش معلوم است بر مي گرداند. اگر آن معلوم نيز نظري بوده و خود به خود روشن نباشد، آن را به معلوم ديگري احاله مي دهد. حال اگر آن معلوم نيز نيازمند مقدمه اي براي کشف است اين کار صورت مي گيرد. اگر سلسله ادراکات ما بي نهايت باشد و به امري بديهي که ذاتا و خود به خود معلوم است منتهي نشود، اصلا براي ما علمي ايجاد نمي شود در حالي که ما بالوجدان مي دانيم که داراي معارفي هستيم.
وقتي سخن به بديهي مي رسد، وجدانا انسان آن را مي پذيرد و ديگر ترديد نمي کند. دکارت سخن معروفي داشت و مي گفت: براي اينکه به حقيقت دست يابم ابتدا در همه چيز شک و ترديد کردم تا رسيدم به رياضيات که ديدم، اين قضايا مثل دو بعلاوه دو، ديگر قابل ترديد نيست. به همين خاطر او رياضيات را الگو و کامل ترين علم قرار داد. سپس سوال کرد رياضيات چه ويژگي دارند که ديگر شک بردار نيست؟ پاسخ را در بداهت يافت. لذا بداهت را ملاک شناخت خويش قرار داد. وي مي گفت: من در همه چيز شک دارم اما در اينکه شک مي کنم ديگر شک ندارم. شک کردن نيز نوعي فکر کردن است، لذا گفت پس در اينکه فکر مي کنم هيچ شکي ندارم .
در بررسي ملاک حقيقت بايد مقام ثبوت و اثبات و به تعبير شهيد مطهري ملاک را از معيار تفکيک نمود. تفاوت اين دو در مقام مثال مانند اين است که اگر در جايي به عنوان مدح پيامبر اکرم(ص) جلسه جشني برقرار مي شود و در زمان ديگري به عنوان روضه براي آن حضرت جلسه عزا برقرار مي شود، اينکه جلسه مدح است يا روضه مقام ثبوت است. حال براي اينکه نشان دهند جلسه کدام است از پرچم هاي سياه و يا رنگي استفاده مي شود. اين معيار و مقام اثبات است که نشان مي دهد کدام جلسه برقرار شده است .

نقد دوم اين نظريه
نقد ديگري که بر نظريه پراگماتيسم بيان شده، ابهام داشتن آن از جهت مفهوم و مصداق نفع و فايده است. از جهت اول معلوم نيست مقصود از نفع، تنها جسماني است يا شامل نفع روحي و رواني نيز مي شود. اگر بگويند مراد ما از نفع اعم است در اين صورت اين اشکال بر آنها وارد مي شود که خود کشف مجهول نيز از نظر روحي فايده مند است. پس چرا شما خردگرايان را مورد طعن قرار داده و کار آنها را بيهوده مي دانيد. بوده اند کساني که با عسرت زندگي کرده اند اما خوش شان مي آمده که بتوانند مساله مجهولي را حل کنند و يا حتي در اين زمينه هزينه ها نموده اند.
اين نظريه از جهت مصداق نيز با ابهاماتي همراه است، سوال مي شود آيا منظور، نفع همه انسانها در همه برهه هاست يا افراد خاصي مورد نظر است؟ اگر بگوييد مراد نفع همگاني است در اين صورت اين ملاک، کارايي کمي خواهد داشت زيرا موارد کمي وجود دارد که داراي اين ويژگي باشند، در بيشتر موارد اين نفع همگاني يافت نمي شود. به عنوان نمونه يکي از مقولات اجتماعي مورد پسند، مقوله پيشرفت و توسعه است. هر کسي آن را امري مطلوب و مفيد مي داند اما در حوزه پيشرفت دو نظريه مطرح است:
1. برخي شاخص پيشرفت را افزايش ثروت مي دانند و معتقدند در هر جامعه اي ثروت اندوزي بيشتر باشد، آن جامعه پيشرفته تر خواهد بود. نظام سرمايه داري پيشرفت را اينگونه معنا مي کند.
2. عده اي ديگر شاخص پيشرفت را عدالت مي دانند و مي گويند براي دستيابي به پيشرفت، هر چند توليد ثروت لازم است اما کافي نيست بلکه پيشرفت آنگاه حاصل مي شود که اين ثروت به صورت عادلانه در ميان مردم تقسيم شود. منظور از عدالت نيز تساوي و تقسيم کمي نيست بلکه مراد کيفيت است يعني دسترسي و فرصت يکسان براي همه. اما متاسفانه دنياي امروز گرفتار بي عدالتي در اين زمينه است به همين خاطر است که وقتي حضرت ولي عصر(عج) ظهور نمايند محور شعار و تلاش شان را بر مساله عدالت مي گذارند .
حال اگر ملاک حقيقت را نفع همگاني بدانيم در مورد اين قضايا نمي توان قضاوتي داشت زيرا ميان افراد اختلاف وجود دارد. اما اگر بگوييد مراد نفع بعضي افراد است به اين معنا که اگر گزاره اي به نفع برخي باشد حقيقت و صادق خواهد بود، در اين صورت اين سوال پيش مي آيد که ملاک انتخاب آن گروه چيست؟ چه رحجاني وجود دارد که نفع آنان باعث حق و نفع ديگران بي اثر باشد؟
مرحوم شهيد صدر در کتاب «فلسفتنا» اشکال نسبيت را بر اين نظريه گرفته و فرموده است: يکي از اشکالات اين نظريه آن است که چون افراد در شرايط مختلفي بسر مي برند و نيز در مورد يک فرد نيز در دوره هاي مختلف شرايط فرق مي کند لذا طبق اين ملاک حقيقت نسبي خواهد بود. اما به نظر مي رسد اين اشکال چندان مهم نباشد زيرا اين نسبيت هر چند متوجه مصداق است اما در مقام مفهومي وارد نيست زيرا ملاکي که پراگماتيسم مطرح مي کنند از جهت مفهومي مطلق و ثابت است.

نقد پراگماتيسم از سوي غربيان
نظريه پراگماتيسم از سوي برخي صاحب نظران غربي نيز مورد نقد و اشکال قرار گرفته است. از جمله توان به موارد ذيل اشاره کرد:
1.پل فولکيه در کتاب «فلسفه عمومي يا مابعدالطبيعه»، ترجمه يحيي مهدوي، دو نقد بر اين نظريه مطرح کرده است. از جمله گفته است «در اين نظريه حقيقت به وسيله الفاظ موفقيت و مفيد تعريف شده است که معناي آن درست معلوم نيست زيرا موفقيت انواع مختلفي دارد موفقيت راهزنان، موفقيت قهرمانان، موفقيت دولتمردان خودخواه يا انسان هاي نوع دوست ... ».[1]
2.ريچارد پايکين در کتاب «کليات فلسفه»[2]
3.ويل دورانت در کتاب «تاريخ فلسفه».[3]

معيار فايده مند بودن در مقام اثبات
تا اينجا ثابت شده که فايده و نفع داشتن نمي تواند به عنوان ملاک حقيقت شمرده شود اما آيا مي توان از آن به عنوان يک شاخص در مقام اثبات استفاده کرد يا نه؟ به تعبير ديگر فايده مند بودن ملاک حقيقت نيست اما آيا مي تواند معيار آن باشد يا نه؟ پاسخ آن است که في الجمله مي توان از آن به عنوان معيار معرف بهره گرفت اما بالجمله نه زيرا همان طور که گفته شد ممکن است مطلبي مطابق با واقع نباشد اما در مقام عمل کارآمد باشد مانند هيات بطلميوسي. اما درباره اينکه ميان مصلحت و نفع چه نسبتي وجود دارد، شهيد مطهري مي فرمايد: در مصالح کلي حق با نفع همراه است اما در مسائل جزئي اين همراهي دائمي نيست .

موج زدن اخلاق در زندگي برخي دانشمندان
در احوالات پاستور اين گونه آمده: وي در منطقه اي که زندگي مي کرده کشاورزان به پروش کرم ابريشم و توليد پيله هاي آن اشتغال داشتند، اما محصول آنها گرفتار آفتي بوده که کار آنها را با مشکل مواجه مي کرده است. پاستور به اتفاق چند تن از دوستان خويش، شروع به مطالعه و تحقيق در باره اين آفت مي کنند و آزمايش هايي انجام مي دادند. در يکي از اين آزمايش ها عده اي افراد حسود و معاند در ماده اي که آماده کرده بودند پنهاني سمي مي ريزند و همين امر باعث تخريب بيشتر محصولات کشاورزان مي شود. کشاورزان که عصباني شده بودند با آنان برخورد کرده و با سنگ آنان را بيرون مي کنند. وي در همين جريان يکي از همين سنگ ها را نگاه مي دارند. آنان از اين پيامد نااميد نشده و به تحقيق خود ادامه مي دهند تا سرانجام درمان آفت مورد نظر را پيدا مي کنند. بعدها که مي خواستند از سوي کشاورزان مورد تجليل قرار گرفتند، گفتند ما هم يادگاري براي شما دارم و همان سنگ را به آنان نشان دادند که باعث شرمندگي آنان مي شود.
گاهي در ميان دانشمندان افرادي يافت مي شود که مباحث اخلاقي در ميان آنان موج مي زند. قرآن کريم درباره عفو و گذشت مي فرمايد: ﴿ادْفَعْ بِالَّتي‌ هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ﴾[4] بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه(خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است!. سپس در آيه بعد مي فرمايد: البته اين کار از همه بر نمي آيد بلکه تنها کساني مي توانند اين کار را انجام دهند که صابر بوده و از تقواي بالا بهره مند باشند ﴿وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ الَّذينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقَّاها إِلاَّ ذُو حَظٍّ عَظيمٍ﴾[5] امّا جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند به اين مقام نمى‌رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى(از ايمان و تقوا) دارند به آن نايل نمى‌گردند!. اگر کسي بتواند بر نفس خود مسلط شود حلاوتي مي چشد که بالاتر از آن وجود ندارد. نمونه اي از اين افراد حضرت آيت الله انصاري شيرازي است. ايشان خيلي پرهيز مي کردند تا مطرح نشده و حتي کمتر از ايشان تصوير و فيلمي ضبط شود اما دلها به دست خداي متعال است. ديديد که در تشييع جنازه ايشان با اينکه خيلي اطلاع رساني نشده بود اما جامعه علمي، شکوه ويژه اي داشتند و جمعيت فراواني آمده بود. مراسم شب اول و هفت ايشان نيز شلوغ بود به گونه اي که در مسجد اعظم تا پايان مراسم تقريبا جاي وجود نداشت.





[1] فلسفه عمومی، پل فولکیه، ص 359-360.
[2] کلیات فلسفه، ریچاد پاپکین و دیگران، ص 393.
[3] تاریخ فلسفه، ویل دورانت، ص 451.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo