< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

92/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: شرور و اشکالات مربوط به آن
وجود لاينفک شرور در عالم طبيعت
موضوع بحث بررسی اين اشکال در ارتباط با شرور طبيعی در عالم بود که گفته بود: آيا نمی شد طرح عالم طبيعت به گونه ای باشد که شرور قليل هم در آن راه پيدا نمی کرد و کل عالم از خيرات تشکيل می شد؟ چرا خدای متعال که قادر، عالم و خير خواه مطلق است اجازه ورود چنين شروری را داده است؟
فلاسفه در پاسخ اين سوال گفتند: فرضی که شما مطرح کرده ايد نشدنی و محال است و اگر چنين فرضی ممکن می بود خدای متعال به آن جامه عينيت می پوشانيد. اما چرا نشدنی است؟ علت آن اين است که منشا شرور در عالم طبيعت دو چيز است: قابليت و استعداد و ديگری تضاد صورت ها. وجود عالم طبيعت بدون اينکه دارای اين خواص باشد خلاف فرض است و مانند اين می ماند که گفته شود مثلثی باشد اما سه ضلع نداشته باشد و يا مظروف بزرگ و ظرف کوچک باشد اما با اين حال بدون تغيير اندازه در هم جای شود. اين مانند همان سوالی است که از حضرت اميرالمومنين(ع) شد که آيا خداوند می تواند دنيا را در دل تخم مرغی بگنجاند بدون آنکه تخم مرغ بزرگ و دنيا کوچک شود؟ حضرت فرمودند: ﴿ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يُنْسَبُ إِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذِی سَأَلْتَنِی لَا يَكُون‌﴾[1]. بنابراين اگر عالم طبيعت بخواهد موجود باشد لازمه لاينفک آن اين خصوصيات است. اما اگر بگوييد در اين صورت بهتر نبود که خدای متعال اصل آن را خلق نمی کرد؟ پاسخ منفی است زيرا همان طور که گفته شد خلق نکردن خيرات کثير به خاطر شر قليل خود مصداق شر کثير است .
چند منبع از کلام فلاسفه :
1-شرح اشارات، خواجه نصيرالدين طوسی، ج 3، ص 328.
2-التحصيل، بهمن يار، ص 661.
3-القبسات، مير داماد، ص 434.
4-الاسفار، صدرالمتالهين، ج7، ص 78.
5-شرح هدايه الاثيريه، صدر المتالهين، ص 191.
6-شرح حکمت الاشراق، قطب الدين شيرازی، ص 520 و 521.
7-اصول فلسفه و روش رئاليسم، علامه طباطبايی و شهيد مطهری، ج5، ص 29 و 172.
علامه طباطبايی در اين باره می فرمايد « معنى اين سخن به حسب تحليل اين است كه: چرا خداى ماده و طبيعت، ماده و طبيعت را لا ماده و لا طبيعت قرار نداد؟ زيرا قياس و امكان نامبرده لازمه معنى ماده است، و اگر موجودى امكان داشتن و نداشتن كمال را نداشته باشد مادى نخواهد بود. اگر اين جهان اين خاصه را نداشت كه هر يك از اجزاء آن قابل تبديل به ديگرى است و با اجتماع شرايط، منافع وجودى خود را مى‌يابد و بى‌آن تهى دست و بدبخت مى‌ماند، اساساً جهان ماده نبود.
پس روشن شد كه: هر شر و فساد از آن جهت كه شر و فساد است نسبتى به واجب الوجود ندارد و از آن جهت كه نسبت به واجب الوجود دارد شر و فساد نيست.»[2]
مرحوم صدرالمتالهين نيز فصلی را با عنوان « فی دفع أوهام وقعت للناس فی مسألة الخير و الشر» گشوده و به دفع اشکالات پرداخته است. ايشان می فرمايد: «منها أن القسم الثانی الذی الخير فيه غالب على الشر
لم لم يوجد عن الباری على وجه لا يعتريه شر أصلا حتى يكون الموجودات كلها خيرات محضة.» ابتدا اشکال را مطرح کرده و می فرمايند اين اشکال مطرح شده که چه می شد عالم همه اش خير بود و هيچ شری در آن وجود نداشت. سپس در پاسخ می فرمايد: « و أجيب بأنه لو كان كذلك لكان الشی‌ء غير نفسه إذ كان هذا غير ممكن فی هذا القسم من الوجود و هو ممكن فی الوجود المطلق لإمكانه فی النمط الأول من الوجود فإنه قد فاض عن المدبر الأول الفياض على الأشياء الصور العقلية المجردة- بالكلية و الصور النفسية المتعلقة نحوا ما من التعلق و الطبائع السماوية المتقدرة الذوات المرتفعة عن المفاسد و المضار و بقی هذا النمط الثانی الذی لا يمكن وجوده إلا بمخالطة القوى و الأعدام و الأضداد.
فإذا قلت لم لا توجد النار التی هی أحد أنواع هذا القسم على وجه لا يلزمها شر فكأنك قلت لم لم يجعل النار غير النار و من المستحيل أن يجعل النار غير النار و من المستحيل أن يكون النار نارا و تمس ثوب ناسك و لا مانع من الحريق و لا تحرقه »[3] اين توهم صحيح نيست. سخن شما مانند اين است که گفته شود به دنبال مثلث بدون ضلع هستيم. اساسا فرض وجود عالم طبيعت بدون تزاحمات نشدنی است. اگر بگوييد آيا نمی شد که خدای متعال وجودی مطلق خلق می نمود که هيچ گونه شری در آن نباشد؟ می گوييم آری و خدای متعال چنين عالمی را خلق کرده است و آن عالم جبروت و ملکوت است. اگر بگوييد آيا نمی شد که موجودات ممکن اين گونه باشند، پاسخ منفی است. بنابراين فرض وجود عالم ممکنات بدون کون و فساد وجود ندارد. مرحوم صدرا سپس مثال زده و می فرمايد سخن شما مانند اين است که گفته شود آيا نمی شد آتش بگونه ای خلق می شد که شری در آن نباشد. اين سخن مانند آن است که گفته شود چرا آتش غير آتش نيست؟ روشن است که چنين فرضی محال است زيرا طبع و خاصيت آتش سوزندگی است.

محال بودن عالم بدون شرور ذاتی يا غيری؟
آيا محالی که در کلام فلاسفه در تحقق عالم بودن شرور بيان شده، محال ذاتی است يا محال بالغير است؟ از سخن فلاسفه بر می آيد که مراد آنها محال ذاتی است .
ممکن است کسی بگويد اگر اين شرور ذاتی يا جزء لوازم لاينفک عالم طبيعت هستند پس بايد تحت اين قانون قرار گيرد که «الذاتی لا يختلف و لايتخلف» . در اين صورت خوارق عادات و معجزات چگونه خواهد بود؟ مثلا اگر سوزاندن آتش ذاتی آن است در اين صورت جريان سرد شدن آتش برای حضرت ابراهيم (ع) چگونه است ﴿ قُلْنا يا نارُ كُونی‌ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‌ إِبْراهيمَ ﴾.[4]
پاسخ اين است که آتش می سوزاند اما به شرط آنکه اولا شرايط آن موجود بوده ثانيا مانعی نيز در کار نباشد. اما در صورتی که مانعی اعم از طبيعی و ناشناخته و يا ماوراء الطبيعی در کار باشد ديگر سوزاندن محقق نمی شود. اين مانع می تواند نفس قدسی نبی يا ولی خدا باشد. مانند جريان شخصی که از خراسان خدمت امام صادق (ع) رسيد و اظهار داشت که ياران شما در خراسان فراوان اند پس چرا قيام نمی کنيد؟ امام به او فرمود وارد تنور روشن شود اما او استنکاف کرد. در همين حال يکی از ياران صديق امام وارد شد و امام بدون مقدمه از او خواست که وارد تنور شود، او نيز چنين کرد. مرد خراسانی از اين صحنه مضطرب شده بود. بعد امام (ع) از او خواست تا سری به تنور بزند. وقتی او بالای تنور آمد ديد که آن يار امام در ميان شعله های آتش قرار گرفته و نمی سوزد. در اينجا اراده قدسی امام، باذن الله مانع از سوزاندن آتش شده است. اينکه برخی از اهل معرفت دارای موت اختياری هستند از همين باب است. آنان مظهر اسم مميت الهی شده اند. البته اين امور برای اهلش تعجب هم ندارد. امام صادق (ع) فرمودند: مردم برخی از گياهان را می خورند و بيماريشان خوب می شود حال اگر مومن نظری کند و فردی خوب شوند تعجب می کنند.

سوال و جواب
پس فلاسفه می گويند: نفس نبی به خاطر قوتی که يافته است می تواند در اشياء عالم تصرف کرده و شرط اثر گذاری آنها را عوض کنند و يا در اثر گذاری آنها مانعی ايجاد نمايند. اما سوال می شود چرا آفريدگار عالم هنگامی که اين خواص بخواهند اثر شری بگذارند از فرمول خارق العاده استفاده کرده و جلوی آن را بگيرد؟ مثلا تا وقتی آتش به کسی ضرر نمی رساند مانع سوزاندن آن نشود اما هر گاه بخواهد باعث سوزاندن کسی شود مانعی در آن ايجاد نمايد؟ آيا خدای متعال خير خواه مطلق نيست؟ اگر بگوييد اين شرور فايده مند هستند باز می گوييم چرا خدای متعال به مقداری که اين شرور فايده می رسانند جلوی آنها را باز نگذاشته و همين که بخواهند ضرر برسانند جلوی آنها را بگيرد؟
در پاسخ اين سوال بايد مساله حکمت را مطرح کرد. يعنی بايد گفت خدای متعال به اين خاطر جلوی اين شرور را نمی گيرد که اين شرور مطابق مصلحت و حکمت قرار گرفته اند. اما از کجا می توان فهميد که نظام عالم مطابق حکمت و مصلحت است؟ در اينجا همان برهان لمی فلاسفه وارد می شود. بعد از اينکه صفت حکمت برای خدای متعال اثبات گرديد هر آنچه حکمت آن را نمی دانيم به آن ارجاع می دهيم.
در عالم دو نظام در طول هم قرار گرفته اند: يکی نظام علی و معلولی عادی و ديگری نظام علی و معلولی غير عادی. اين هر دو نظام بر اساس حکمت و مصلحت عمل می کنند. اين مساله مانند آن چيزی است که در علم فقه با عنوان «احکام اوليه و ثانويه» مطرح است. مرحوم شهيد مطهری می فرمايد: دين اسلام در نظام تشريعش معجزه نموده است و آن تعبيه نمودن متغير و ثابت در درون آن است. شريعت اسلامی بگونه ای است که در عين ثبات دارای تغيير و در عين تغيير دارای ثبات است، هر دو نيز حکيمانه می باشد . نظام تکوين الهی نيز مانند نظام تشريع الهی در شرايط عادی و خارق العاده عمل می کند و هر دو بر اساس حکمت می باشد.
بنابراين گفته شد برای حل اين مساله از طريق برهان لم و حکمت الهی وارد می شويم. اما چرا نمی توان اين مساله را از طريق برهان انی و بررسی جزء جزء به آن دست يافت؟ وجه آن محدوديت آدمی در حوزه شناخت است. آنگاه می توان در باره مصلحت داشتن يا نداشتن چيزی در عالم حکم نمود که نسبت به همه اجزاء آن شناخت داشته باشيم. اگر اين شناخت وسيع نباشد چگونه می توان گفت فلان چيز اگر به گونه ديگری بود بهتر بود. از طرف ديگر عالم دنيا به عالم آخرت دوخته شده و مقدمه آن می باشد لذا در اين شناخت بايد بر عالم آخرت نيز اشراف داشت. روشن است که چنين شناختی برای انسان ممکن نيست.
عين همين سخن را فلاسفه در مورد فلسفه شريعت و نبوت بيان کرده اند. آنان گفته اند: چه کسی می تواند راهی را به انسان نشان دهد که سعادت دنيا و آخرت او را در بر داشته و همه زوايای آن تضمين شده باشد؟ روشن است که تنها خدای متعال از آنجا که به همه زوايای عالم به صورت کامل اشراف دارد، می تواند راه را نشان دهد.
شناخت انسان محدود است تا آنجا که حتی نسبت به دنيا که در برابر آخرت مانند لحظه ای می ماند کامل نيست. قرآن کريم می فرمايد: ﴿وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنَ النَّهارِ يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُم‌[5] (به ياد آور) روزى را كه(خداوند) آنها را جمع(و محشور) مى‌سازد؛ آن چنان كه(احساس مى‌كنند) گويى جز ساعتى از روز، (در دنيا) توقّف نكردند؛ به آن مقدار كه يكديگر را(ببينند و) بشناسند!. و يا می فرمايد ﴿كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها[6]آنها در آن روز كه قيام قيامت را مى‌بينند چنين احساس مى‌كنند كه گويى توقّفشان(در دنيا و برزخ) جز شامگاهى يا صبح آن بيشتر نبوده است‌. مگر بشر چه مقدار از همين عالم را توانسته است بشناسد. دانشمندان گفته اند بيش از 8 ميليارد سياره مانند زمين وجود دارد و ما تا کنون توانسته ايم 600 هزار تای آنها را مورد بررسی قرار دهيم. هر چقدر بشر پيشرفت می کند بيشتر می فهمد که مجهولات او بيش از معلومات اوست. يکی از بزرگان می گفت اگر اين سخن حمل بر غرور من نشود می گفتم که آن قدر فهميده ام که نمی فهمم. اما می ترسم همين چيزی را که فهميده ام را ناشی از غرور علمی بدانند. اينجاست که نياز است دست را در دست وحی قرار داد.


[2] مجموعه‌ آثار، استاد شهيد مطهرى، ج‌6، ص1076 و 1077، ط انتشارات صدرا.
[3] الحکمه المتعاليه، صدرالمتالهين، ج7، ص78، ط. دار احياء التراث.
[4] سوره انبيا، ص69.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo