< فهرست دروس

درس کلام استاد ربانی

91/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع بحث : رابطه خوارق عادات به عنوان یک باور دینی با علم
 رابطه معجزات با اصل سنخیت
 در ادامه بحث رابطه معجزات با اصل علیت، این سوال مطرح می شد که چه نسبتی میان صدور بی واسطه معجزات از ذات اقدس الهی و اصل سنخیت که از قواعد عقلی است، وجود دارد؟ این امر مسلم است که هیچ قاعده عقلی، تخصیص بردار نیست. حکم عقلی تابع معیار و ملاک خود است و لذا نمی توان آن را تخصیص زد مگر آنکه یا آن قاعده عقلی نباشد و یا آنچه استثنا می شود، ‌واقعا مستثنی نباشد .
 برای پاسخ به این سوال ابتدا باید روشن شود مراد از سنخیت چیست؟ اجمالا باید دانست که مقصود از سنخیت در باب علت و معلول، برقراری رابطه وجودی میان علت و معلول است. اصل علیت آن گاه معنا می دهد که چنین رابطه وجودی میان علت و معلول برقرار باشد. معنای اصل علیت عبارت است از ارتباط وجودی میان دو موجودی که یکی وابسته به دیگری است. اگر بنا باشد هر چیزی با دیگری چنین وابستگی را داشته باشد، اساسا نظام علتی تصویر نخواهد شد زیرا حاصل آن چیزی جز هرج و مرج نخواهد بود. اصل علیت که قاعده ای عقلی است اقتضا می کند ضابطه مند باشد و این ضابطه همان مناسبت وجودی میان علت و معلول است . این مناسبت وجودی را اصطلاحا «سنخیت » گویند .
 وقتی به زندگی روزمره مان نظر می کنیم، می بینیم انسانها در بخش های مختلف آن، به این مساله توجه دارند. کسی که می خواهد آلودگی دستش را برطرف کند نمی آید از ماده ای استفاده کند که بر این آلودگی بیفزاید بلکه چیزی متناسب با آن را بر می گزیند. یا کسی که بدنش درد می کند از عاملی استفاده می کند که درد او را تسکین دهد. این امر را انسانها به صورت ارتکازی می فهمند و عمل می کنند. هر انسان عاقلی می فهمد که هر گیاهی دارو نیست، هر گیاهی سم نیست و هر گیاهی غذا نیست. در باب روانشناسی نیز وقتی روانشناس می خواهد علت ناراحتی فردی را بدست آورد با پرسیدن سوالهایی از او و حالاتی که فرد دارد و شواهد و قرائن دیگر ، علت آن را می یابد . در درمان آن نیز از هر راهی بهره نمی گیرد بلکه، روشی که متناسب با آن ناراحتی روانی است عرضه می کند. این گونه نیست که برای درمان چنین شخصی هر راهی مفید باشد بلکه برخی از راهها ، ناراحتی او را تشدید می کند . بنابراین مساله سنخیت میان علت و معلول امری است که همه انسان ها آن را پذیرفته و در زندگی خود مورد توجه قرار می دهند . اگر قاعده سنخیت را از زندگی بشر برداریم، بساط زندگی انسان برچیده می شود.
 در حوزه علم و معرفت نیز این قاعده بلا شک جاری است کسی که می خواهد علم فقه، یا طب یا فیزیک را کسب کند باید، دانش هایی را متناسب با آن مطالعه نماید این گونه نیست که برای کسب این علوم به هر دانشکده ای که خواست مراجعه نماید. از همین جا باطل بودن نظریه آقای سروش در مورد « قبض و بسط تئوریک شریعت» روشن می شود . وی با طرح این نظریه که با نام «تکامل معرفت دینی» نیز شناخته می شود مدعی شده که شریعت دائما در حال تحول و تغییر است، این تحول گاه به صورت قبض و گاه بسط است. ارکان این نظریه از این قرار است:
  1. معرفت دینی از علوم دیگر تغذیه می شود .
  2. معرفت های غیر دینی همواره در حال تغییر و تحول است . زیرا هندسه و اجزاء معرفت بشر مانند خانه های جدول است که با تغییر خانه ای، سایر خانه ها نیز تغییر می کند. اگر در گوشه ای از هندسه معرفت بشر تغییری ایجاد شود ، همه آن را تغییر می دهد .
  3. بنابراین کوچکترین تغییری که در معرفت بشری پیدا می شود ، فهم ما را نیز از دین متغیر و متحول می کند .
 بر بطلان این ادعا نقد های نیز وارد شده است. یکی از آنها همین مساله وجود سنخیت میان علت و معلول است. درست است که میان پدیده های عالم رابطه بر قرار است اما لازمه آن این نیست که هر تغییری، به حوزه های دیگر که ارتباطی با این حوزه ندارند نیز سرایت کند. بله هر گاه تغییر در گزاره ای حاصل شود تنها گزاره هایی که با آن در سنخیت هستند تغییر می کند. و الا باید بساط دانشکده ها را برداشت و گفت هر کس هر کلاسی که می خواهد برود، زیرا بالاخره دانشمند و ملا می شود. صاحب این نظریه یک مطلب را گرفته شده و مطالب بسیاری برایش غایب مانده است.
 اصل سنخیت در علت فاعلی
 تا اینجا دانسته شد اصل سنخیت، امری فطری است که در زندگی انسانها پذیرفته شده است و فلاسفه نیز در اینجا به تبیین همین امر فطری پرداخته اند. اما فلاسفه به صورت خاص نیز این مساله را مطرح کرده اند. آنان در بحث علت و معلول ، علت را چهار گونه برشمرده اند: علت فاعلی ، مادی ، صوری و قابلی و همچنین بیان کرده اند که در بحث علت و معلول ، مساله شرایط ، معدات و نبود موانع نیز مطرح است. آنچه بیشتر در بحث فلاسفه مطرح شده، علت فاعلی، آنهم علت الهی است.
 علت فاعلی دو گونه است: علت الهی و علت طبیعی و تفاوت این دو در اعطاء وجود است. فیلسوف الهی وقتی سخن از علت فاعلی به میان می آورد مقصودش علت هستی بخش است. اما از نظر طبیعی، فاعل آن چیزی است که منشا حرکت است. بنابراین فلاسفه الهی درباره فاعل الهی سخن می گویند . خدای متعال قطعا فاعل الهی است و باد و باران و مانند آن علت طبیعی . اما آیا فاعلیت انسان الهی است یا طبیعی؟ گفته اند انسان در برخی موارد به اذن الله فاعل الهی است و می تواند امری را به وجود آورد. به همین خاطر است که فرموده اند « من عرف نفسه، فقد عرف ربّه ‌» [1] برای فهم این امر می توان به نفس و ذهن مراجعه نمود. وقتی انسان چیزی را تصور می کند، آن را در صحنه ذهن ایجاد می کند. ذهن انسان آنقدر توانمند است که هم می تواند اموری که وجود دارد را در خویش ایجاد کند و هم اموری که وجود ندارد مانند دریای جیوه ، حتی بالاتر می تواند اموری که محال است را نیز تصور نماید . از این بالاتر نیز می تواند عدم خود را تصور کند . این صور ذهنیه هم فعل نفس است و هم علم نفس. این مطلب می تواند رازی را بگشاید و آن علم خدای متعال به اشیاء مادی است . در احوالات شیخ اشراق نقل شده که ایشان در مورد علم الهی به موجودات طبیعی دچار مشکل شدند و نتوانستند آن را حل نمایند زیرا معتقد بودند علم حصولی در خدای متعال راه ندارد. روزی در عالم مکاشفه ارسطو را می بیند و از وی در این باره سوال می کند. ارسطو می گوید به نفس و ذهن خودت مراجعه کن؛ صور ذهنی هم فعل نفس است و هم وجود آنها در نزد ما حاضر است. علم نفس به صور ذهنی حضوری است و این گونه نیست که این صورت را نیز از طریق صورتی درک کند ( یعنی علم حصولی باشد ). علم خدای متعال به عالم طبیعت نیز همین گونه است. « إن صفحة نفس الأمر و ألواح الأعيان بالنسبة إليه تعالى كصفحة الأذهان بالنسبة إلينا» [2] . البته کسی مانند خدای متعال نیست اما «و له الامثل الاعلی» [3]
 تا اینجا گفته شد فاعل الهی مفیض وجود است و باید میان او و فعل سنخیتی برقرار باشد اما معنای این سنحیت چیست؟ معنای آن این است که وجود معلول مرتبه نازل وجود علت است و در حقیقت یک وجود است که مرتبه عالی آن علت و مرتبه نازل آن معلول است. علامه طباطبایی در این باره می فرماید « ذكر الحكماء أن بين الفعل و فاعله و يعنون به المعلول و علته الفاعلة سنخية وجودية و رابطة ذاتية يصير بها وجود الفعل كأنه مرتبة نازلة من وجود فاعله و وجود الفاعل كأنه مرتبة عالية من وجود فعله بل الأمر على ذلك بناء على أصالة الوجود و تشكيكه. » [4] آنچه در ذهن فلاسفه بر جسته است علت فاعلی است . آنها گفته اند میان فعل و فاعل باید سنخیت وجودی برقرار باشد. آن سنخیت این است که وجود معلول مرتبه تنزل یافته ای از وجود فاعلش است و وجود فاعل، مرتبه عالی معلول است. مرحوم علامه چون در ابتدا سخن حکما اعم از مشاء و حکمت متعالیه را نقل می کند می فرماید « کانه» چنین است اما در ادامه که سخن را بر اساس اصالت الوجود و تشکیک مراتب وجود مطرح می کند مطلب را به صورتی قطعی بیان می کند.
 بر مبنای اصالت الوجود، آنچه اصل است و واقعیت را پر کرده، وجود است، زیرا غیر وجود یا ماهیت است یا عدم ، عدم که نیستی است و ماهیت نیز حد وجود و امری اعتباری است . وجود نیز یک حقیقت بیشتر ندارد اما دارای مراتب است، ضعیف ترین مرتبه آن وجود هیولی است . این وجود معلول است برای مرتبه بالاتر. سپس همین مرتبه بالاتر نسبت به مرتبه بالاتر از خود معلول است و همین گونه بالا می رود تا به مرتبه ای می رسد که دیگر فوق آن مرتبه ای نیست که همان علت العلل است .
 وجود سنخیت میان فاعل و فعلش، امری ضروری است زیرا آنگاه چیزی می تواند معطی وجود باشد که خود واجد آن باشد .
 ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى‌بخش؟
 خشك ابرى كه بود ز آب تهى نايد از وى، صفت آب دهى‌
 کسی که می خواهد فن اجتهاد را یاد بگیرد نمی تواند به سراغ ادیبی برود که ملکه اجتهاد ندارد. «معطي الكمال ليس فاقدا له‌ » . یا انسانی که فقیر است در صورتی که برای رفع نیاز خود به فرد فقیری دیگری مراجعه کند مشکل او حل نخواهد شد. اگر هزاران شمع خاموش وجود داشته باشد کاری از پیش نمی برد، تا این شمع ها به منبعی که روشن است وصل نشود، روشن نخواهد شد. در این مثالها سنخ آنها به گونه ای است که اگر علت اعطا نماید، از خودش کاسته می شود اما سنخ اعطای وجود این گونه نیست بلکه مانند علم می ماند که هر چه عالم از علمش به بیاموزد چیزی از علم او کاسته نخواهد شد.
 
 اصل سنخیت در علل مادی ، معدات و شرایط و نبود موانع
 تا اینجا روشن شد که سنخیت در علت فاعلی امری ضروری است و معنای آن این است که وجود فعل مرتبه نازل وجود فاعل و علت است. این سنخیتی است که فلاسفه مطرح کرده و عقل نیز به آن حکم می کند .
 اما سنخیت در مورد سایر علل ( غیر از علت فاعلی ) مانند معدات ، علل مادی و غیزه چگونه است ؟ عقل در اینجا که مربوط به مصداق شناسی است حرفی ندارد و تنها می گوید مصداق این علل باید چیزی باشد که متناسب با آنها باشد، اما اینکه مصداق آن چیست، عقل ساکت است. در امور حسی ، عقل نمی تواند مصداق شناسی کند زیرا اینها اموری جزئی است و کار عقل ادراک کلیات است. مثلا درمان بیماری یک سیر طبیعی دارد که علم طبیعی عهده دار شناخت آن است. اینکه یک بیمار چند روز باید بستری باشد، فیلسوف فتوایی درباره آن ندارد تنها می گوید باید ارتباط معنا دار وجودی میان عامل درمان و بیماری باشد اما اینکه چیست باید به اهل علم رجوع نمود. وقتی از اهل علم سوال می کنیم آیا سنخیتی در باب شروط و معدات و امثال آن باید برقرار باشد؟ می گوید تا امروز آنچه کشف شده و ما فهمیده ایم ، این است که تحقق این فعل در گرو برخی شروط و معدات و رفع موانع است. اما اینکه آیا غیر از آن امکان ندارد، دیگر نمی توانم حکمی دهم زیرا ابزار من حس و استقراء است و این ابزار محدود است و لذا فتوا دادن در این زمینه کار من نیست. آنچه من می گوییم این است که تا کنون چنین بوده است اما اینکه آیا امری دیگری در کار است و یا علل ماوراء طبیعی تاثیر می گذارد در حوزه فهم من نیست. « عدم الوجوان لا یدل علی العدم الوقوع » وقتی در این زمینه به عقل رجوع می کنیم می گوید من نیز تحقق آن را رد نمی کنم
 اصل سنخیت در مورد معجزات
 بعد از بیان این مقدمه به بحث اصلی خود که رابطه معجزات با اصل سنخیت بود باز می گردیم و می گوییم در معجزات و کرامات، سنخیتی که بین فاعل و فعل است قطعا باید وجود داشته باشد زیرا نبود چنین سنخیتی محال است. چه در باب معجزات مانند فلاسفه قائل باشیم که نفس پیامبر به اذن الله فاعلیت دارد و چه بگوییم خدای متعال بی واسطه آنها را ایجاد می نماید، بحث سنخیت باید در هر دو جواب گو باشند. شهید مطهری در کتاب نبوت می فرماید مشکل معجزات مشکل فلسفی است نه مشکل علمی و مشکل فلسفی آن سنخیت است.
 اما سنخیت در باب شروط و علل مادی و معدات در معجزات چگونه است ؟
 برای حل این مساله دو سوال باید پاسخ داده شود :
  1. آیا سنخیت در علیت فاعلی ، در معجزات رعایت می شود یا نمی شود ؟
  2. آیا سنخیت در غیر علت فاعلی از قبیل معدات ، شرایط و نبود موانع در معجزات باید رعایت شود یا نه ؟
 پاسخ سوال اول با توجه به آنچه گفته شد این است که سنخیت در قسم اول باید رعایت شود زیرا تمام موجودات ممکن هستند و خدای متعال همه کمالات وجودی را به نحو اعلی دارد. بنابراین در صورتی که معجزه را فعل مستقیم الهی بدانیم ، سنخیت در علیت فاعلی ، هرگز نقض نمی شود . معجزات را خواه بی واسطه بدانیم یا بواسطه نفس نبی ، خدای متعال می آفریند
 در پاسخ به سوال دوم می گوییم مراد شما کدام سنخیت است؟ اگر مراد سخیتی است که تاکنون شناخته شده است ، مسلم است که در معجزات چنین سنخیتی رعایت نشده است، اما اگر مراد این است که اصلا سنخیتی وجود ندارد، در اینجا نمی توان چنین حرفی را زد زیرا نه عقل در اینجا حرفی دارد زیرا مساله مصداق شناسی و جزئی است و نه علم، زیرا علم می گوید من تا کنون چیزی پیدا نکرده ام اما شاید در آینده پیدا شود.
 بنابراین اگر از میان دو انگشت نبی آب بجوشد، خواه فاعل آن خدای متعال به صورت بی واسطه بدانیم یا نفی نبی به اذن الله ، سنخیت فاعلی قطعا برقرار است. اما از نظر علل مادی و معدات ، اینکه نظام عادی کنونی بهم می خورد درست است اما نمی توان گفت اصلا سنخیتی وجود ندارد زیرا عدم الوجدان دلیل عدم نیست. ممکن است در دل طبیعت چنین رابطه باشد که ما نمی شناسیم و یا ممکن است علت مادی وجود نداشته باشد بلکه علت ماوراء الطبیعی در کار باشد .
 
 * * *
 اللهم صل علی محمد و آل محمد


[1] درر الاخبار ، ص 36
[2] تعلیقات بر شواهد ربوبیه ،ص 446
[3] روم ، 27
[4] المیزان ، ج 13 ، ص 194

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo