< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

93/07/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: درآمدي بر علم ديني
بررسي انگيزه هاي طرح مساله علم ديني
يکي از سوالاتي که در اين باره مطرح است اين است که چه عواملي سبب پيدايش اين فکر در جهان بشريت عموما و جهان اسلام خصوصا شده است؟ چه مشکلي وجود داشته که متفکرين را وا داشته براي حل آن به فکر طرح مساله علم ديني بيفتند؟ براي اينکه به اين پرسش پاسخ داده شود ابتدا بايد به سراغ آن در جهان غرب رفت زيرا اين فکر قبل از اينکه در جهان اسلام مطرح شود در آنجا طرح و بررسي شده است.
رابطه علم و دين در جهان غرب
قبل از آمدن عصر جديد و دوران رنسانس ( قرن 14 ميلادي )، دوراني بر جهان مسيحيت گذشته است که از آن به قرون وسطي ياد مي کنند. مشخصه اصلي اين دوران حاکميت مطلق دين بر حوزه هاي مختلف زندگي بشر بوده است. دين (مذهب کاتوليک) در اين عصر علاوه بر اينکه در مراکز ديني مطرح بوده در امور سياسي و حتي بر تفکر فلسفي نيز حاکم بوده است و در واقع حاکميتي بي رغيب و بلا منازع داشته است تا جايي که حاکمان نيز تحت نفوذ پاپ و ارباب کليسا بودند. اما اين اقتدار و قدرت از دوران رنسانس به بعد رو به ضعف و افول انجاميد تا آنجا که فلاسفه و عالمان جديد، سه برخورد در مواجهه علم با دين نمودند:
1-  برخورد تقابلي؛ برخي از مکاتب و اشخاص به مقابله با دين بر خواستند و آن را طرد و رد نموده اند.
2-  رويکرد تغافلي؛ برخي نيز در درجه اي ضعيف تر، با دين سر ستيز نداشتند اما براي آن محلي قابل نشده و آن را کنار گذاشته و به حساب نمي آورند.
3-  رويکرد تفوقي؛ در اين رويکرد برخي نحله ها و اشخاص نه با دين مقابله کردند و نه نسبت به آن بي اعتنا بودند بلکه با تاويل آموزه ها آن را به حساب مي آورند آنان اصالت را به دين داده و با اين رويکرد مي خواستند دين را با فرهنگ و علم جديد همراه کرده و ميانشان سازگاري برقرار کنند.
نکته قابل توجه در اينجا اين است که اين جريان به صورت دفعي شکل نگرفت بلکه تدريجا در جهان مسيحيت اتفاق افتاد. از قرن 14 ميلادي به بعد هر چقدر جلوتر مي آييم و به قرن 19 که انقلاب صنعتي ناميده مي شود مي رسيم، اين جريان شدت بيشتري مي يابد اما در مجموع در اردوگاه مسيحي سه رويکردي که بيان شد با دين وجود داشته است.
رويکرد ديگري نيز بنام بنياد گرايي شکل گرفته که علم جديد را به کلي تخطئه مي کرده است اما اين رويکرد برد و تاثير چنداني نداشته است .
براي مطالعه در اين زمينه مي توان به کتب تاريخ علم و تاريخ فلسفه مراجعه نمود. نياز است که محققين خصوصا در رشته کلام في الجمله آگاهي هايي را نسبت به جهان غرب داشته باشند. اين کتاب هاي براي مطالعه در اين باره مفيد است :
کتاب «تاريخ علم » اثر دامپي ير، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، نشر سمت. اين کتاب، کتاب خوبي است اما داراي قلم و ادبياتي سنگين است. کتاب ديگر «تاريخ و فلسفه علم» اثر ويليام هنري هال، مترجم عبدالحسين آذرنگ. اين کتاب از نثر روان تري برخوردار است. کتاب «تاريخ فلسفه» کاپلستون. کتاب «فلسفه و ايمان مسيحي» نوشته کالين براون که کتاب خوش قلمي مي باشد و سير علم و دين را به خوبي در جهان مسيحيت مورد بررسي قرار داده است. کتاب «علم و دين» ايان باربور و کتاب «نقد مباني سکولاريسم» اثر استاد.
ريشه ها و زمينه هاي پيدايش تفکر جدايي علم از دين
اکنون به اين سوال مي پردازيم که علل پيدايش اين وضعيت و برخورد و به حاشيه راندن دين در غرب چه بوده است؟ چه شد که بعدا برخي از متفکران از اين رويکرد سرخورده شده و بازگشتند؟
فکر کانوني و مرکزي انديشه هايي همچون رنسانس، ليبراليسم، مدرنيسم، راسيوناليسم (عقل گرايي) و مانند آن را بايد در تفکر اومانيسم جستجو کرد. اومانيسم مانند نخ تسبيحي مي ماند که در همه اين مکاتب نقش محوري را ايفا مي کند. اما اين تفکر به چه معناست؟ اومانيسم به معناي اصالت انسان در مقابل دئيسم به معناي اصالت خدا است. در قرون وسطي محور همه انديشه ها و افکار و مسائل مختلفي مانند سياست و آموزش و تربيت، خداوند بوده است اما در رنسانس اين فکر 180 درجه تغيير يافت و انسان محور همه امور قرار گرفت. آن هم انسان يک بعدي که تنها جنبه دنيوي و مادي او مد نظر بوده است.
تفکر اومانيسم داراي ويژگي هايي است که برخي از اساسي ترين آنها از اين قرار است:
1- بر اساس اين تفکر آنچه مهم است تامين نيازهاي مادي و دنيوي انسان است که بايد براي حل آنها تلاش حداکثري نمود. اين تفکر معتقد است بهشت موعود را بايد براي انسان در دنيا فراهم نمود و وعده اي که دين به انسان در آينده مي دهد مي توان در همين دنيا در اختيار او قرار داد.
2- براي دست يابي به اين شعار و آرمان بايد از ابزار عقل تجربي و دانش بشري استفاده کرد. در اين تفکر، دين و آموزه هاي ديني کهنه و ناکارآمد تلقي شده و مربوط به دوران کودکي و جهالت بشر شناخته مي شود.
اين نکته از عبرت هاي تاريخي است که بايد مورد توجه قرار گيرد. اکنون و در عصر ما نيز اين انديشه خصوصا در مسايل سياسي مطرح است. در صورتي که معيارها و ضوابط آن در جايي رخنه کند، اين تفکر نيز نمايان خواهد شد.
3- تفکر اومانيسم ارزش هاي معنوي و معرفت وحياني را که در عصر پيشين مطرح و مقدس بود بي ارزش دانسته و کنار گذاشتند.[1]
خلاصه آنچه گفته شد اين است که بشر غربي بر عليه ارزش هاي رايج قرون وسطي طغيان نمود و اين امر منجر به ظهور رنسانس شد و اين انديشه بعد از آن نيز ادامه يافت. نقطه کانوني اين تفکر را بايد در اومانيسم جستجو کرد که اصالت را به انسان تک ساختي داده و انديشه هاي انسان را محور همه امور قرار داد و براي دين و آموزه هاي ديني ارزش قائل نبود.
بررسي دو محور عمده در اين باره
اما چه عواملي سبب شد که فرهنگ و علم جديد از دين جدا شده و سکولار شود؟ خلاصه آن را در دو محور مي توان جستجو نمود: يکي وضعيت فکري حاکم بر قرون وسطي و مراکز ديني و ديگري وضعيت علم جديد و برخورد دانشمندان با آموزه هاي ديني بود.
محور اول: نارسايي آيين مسيحيت و وضعيت فکري آن
آنچه مربوط به قرون وسطي مي شود از اين قرار است:
1- نارسايي و ضعف در آيين مسيحيت و انديشه هاي کلامي و عقيدتي آن. شهيد مطهري يکي از عوامل گرايش به مادي گري را همين وجه دانسته و مي فرمايد: « فلاماريون در كتاب خدا در طبيعت مى‌گويد: كليسا به اين شكل خدا را معرّفى كرد كه: «چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد». بديهى است افرادى كه از دانش بهره‌اى داشته باشند- و لو بسيار مختصر- به چنين موجودى نمى‌توانند معتقد شوند.»[2] ايشان همچنين مي فرمايد: «اين گرايشها در محيطهاى مسيحى بوده نه در محيطهاى اسلامى- در محيطهاى اسلامى هر چه پيدا شده كپيه و تقليدى بوده و هست از اروپا- ديگر اينكه در محيط اسلامى در سطح فلاسفه و حكماى الهى، مكتبى وجود داشته است كه پاسخگوى اهل تحقيق بوده و مانع بوده كه كار دانشمندان بدانجا بكشد كه در اروپا كشيده شد، ولى در محيطهاى كليسايى چنين مكتبى وجود نداشته است.»[3]
2- ديني شمردن برخي نظريه هاي علمي و فلسفي قديم . شهيد مطهري اين وجه را نيز يکي ديگر از عوامل گرايش به مادي گري دانسته و مي فرمايد «خطاى عمده كليسا در دو جهت ديگر بود: يكى اينكه كليسا پاره‌اى معتقدات علمى بشرى موروث از فلاسفه پيشين و علماى كلام مسيحى را در رديف اصول مذهبى قرار داد و مخالفت با آنها را موجب ارتداد دانست‌».[4] کليسا به برخي از نظريات علمي مانند نظريه زمين محوري بطلميوس قداست داده بود به گونه اي که اگر کسي مخالف به آن مي کرد مخالف با دين شمرده مي شد.
ما نيز بايد مراقب باشيم اين برخورد را با نظريه هاي علمي نداشته باشيم يعني اگر يک نظريه علمي، صددر صد برچسب ديني پيدا کند در اين صورت اگر از نظر علمي مخالفتي با آن صورت گيرد با دين مخالفت شده است.
3- دين مسيحي و عالمان کليسا در مقوله هاي سياسي و اجتماعي ناکارآمد بودند.
امروزه تمام فشارهايي که غرب بر نظام مقدس جمهوري اسلامي ما مي آورد براي همين است که نظام اسلامي را در جهان ناکارآمد نشان دهد و يا فشارهايي آورد تا در داخل عده اي سر و صدايي راه انداخته و بگويند ما چنين نظام سياسي را نمي خواهيم به همين خاطر است که مقام معظم رهبري توصيه هايي فراواني در مورد توليد علم و فن آوري و مانند آن بيان مي فرمايند تا به صورت عملي به اين توطئه ها مقابله شود.
4- رفتارهاي خشونت آميز و بي منطق کليسا. انگيزاسيون محکمه اي بود که کليسا براي تفتيش عقايد تاسيس کرده بود و يکي از محترمانه ترين محاکمه ها در آن محاکمه گاليله مي باشد.
5- عامل ديگر دنياگرايي و ثروت اندوزي اربابان کليسا بود. آنان کار را به جايي رسانده بودند که براي کسب درآمد توبه نامه مي فروختند.
اين نيز يکي از نکات مهم و درس آموز در اين زمينه است. توصيه فراوان بزرگان دين به ساده زيستي عالمان و دوري از مواهب دنيا به همين خاطر است. عالمان دين بايد مشي ساده زيستي را پيموده و در مناطق محروم شهرها حضور پيدا کرده و مسکن گزينند؛ در مجالس و محافل نيز فارق از مسائل امنيتي در جاي خاصي قرار نگيرند. در سيره پيامبر اکرم (ص) آمده است که معروف بود ايشان در مجالس جاي خاصي نداشتند و هر جايي که مي شد مي نشستند.
6- مساله ديگر نظام مدرسي يا اسکولاستيک مسيحيت است. بر اساس اين نظام اينکه چه علمي خوانده شود و چه کساني آن را فرا گيرند به خواست کليسا بود و همين امر محدوديت هايي را براي مشتاقان علم ايجاد کرده بود .
محور دوم: رويکرد دانش جديد و دانشمندان به دين
در بررسي ريشه هاي جدايي علم از دين نبايد از سهم و نقشي که دانشمندان و فيلسوفان غربي داشتند غفلت کرد و تمام تقصيرها را به گردن کليسا انداخت. برخي از اين امور از اين قرار است :
1- منحصر کردن دايره علم به حوزه طبيعت و بي توجهي به ماوراء الطبيعت . اگر ديگران آموزه هاي خطايي را در حوزه ماوراء مطرح کردند اما اين امر نبايد سبب بسته شدن باب علم در اين حوزه مي شود و اين خطايي بود که آنان طي کردند .
2- مبالغه کردن در توانايي عقل و خرد بشر در حل نيازهاي انسان. هر چند عقل از جايگاه مهمي در معرفت برخوردار است اما مسلم است که بشر براي حل مسائل و درک حقايق از وحي بي نياز نيست .
3- تفسير ماشيني از جهان طبيعت و ناديده گرفتن علت غايي در تفسير رخدادها. خصلت هاي اخلاقي آن. آنان اين تفکر را ترويج دنبال مي کردند که جهان مانند يک ماشين است که مي توان همه پيچ و مهره هاي آن را باز و دوباره بست. کارت مي گفت اگر ماده و حرکت را به من دهيد من جهان را مي سازم . در حالي که در جهان بيني ديني ، جهان چند بعدي و داراي عمق و ژرفاست . بعد ملکي و ملکوتي دارد .[5]
4- نگرش خطا به انسان و غفلت از بعد متعالي و برين او
5- دفاعيه هايي نادرست برخي از دانشمندان ديني . برخي افراد با اينکه معتقد به دين هستند اما دفاعيه هايي انجام مي دهند که در نقص هايي را به همراه دارد. در ميان انديشمندان ما مي توان از آقاي بازرگان که فردي دانشمند و متدين بود نام بود . ايشان در کتاب «راه طي شده »نظراتي را در حوزه مسائل ديني مطرح کرده و انتقاداتي از سوي بزرگان همچون شهيد مطهري به همراه داشته است. نيوتن نيز براي دفاع از خداوند مي گفت در آنچه مي دانيم مساله روشن است و نيازي به دخالت خداوند نيست اما آنچه نمي دانيم و قسمت هايي که علم از درک آنها نارسا است به خداوند نسبت داده مي شود. شهيد مطهري در نقد اين انديشه فرمودند اينان خيال کرده اند ماوراء الطبيعت بايگاني مجهولات است به همين خاطر است که هر چقدر علم رشد کرد حوزه هايي بيشتري را از خداوند گرفته شده است.
6- نکته ديگر جزم انديشي نسبت به روش علمي و نقد ناپذير دانستن آن است. عجيب است که آنان معتقد بودند مدرنيته سخن از نقادي عقل در همه حوزه ها مي زند اما وقتي به اصول مدرنيته مي رسيم آنجا را نقد ناپذير مي دانستند. اين در حالي است که طعن آنها به کليسا اين بود که اصول آن نقد ناپذير است.


[1]براي بررسي و مطالعه بيشتر ر.ک نقد مباني سکولاريسم، استاد رباني گلپايگاني.
[2]مجموعه آثار، شهيد مطهري، ج1، ص481، ط صدرا.
[3]مجموعه آثار، شهيد مطهري، ج1، ص481، ط صدرا.
[4]مجموعه آثار، شهيد مطهري، ج1، ص487، ط صدرا.
[5]نقد مباني سکولاريسم ، استاد رباني گلپايگاني، ص83-84، ط مرکز مديريت حوزه علميه قم .

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo