< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

92/02/03

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث : نظریه تکامل انواع و رابطه آن با آموزه های دینی
 بررسی و نقد فرضیه داروین درباره تطور انواع
 در جلسه قبل ارکان فرضیه داروین درباره تحول و تکامل انواع مورد بحث و بررسی قرار گرفت. این ارکان بدین شرح است:
  1. اصل قابلیت تغییر در موجودات زنده وجود دارد.
  2. اصل تنازع بقاء در میان موجودات زنده نیز جاری است. این تنازع گاه میان افراد یک نوع صورت می گیرد و گاه میان افراد این نوع با نوع دیگر و گاه میان افراد یک نوع و امور طبیعی دیگر مانند بلایای طبیعی واقع می شود .
  3. اصل انتخاب طبیعی یا بقای اصلح : در اثر این تنازع موجوداتی که دارای مزیتی از نظر جسمی یا روحی هستند باقی می مانند. و در واقع همان کاری که بشر در پرورش گیاهان و حیوانات انجام می دهد و دست به گزینش می زند، طبیعت به صورت هوشمند در دل خویش انجام می دهد .
  4. اصل چهارم وراثت است که بر اساس آن این مزایا به نسل بعدی منتقل می شود و این سیر ادامه دارد تا این مزایا و تفاوت ها به حدی می رسد که سبب تغییر و ایجاد نوع جدیدی می شود .
 آقای داروین در ابتدا وقتی این نظریه را مطرح کرد و کتاب «منشا انواع» را نگاشت ، سخنی از تطور در انسان به میان نیاورد بلکه آن را به صورت یک قاعده کلی بیان کرد . البته از همان زمان اعتراضاتی به ایشان در مورد شمول قاعده او به انسان وجود داشت. اما بعدها وی کتابی مستقل بنام « تبار و منشا انسان» در سال 1871 میلادی می نویسد که این مساله را به روشنی بیان می کند . وی در آنجا گفته است: بر اساس شواهدی که یافت شده، سیر تطور انسان تا میمون می رسد. البته آنچه که مشهور شده که وی گفته است انسان از نسل میمون به وجود آمده گویا صحیح نمی باشد. زیرا آنچه وی گفته این است که تکامل و تطور در انسان به حیوانی می رسد که آن حیوان مبدا مشترک میان انسان و میمون است. بر اساس این مبنا جد انسان و میمون یکی است و رابطه خواهر و برادری بین این دو برقرار است نه رابطه پدر و فرزندی .
 در کتاب دایره المعارف مصائب در این باره آمده است « بر اساس فرضیه تکامل انواع ، انسان یکی از اعضای رسته آدم نمایان از حیوانات پستاندار است و میمونها نیز به این رسته تعلق دارند . انسان یگانه عضو از این رسته است که تنها جنس شناخته شده آن انسان اولیه می باشد. علمای طبیعی معتقد هستند انسان و میمون از طریق نیای مشترک به یکدیگر وابسته اند و این نیای مشترک فرضی را معمولا حلقه مفقوده یا گمشده می نامند » [1]
 در کتاب توحید نیز که گزارشی از نظریه داروین داده شده، دیدگاه وی در مورد تطور انسان را این گونه بیان کرده است « بالاخره داروين در سال 1871 كتاب اصل انسان و بعد كتاب بيان عواطف در انسان و جانوران را منتشر كرد . در اين كتاب داروين سعی می‌كند تمام‌ اختلافات فاحشی را كه بين انسان و جانوران تصور می‌شود ، نفی كند و ثابت‌ نمايد كه تمام اختصاصات جسمانی و نفسانی موجود بين انسان و جانوران جز حالت تكامل يافته‌ای از موجودات و حيوانات ناقص ، چيز ديگری نيست ، حتی مغز و هوش انسان كه عاليترين پديده طبيعت است ، حالت كاملی از مغز تكامل يافته ميمون است و در مقام مقايسه هميشه انسان پست وحشی با كاملترين و عاليترين ميمونها مقايسه می‌شود . بروز امراض مشترك ، تغييراتی كه در جنين و در رحم مادر ايجاد می‌شود ، بقايای خصايص اجدادی‌ از قبيل ماهيچه‌های جنباننده گوش كه در انسان تحليل رفته و استثنائا در بعضی نمو اتفاقی دارد ، وجود موی در بدن انسان مخصوصا در زير بغل و سينه‌ ، وجود بقايای پلك سوم در گوشه چشم انسان را آثاری از وجه اشتراك انسان‌ و حيوان می‌داند و اختلافاتی نظير قائم ايستادن ، كيفيت صورت ، كيفيت‌ حركت دست و حتی صفات نفسانی از قبيل تصور ، توهم ، تخيل ، تجريد و تعميم را در مورد ميمونها آزمايش و آنها را به طور ناقص در ميمونها كشف كرده ، به طوری كه حتی می‌گويد صفات معنوی مانند نوع‌دوستی ، محبت ، فداكاری ، ايثار ، احساسات و عواطف در جانوران كامل ( يعنی بعضی انواع‌ ميمونها ) وجود دارد و بنابراين هيچ دليلی نداريم بر اينكه انسان از اين‌ نظام كامل طبيعت و از اين قاعده غيرقابل استثناء مستثنی شده باشد ، بنابراين ما با ميمونهای فعلی دارای اجداد مشتركی هستيم ، اينها را اجداد ما نمی‌داند ، خواهران و برادران ما می‌داند و می‌گويد دارای اجداد مشتركی‌ هستيم » [2]
 به لحاظ علمی نقد های بر نظریه داروین بیان شده است. آنچه ما در اینجا بدنبال آن هستیم بررسی این مساله را از جنبه علمی است و فعلا کاری به جنبه کلامی و فلسفی آن نداریم. در اینجا در صدد این هستیم که ببینیم دانشمندان علمی درباره این فرضیه چه گفته اند. نکته دیگر اینکه اصل نظریه تطور انواع غیر از این فرضیه هایی که برای توجیه آن بیان شده است. لذا باطل شدن یک فرضیه دلیل باطل شدن اصل نظریه تحول انواع نیست .
 نقد اول :
 در مورد اصل اول و دوم و سوم داروین سخن قابل ملاحظه ای وارد نیست . زیرا تغییر جانداران در شرایط مختلف و تنازع میان آنها و اینکه جاندارانی که دارای مزیت بیشتری هستند احتمال بقای بیشتری دارند سخنی پذیرفته شده است . نقد اصلی فرضیه داروین متوجه اصل چهارم یعنی اصل وراثت است . همان طور که در مورد فرضیه لامارک نیز گفته شد، آنچه در علم وراثت ثابت شده این است که تغییراتی که در سلول های جنسی و ژنتیکی واقع می شود به نسل های بعدی منتقل می شود اما اگر تغییراتی که در موجود زنده رخ داده مربوط به سلول های بدنی او باشد که ساختمان ظاهری او را تشکیل می دهد، با وراثت منتقل نخواهد شد. در کتاب توحید بحث مفصلی در این باره آمده است :
 « اما دانش عصر حاضر چه می‌گويد ؟ يك سال پس از مرگ داروين ، دانشمند جنين شناس مشهور بلژيكی به نام وانبندن كيفيت توليد مثل را در جانوران‌ كشف كرد . اين اكتشاف دوره نوی در زيست‌شناسی آغاز كرد . اين دانشمند ثابت كرد كه اساس امر توليد مثل بر اتحاد دو نطفه از پدر و مادر به نام‌ اسپرماتوزوئيد و اول صورت می‌گيرد . اين دو نطفه كه دو موجود تك سلولی‌ بيشتر نيستند ، با يكديگر تركيب شده و پس از تقسيم و تكثير بالاخره به‌ صورت انسان كامل با موجود ديگری درمی‌آيد . بنابراين طفل دنباله وجود پدر و مادر است و اگر قرار باشد صفتی به ارث به اعقاب انتقال پيدا كند ، بايد حتما از طريق اين دو سلول صورت بگيرد . لامارك و داروين عقيده‌ داشتند كه تمام تغييراتی كه در موجودات ، چه بر اثر تغييرات محيط و چه‌ بر اثر تعليم و تربيت و هر عامل ديگری ايجاد می‌شود ، به ارث عينا انتقال داده می‌شود اما تجربيات و علوم امروز اين مسأله را رد كرد و ثابت كرد كه صفات اكتسابی به ارث برده نمی‌شود . صفات اكتسابی به يكی از اين صورتها هستند : قطع عضو ، مصونيت ، بيماری ، محيط ، استعمال و عدم استعمال ، تعليم و تربيت . برای هر كدام‌ از اينها آزمايشهای مكرری كرده‌اند كه ما برای هر كدامشان فقط يك آزمايش‌ را توضيح می‌دهيم . درباره قطع عضو آمدند دم 22 نسل متوالی يعنی 1952 موش‌ را قطع كردند ، ديدند آخرين موش با دمی كاملا طبيعی و سالم به دنيا آمد . 22 نسل در مقام قياس با انسان معادل پانصد سال ( پنج قرن ) است . بعد متوجه شدند كه مسلمانها و خصوصا كليميان قرنهاست كه اولاد ذكور خودشان را ختنه می‌كنند و پس از طی قرنها اين صفت هنوز ارثی نشده و افراد ، ختنه‌ نشده به دنيا می‌آيند . دوم بيماری ، آمدند به يك عده خرگوش باردار ، بيست روز پس از بارداری محلول قوی نفتالين را با روغن نيم گرم خوراندند . اين مايع بر روی عدسی چشم خرگوش اثر می‌كند و آن را كدر می‌نمايد . ديدند كه نسل اول‌ حاصل از اين خرگوشها همه با عدسی كدر به دنيا آمدند ولی نسلهای بعدی همه‌ با عدسی سالم به دنيا آمدند . بنابراين بيماری به ارث برده نمی‌شود و مصونيتهای ناشی از بيماری هم به ارث برده نمی‌شود. تين دانشمند علم طبيعی آمد 69 نسل متوالی دروزوفيل يا مگس سركه ( 1 ) را برای مدتی در تاريكی پرورش داد . بعد آخرين مگس حاصل از آخرين نسل آنها را به روشنايی آورد ، ديد كوچكترين تغييری در ساختمان جسمانی چشم آنها داده نشده . 69 نسل متوالی در مقام قياس با انسان معادل هزار و پانصد سال ( پانزده قرن ) است ، يعنی اگر اجداد ما از پانزده قرن پيش ( يك‌ قرن قبل از اسلام ) در تاريكی مطلق به سر می‌بردند ، امروز چشمشان به همين‌ وضع و ساختمان و ديدی كه الان هست باقی می‌ماند . بنابراين استعمال و عدم‌ استعمال باعث انتقال اين صفت به ارث نمی‌شود .. ديگر تعليم و تربيت است . اينكه تعليم و تربيت به ارث برده می‌شود يا نه ، مورد شك است ... بنابراين در انتقال صفات اكتسابی ناشی از تعليم و تربيت به ارث نيز هنوز نظريه‌ قطعی بيان نشده است . بنابراين آنچه مسلم است صفات اكتسابی ناشی از قطع عضو ، استعمال و عدم استعمال ، محيط و بيماريها هيچكدام به ارث برده‌ نمی‌شوند و به اين ترتيب اولين پايه فرضيه لامارك و داروين فرو می‌ريزد ، چون اساس نظريه آنها بر روی انتقال صفات اكتسابی بود . » [3]
 نقد دوم
 در خصوص انسان نیز این مساله مطرح است که میان فرد انسانی و حیوانی که به عنوان منشا انسان شناخته شده، تفاوت بسیاری در دستگاه فکری او وجود دارد به حدی که که جز دخالت یک عامل متعالی، حاصل نخواهد شد. در همان زمان حیات آقای داروین و در جایی دیگری نظریه تطور انواع توسط دانشمندی بنام والاس مطرح شد اما وی بر خلاف داروین، این مساله را در مورد انسان جاری نمی دانست . « والاس که خود از طرفداران تحول و تکامل انواع است اما فرضیه انتخاب طبیعی داروین را در خصوص انسان نارسا می دانست زیرا نمی تواند قوای دماغی عالی تر انسان را توجیه کند به گواه اینکه اندازه مغز در قبایل بدوی با اقوام متمدن تفاوتی ندارد و عملا دارای توانش های عقلی است که بسی بیشتر از نیازهای ساده زندگی بومی بدوی آنهاست که برای رفع نیازهای این زندگی مغز کوچکی نیز کافی می بود . بنابراین تکامل انسان روندهای متفاوتی را طی کرده است که در چهار چوب صرفا زیست شناختی داروین نمی گنجد.
 وی همچنین بر این عقیده بود که فاصله بین عقل انسان و میمون بیش از آن است که داروین ادعا کرده بود و قبایل بدوی هم نمی توانند این فاصله را پر کنند زیرا قوای دماغی طبیعی آنها به پیشرفتگی اقوام متمدن است.» [4] والاس ظاهر در مورد انسان معتقد بوده یک قصد متعالی در پیدایش او دخالت داشته است . این سخن مانند این آیه شریفه است که می فرماید « ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين‌» [5]
 نقد سوم
 همچنین پژوهش ها و شواهدی که بعدا از جانداران بدست آمده است مانند فسیل های که کشف شده است ، نظریه داروین را در مورد انسان رد می کند . آقای ایان بار بور می گوید « همچنین در جائی که داروین تفاوت ناچیزی بین مبادله علائم در حیوانات و ربان انسان می دید ، وی زبان را کاملا متمایز و یک تفهیم و تفاهم کنایی می دانست. در هر یک از این موارد پژوهش های بعدی بیشتر در جهت تایید آرای والاس بود » [6]
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] دایره المعارف فارسی ، مصائب ، ج1 ، ص 941
[2] توحید ، شهید مطهری ، ص 272
[3] توحید ، شهید مطهری ، ص 273-275
[4] علم و دین ، ص 115
[5] مومنون ، 14
[6] علم و دین ، ص 115

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo