< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/09/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: چيستي و ماهيت علم
نفس الامر در وجود، ماهيت و مفاهيم اعتباريه عقليه
سخن در بررسي ملاک حقيقت و خطا در علم بود. در اين باره گفته شد ملاکي که براي آن وجود دارد، مطابقت حکم و قضيه با نفس الامر است. درباره نفس الامر تفسير هاي مختلفي ارائه شده که در جلسه قبل قسمتي از آنها بيان شد تا رسيديم به تفسيري که مرحوم علامه طباطبايي از نفس الامر بيان داشته اند. ايشان اين تفسير را در جاهاي مختلف از جمله کتاب بدايه، نهايه، حاشيه بر اسفار و اصول فلسفه و روش رئاليسم بيان فرموده اند که حاصل آن چنين است:
نفس الامر عبارت است از ثبوت عامي که سه دسته از مفاهيم را شامل مي شود: مفهوم وجود، مفهوم ماهيت و مفاهيم اعتباريه عقليه . درباره مفهوم وجود مرحوم علامه معتقد است، آنچه بالذات اصالت و ثبوت دارد وجود است و مابقي امور به واسطه وجود ثبوت مي يابند. ( البته منظور ايشان از ثبوت بالذات موجودات، حيثيت تقييديه است نه حيثيت تعليليه، به اين معنا که اگر بخواهيم وجود را بر موجودات حمل کنيم، ‌نيازي به قيد نداريم اما همين موجودات به جهت امکانشان، ‌نيازمند علت هستند). بعد از اين گام اول و در گام دوم ذهن به مفاهيمي دست مي يابد که در قديم آنها را معقولات اولي و مرحوم علامه از آنها با عنوان مفاهيم ماهوي ياد مي کند. اين مفاهيم بيانگر چيستي موجودات اند و نحوه پيدايش آنها به اين صورت است که وقتي ما از طريق حواس يا به علم حضوري با اشيا ارتباط برقرار مي کنيم، درکي جزئي از آنها براي ما حاصل مي شود که آن را ادراک حسي گويند، در مرحله بعد قوه خيال صورتي از آن حضور مي سازد و بايگاني مي کند، اين همان صورتي است که با قطع ارتباط حسي نيز براي ما وجود دارد. بعد از اين دو مرحله و ادراک امور ديگر (که همه اينها جزئي است) نفس ما مستعد مي شود تا صورتي کلي از اين ادراکات جزئي بسازد که آن را معقولات اولي گويند. البته در اين جا اختلاف نظري وجود دارد و آن اينکه آيا آن صورت کلي از تجريد همان طور جزئيه بدست مي آيند و يا وقتي آن صور براي نفس ايجاد شد، نفس مستعد شده و صورتي کلي را مي سازد.
تا اينجا نحوه ادراک ماهيت براي ما معلوم شد . اما ماهيت چيست و آيا ثبوت دارد يا ندارد؟ گفته اند «الماهيه من حيث هي ليست الا هي» او ديگر هيچ حظ و بهره اي از ثبوت ندارد و اساسا در عالم خارج ماهيتي وجود ندارد، بلکه ماهيت در ذهن بواسطه وجود نحوه ثبوتي مي يابد. اين کار ذهن نيز از روي گزاف و هواي و هوس نيست بلکه پشتوانه اي واقعي در کار است. انسان به خاطر يک سلسله ضرورت ها که در حوزه معرفت و عمل دارد اين مفاهيم را مي سازد. بنابراين ماهيت داراي نحوه ثبوتي است که مي تواند به عنوان نفس الامر شناخته شود اما اين ثبوت از ناحيه خود او نبوده بلکه به عرض وجود برايش حاصل شده است. مرحوم علامه اين انتساب وجود و ثبوت به ماهيت را مجازي دانسته و در باب سبق و لحوق مي فرمايد: موجود بودن وجود، سبقت دارد بر وجود ماهيت و ماهيت به واسطه وجود نحوه ثبوتي يافته است.
گونه سومي که مرحوم علامه به عنوان نفس الامر بيان مي فرمايد مفاهيم اعتباريه عقليه است. اين مفاهيم دو گونه است: مفاهيم ثانيه فلسفي مانند مفهوم علت، معلول، جوهر، عرض، امکان، وجوب و مانند آن است. گونه دوم مفاهيم ثانيه منطقي مانند مفهوم کلي، جزئي، قياس، تمثيل، ‌نوع، جنس و مانند آن است. اين مفاهيم را بدان جهت «مفاهيم ثانيه» گويند زيرا پيدايش آنها براي ذهن بعد از مفاهيم اوليه صورت مي گيرد و تا وقتي ذهن به مفاهيم اوليه دست نيابد، نفس نمي تواند اين مفاهيم را بسازد. مثلا اگر ذهن از قبل آتش، حرارت و ارتباط و وابستگي اين دو را درک نکند، نمي تواند به درک مفهوم علت بودن آتش براي حرارت و معلول بودن حرارت براي آتش دست يابد. بنابراين مفاهيم ثانيه براي اينکه ايجاد شوند نيازمند زمينه سازي و مقايسه است در حالي که مفاهيم اوليه اين گونه نيست.
در ميان مفاهيم ثانويه، آنهايي که ظرف عروض و اتصافشان در ذهن است را مفاهيم ثانيه منطقي و آنهايي که ظرف عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است مفاهيم ثانيه فلسفي گويند. در حقيقت مفاهيم منطقي، اوصاف وجود ذهني را بيان مي کنند اما مفاهيم فلسفي، اوصاف وجود بيروني را تبيين مي کنند. وجه آن نيز اين است که وجود هر گاه در خارج موجود باشد اوصاف و احکامي مي يابد و اگر در ذهن موجود شود احکام و اوصاف ديگري را مي يابد.[1]
تا اينجا برگشت کلام مرحوم علامه به اين است که نفس الامر يا مربوط به عالم ذهن است و يا عالم خارج، زيرا ظرف ثبوت اين سه دسته مفهوم يا ذهن است و يا در خارج. در اينجا ديگر اشاره اي به نفس الامري که نه مربوط به ذهن است و نه خارج ندارند.

نفس الامر در مفاهيم اعتباري اجتماعي و اخلاقي
در ميان مفاهيم پاره اي از آنها بگونه اي است که حقيقتي خارج از عالم ذهن و خارج داشته و ملاک حقيقت و خطا در آنها با امر ديگري سنجيده مي شود مانند مفاهيم اعتباري اجتماعي و اخلاقي. در اينجا اين سوال پيش مي آيد که نفس الامر اين مفاهيم چيست؟ مثلا وقتي گفته مي شود: «العدل حسن»، «الظلم قبيح»، «امنيت اجتماعي مطلوب است»، «قانون بايد حاکميت داشته باشد» و قضاياي مانند آن با چه ملاکي مي توان قضاياي حقيقي را از غير آن تشخيص دارد؟ در قدم اول بايد دانست که اين مسائل ديگر مربوط به عقل نظري نيستند زيرا عقل نظري، عقل هستي شناس و طبيعت شناس است که هست و نيست ها را درک مي کند اما سنخ اين مسائل مربوط به اعتبارات عقل عملي يعني بايد ها و نبايد هاست . البته اين اعتبار ها نيز گزاف و از روي سليقه نبوده بلکه براساس واقعيت ها شکل مي گيرد. مثلا وقتي گفته مي شود: بايد قانون در جامعه حاکم باشد، ريشه اين حکم عقلي اين واقعيت است که انسان موجودي است که نيازها و خواسته هايي دارد و اين نيازها بدون تشکيل جامعه تحقق نمي يابد، و روشن است که جامعه براي بقاء خويش نيازمند حاکميت قانون است. بنابراين اصل وجود قانون در جامعه امري اجتناب ناپذير و جهان شمول است اما اينکه چه کسي بايد قانون را وضع کند و يا اينکه فرم جامعه به چه صورت باشد، اختلاف نظر وجود دارد .
نفس الامر اين قضايا، همان اعتباراتي که براي آنها شکل گرفته است. اينجا ديگر مربوط به عالم ذهن و خارج نيست . مثلا وقتي گفته مي شود «الصلاه واجبه»، نفس الامر آن عالم تشريع الهي است. به اين معنا که ملاک صدق و کذب اين قضيه نه عالم ذهن است و نه خارج بلکه با عالم تشريع الهي سنجيده مي شود. و يا وقتي گفته مي شود آيا اسلام نظام سياسي دارد يا نه؟ اين مساله نه مربوط به عالم ذهن است و نه تکوين، بلکه منشا آن تشريع الهي است به تعبير ديگر واقع و نفس الامر اين گزاره همان واقع شرعي است .
تا اينجا روشن شد که نفس الامر در سه وعاء شکل مي گيرد: وعاء ذهن، وعاء خارج و وعاء اعتبار. مرحوم علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان به اين بحث پرداخته اند. ايشان در فصلي تحت عنوان «کلام في معنا حقيقه فعله و حکمه تعالي» مي فرمايد: «و نحن معاشر الآدميين لما كنا نطلب بأفعالنا الاختيارية تتميم نواقص وجودنا و رفع حوائج حياتنا، و كانت أفعالنا ربما طابقت سعادتنا المطلوبة لنا و ربما خالفت اضطررنا في ذلك إلى رعاية جانب المصلحة التي نذعن بأنها مصلحة أي فيها صلاح حالنا و سعادة جدنا و أدى ذلك إلى الإذعان بقوانين جارية و أحكام عامة، و اعتبار شرائع و سنن اجتماعية لازمة المراعاة واجبة الاتباع لموافاتها المصلحة الإنسانية و موافقتها السعادة المطلوبة.
و أدى ذلك إلى الإذعان بأن للمصالح و المفاسد ثبوتا واقعيا و ظروفا من التحقق منحازا عن العالمين:- الذهن و الخارج- منعزلا عن الدارين:- العلم و العين- و هي تؤثر أثرها في خارج الكون بالموافقة و المخالفة فإذا طابقت أفعالنا أو أحكامنا المصالح الواقعية الثابتة في نفس الأمر ظهرت فيها المصلحة و انتهت إلى السعادة، و إذا خالفتها و طابقت المفاسد الواقعية الحقيقية ساقتنا إلى كل ضر و شر، و هذا النحو من الثبوت ثبوت واقعي غير قابل للزوال و التغير فللمصالح و المفاسد الواقعية و كذا لما معها من الصفات الداعية إلى الفعل و الترك كالحسن و القبح و كذا للأحكام المنبعثة منها كوجوب الفعل و الترك مثلا لكل ذلك ثبوت واقعي يتأبى عن الفناء و البطلان، و يمتنع عن التغير و التبدل و هي حاكمة فينا باعثة لنا إلى أفعال كذا أو صارفة، و العقل ينال هذه الأمور النفس الأمرية كما ينال سائر الأمور الكونية.»[2] ما آدميان هم كه مى‌خواهيم با افعال اختيارى خود نواقص وجوديمان را تتميم و جبران نموده حوائج زندگى خود را تامين نماييم، از آنجايى كه پاره‌اى از افعال ما با سعادت مطلوبمان وفق داده و پاره‌اى ديگر مخالف با آن است، ناچاريم در كارهاى خود جانب مصلحتى را كه ايمان به مصلحت بودن آن داريم، و راستى صلاح حال ما در آن است، و تلاش ما را به نتيجه مى‌رساند، رعايت كنيم: همين احساس ارتكازى، ما را بر آن مى‌دارد كه نسبت به قوانين جارى و احكام عام عالم اذعان نموده، شرايع و سنن اجتماعى را معتبر و لازم الرعايه و واجب الاتباع بشماريم. زيرا مى‌بينيم كه رعايت اين احكام و شرايع، آدمى را به مصلحت انسانيت و به سعادت مطلوبش مى‌رساند.
اين احساس نيز ما را بر آن مى‌دارد كه اذعان كنيم به اينكه مصالح و مفاسد، جداى از عالم ذهن و خارج، حقيقت و واقعيت داشته و براى خود ظرف تحققى دارند، و در عالم خارج، آثار موافق و مخالفى باقى مى‌گذارند، اگر افعال و احكام ما مطابق با مصالح واقعى باشد، خودش هم داراى مصلحت گشته و منتهى به سعادت ما مى‌گردد، و اگر با آن مصالح مخالفت داشته و موافق مفاسد واقعى و حقيقى باشد، ما را به ضررها و شرها سوق مى‌دهد. اين نحو از ثبوت، ثبوتى است واقعى كه به هيچ وجه قابل زوال و تغيير نيست، پس مفاسد و مصالح واقعى و همچنين صفاتى كه با آن دو است و آدمى را به انجام و ترك كارهايى وامى‌دارد، مانند حسن و قبح و همچنين احكامى كه از آن صفات منبعث مى‌شود، مانند وجوب و حرمت، همه اينها داراى ثبوت واقعى هستند، و فنا و بطلان در آنها راه نداشته و قابل زوال و تغيير نيستند. آرى، عقل آدمى همانطورى كه به موجودات خارجى و واقعيت آنها نائل مى‌شود، همچنين به اينگونه امور نفس الأمرى هم نائل مى‌گردد.
اما تتمه اي از اين بحث مانده و آن فرمايش شهيد مطهري در شرح مختصر منظومه و حضرت استاد مصباح يزدي در آموزش فلسفه است که انشاء الله در جلسه بعد پيگيري مي شود .


[1] برای بررسی بیشتر موضوع ر.ک: شرح مبسوط منظومه، ج10، مجموعه آثار، مساله شناخت، استاد شهید مطهری.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo