< فهرست دروس

درس کلام جدید - وحی پژوهی و حقیقت نبوت استاد ربانی

جلسه 24

بسم الله الرحمن الرحیم

 فرق نبی ،رسول و امام(محدَّث) در احادیث
 ویژگیهای رسول
 نکات ملا صدرا رحمه الله
 در ارتباط با آنچه که در باره رسول در احادیث وارد شده است نکاتی را از مرحوم صدر المتالهین خدمتتان عرض کردیم.
 ایشان نکته دیگری هم دارند که به نظرم نکته بسیار لطیف و دقیقی است که این نکته در ارتباط با این جمله است در حدیث سوم آن احادیث چهار گانه ای که قبلا عباراتش را عرض کردیم. در حدیث سوم در ابتدا فرموده است: «الرسول هو الذی یاتیه جبرئیل(سلام الله علیه) قبلا و یراه و یکلمه »که این را توضیح دادیم .
 بعد در ادامه می فرماید:(جمله مرحوم آخوند در ذیل این حدیث) و قوله: و كان محمد صلى اللّه عليه و آله حين جمع له النبوة الى قوله: قبلا، خبر، كذلك قوله: يجيئه بها جبرئيل عليه السلام الى آخره، يعنى انه صلى اللّه عليه و آله اتصفت ذاته بصفة النبوة و جائته الرسالة من عند اللّه باطنا و سرا قبل ان يتصف بصفة الرسالة و ينزل عليه جبرئيل معاينا محسوسا بالكلام المنزل المسموع من عند اللّه عز و جل، و انما جائه جبرئيل منه تعالى بالرسالة حين جمع له من اسباب النبوة ما جمع للانبياء الكاملين كابراهيم عليه السلام من الرؤيا الصادقة و الاعلامات المتتالية بحقائق العلوم و الإيحاءات بالمغيبات.
 و الحاصل انه صلى اللّه عليه و آله استكمل باطنه و سره قبل ان يتعدى صفة الباطن منه الى الظاهر و اتصف القالب بصفة القلب محاكياله، و الاول نهاية السفر الى اللّه و الثانى نهاية السفر من الحق بالحق الى الخلق.» [1]
 
 دو بعد رسول اکرم صلی الله علیه و آله
 
 جان حرف ملا صدرا در همان « والحاصل ...» است . مقصود ایشان این است که در مورد رسول اسلام صلی الله علیه وآله ما از دو زاویه باید نبوت و رسالتشان را برسی کنیم:
  یکی از زاویه باطن وجود و سر حقیقت ایشان که همان «حقیقت محمدیه» است.
 یکی از زاویه حیات و بعد ظاهری .
 از جنبه ظاهری ایشان در چهل سالگی ایشان بوده که جبرئیل مأموریت پیدا می کند که در غار حرا ، ایشان به مقام و شأن رسالت یا نبوت نائل شود.
 
 اسفار چهار گانه عارف
 
 به تعبیر اهل عرفان سفر من الحق للحق الی الخلق پیدا کند. اهل عرفان برای سالک و مسافر الی الله یک سفری تصویر کردند که چهار مرحله دارد. یعنی وقتی این مراتب تمام می شود می شود انسان کامل و خلیفه و حجت خدای متعال.
 1. سفر من الخلق الی الحق . یعنی به قله و به سمت بی نهایت رفتن.
 2. سفر فی الحق للحق . در اینجا سالک در مرتبه اسما و صفات سیر می کند. یعنی از نشئه ملک و ملکوت گذشته و به لاهوت رسیده است. یعنی مرحله ملک که آیات آفاق باشد و ملکوت را که آیات انفس باشد.
 3. سفر من الحق الی الحق یا بالحق. یعنی وقتی از نظر شخصیت که به بار نشست بر می گردد به سوی خلق برای اینکه دست بندگان را بگیرد و راهنمای کند وبه کمال برساند و این است فرق نبی با عارف ،چرا که عارف در صدد است فقط خود را نجات دهد اما نبی در صدد نجات دیگران هم هست و با اینکه به و حدت رسیده با این حال برمی گردد به عالم کثرت و مشقت عالم کثرت را می پذیرد.
 آیه شریفه می فرماید :
 نكانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَق» [2]
 مردم، امّتى يگانه بودند؛ پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيم‌دهنده برانگيخت ، و با آنان، كتاب [خود] را بحق فرو فرستاد
 «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط» [3]
  به راستى [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند
 «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً» [4]
 ما اين كتاب را به حقّ بر تو نازل كرديم، تا ميان مردم به [موجب‌] آنچه خدا به تو آموخته داورى كنى، و زنهار جانبدارِ خيانتكاران مباش.
 4. سفر بالحق فی الخلق . یعنی همان که می فرماید: «طبیب دوار بطبه » یعنی راه می افتد برای بردن مردم و نمی نشیند که مردم بیایند بلکه می رود سراغ مردم. مثل طلبه ای که می رود تبلیغ و مدارس می رود و بر سرکشاورزی و یا دم مغازه ها می رود و به مردم سرکشی می کند.
  علاوه بر این مرحله ، یک مرحله باطنی هم دارد که آن مرحله قبل از این مرحله است یعنی اولا روح پیامبر به نبوت می رسد آنگاه این به قالب و جسم بروز و ظهور می کند که جبرئیل می آید.
 حکیم ملا علی نوری یک تعلیقه ای بر این فرمایش مرحوم صدرامتألهین دارد.
 
 نکته ای در استفاده کردن از روایات
 
 استفاده کردن نکات معرفتی از روایات به این ساده گی نیست اگر احادیث و روایات در مقوله معارف باشد غوّاص می خواهد تا این گوهرها را شکار کند کما اینکه در مباحث فروع یعنی حلال، حرام و احکام باید شیخ انصاری شود تا بتواند اینها را سید کند. چه طور باید مسائل مربوط به حلال، حرام، باید و نباید را فهمید باید سالها زحمت کشید و خِرّیت فن در اصول شد تا نکات آیات و روایات را صید کرد ، در باب معارف از این هم سخت تر است. بخاطر اینکه مقوله تکالیف نشئه دنیوی است. می گویند فکر در مرحله اول علم و زندگی دنیا است که این نظام زندگی دنیایی را سامان می دهد.
 در احادیث و روایات و آیات مربوط به زنگی دنیوی اینجور بعد ندارد و لایه لایه نیست، بطون خیلی مطرح نیست. بطون هفت تا یا هفتادتا یا بیشتر نازل به معارف است لذا در فهم این نکات معرفتی آیات وروایات واقعا باید خیلی ملا شد.
 مرحوم شعرانی در کتاب خود می فرمایند : بدون غور در حقایق حکمی و معارف حکمی نمی توان نکات ناب و ظریف روایات و احادیث را دریافت کرد و بعد مثال می زند و اشخاصی را معرفی می کند و می گوید مثل چی باید شد تا نکات توحید(شیخ صدوق) را بفهمی. مثلا قاضی سعید قمی که بشوی حالا نکات توحید را می توانی بفهمی یا مثلا ابن میثم بحرانی که بشوی می توانی مقداری نکات نهج البلاغه را بفهمی و یا ملاصدرا بشوی آنگاه کافی را بفهمی. می گوید حالا جامعه می خوانی و می خواهی بفهمی و یک جمله آن را معنی کنی، با چه ابزار و مقدمات وآموخته هایی می شود این را فهمید؟«خلقکم الله انوار» معلوم می شود. ائمه یک خلقت نوری دارند و اینها عرش خدا را محاصره کرده اند منتها خدا به واسطه شما بر سر ما منت گذاشت که آمدیم در این نشئه عالم خاکی، این خانه هایی که از آن نور خارج می شود. نور آمده است بر زمین و دوباره هم نور به آسمان می رود و بقیه مردم هم نور را می بینند و از همین دیدن نور و مسیر او تلاش می کنند به سمت وسوی کمال بروند. اگر بخوایم این را بفهمیم سالها باید زحمت کشید تا این نکات را بفهمیم.
 
 کج فهمی معرفتی دین
 
  بعضی ها در جواب اینکه می گوییم: اگرکلام می خواهی و می خواهی متکلم باشی باید فلسفه را بدانی، منطقت باید قوی باشد می گویند مگر هشام بن حکم فلسفه خوانده بود که متکلم قوی پنجه ای بود؟ ما می گوییم مگر زراره علم اصول خوانده بود که فقیه توانمندی بود؟ تازه در آن زمان علم اصول نبود. 8 سال یا 14 سال آیت الله وحید علم اصول گفتند. آیت الله سبحانی و آیت الله مکارم و دیگر بزرگان 6 سال یا 7 سال می گویند.کی آن زمان علم اصول می خواندند؟ این که حرف نشد.
 آن زمان ارتباط مستقیم با خود معصوم داشتند شاید از امام معصوم یک اشاره ای می کرد و او این را می فهمید ما که نمی توانیم خودمان را جای هشام بن حکم بگذاریم .
  چه طور در حوزه فروع دین احکام فرعی، استنباط، استخراج، اجتهاد نیاز به مقدمات ویژه دارد در حوزه معارف که از این بالاتر است.
 
 ظرافتی بالاتر از بیان ملاصدرا در کلام مرحوم ملا علی نوری
 
 این جمله شاهد عرضم است که از ملا علی نوری است. حاصله عن رسولنا کان رسول فی ا زمنه سالف. اگر دقت کنید متوجه می شوید که ایشان پایش را بالاتر از ملاصدرا می گذارد و یک گام بزرگ تر برمی دارد. ملاصدرا فرمود: که او یک دوره قبل از بعثت داشت و آن باطن پیغمبر به کمال رسید بعد هم این ظهور کرد به ظاهر پیغمبراز 40 سالگی. اما ملا علی نوری می گوید: نه حاصلش این است که رسول ما رسول بود. کی؟ در عالم باطن او رسول بود. هر پیغمبری در زمان خودش رسول خدا بود و پیغمبر ما هم همان موقع رسول بود.حضرت نوح وحضرت ابراهیم و هر پیامبری در زمان خودشان از جانب پیغمبر ما رسول بودند و پیغمبر ما هم رسول خدا بود.و محصله انهم یعنی انبیاء (ع) دیگر مظاهررسالت پیامبر ما بودند واو رسول مطلق بر همه ازمنه است و رسالت مطلق است واین حرفی که من می زنم از غوامض است و غامض هم چند مرتبه دارد. برای فهمیدن به رمز نیاز داریم حالا رمز آن چگونه است؟
  مگر روایات ما نمی فرماید که« اول ما خلق الله نوری» یعنی پیامبر، نوری نه جسمی. وقتی که پیامبر شد اولین مخلوق الهی، چه نقشی در جهان و درملک و ملکوت ایفاء می کند؟ در سلسله نشین کائنات است در مرتبه ممکنات. این معنایش این است که علت افاضی،ایجادی بالغیر، بالذات خدای سبحان است. اما علت افاضی و ایجادی ماسوی الله بالغیرمی شود پیغمبر. هر چه در این عالم وجود دارد از جبرئیل گرفته تا کروبین و ملائکه تا برسیم به عالم امکان آب،انبیاء فرقی نمی کند. همه و وامدار وجود او هستند.
 حدیث معروفی است که می فرماید:«کنت نبی و آدم بین الماء والطین». پیغمبر می فرمایند: من نبی بودم زمانی که گل آدم داشت سرشته می شد. توبه آدم می خواست قبول شود« فتلقی آدم من ربه من کلمات»خوب کلمات چیست؟ می رویم سراغ روایات بعد مسئله حل می شود.« خلقکم الله انوار و جعلکم بعرشه محدقین » چون این ذوات مقدسه ائمه طاهرین، اهل بیت هم ازازلال لاینفک وجود نبوی هستند یعنی آن حقیقت محمدیه بدن اینها نیست و هر کجا باشد این همراهش است. «انی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی... » که بگوید من این کار را می کنم. نه او این جور هست. « لم یفترقا » خیلی معنی دارد آن روایاتی که می گوید اگر کسی شب تا صبح نماز بخواند، همیشه روزه بگیرد ، پوست از بدن خود بکند برای عبادت و ولایت در آن نباشد هیچ فایده ندارد.
 
 آیا پیامبر بالاتر است یا جبرییل
 
 بعضی می گویند پارادکس است در جواب می گویم چی پارادکس است؟ می گویند شما می گویید که شب معراج پیغمبر رفت بالا و جبرئیل هم همراهش بود وبه جایی رسید که جبرئیل ایستاد. پیغمبر فرمود چرا نمی آیی؟ گفت من دیگر بیش از این مقدار نمی توانم بیایم اگر به قدر بند انگشتی بالاتر بیایم می سوزم. یعنی ظرفیت من بیشتر از این نیست. مثل بادکنکی که زیاد باد شود می ترکد. پس این چگونه است؟ از آن طرف هم پیامبر چشم به راه جبرئیل بود.
 
 اشکالی از سروش:
 
 آقای سروش آمده آن طرف را گرفته و گفته نه پیغمبر معلم جبرئیل بود نه جبرئیل معلم پیغمبر. جبرئیل به اذن پیغمبر نازل می شد وحی به اذن پیغمبر نازل می شد نه به خاطر جبرئیل.
 
 جواب
 
  اشکال سروش این است که فقط یک طرف را گرفته و خیال کرده مطلب فقط همان است. علت ایجادیه را گرفته ولی علت اعدادیه را فراموش کرده است . ما در این نشئه ملک عند فی اعدادیه را می خواهیم فقط عند فی افادیه کافی نیست. علت تامه قبلش اگر ملک، مرکب است از علت اعدادیه و علت ایجادیه و الا شما دانه گندم را توی سیلو بگذار و در زمین نینداز وآب لازم،هوای لازم ،رطوبت لازم هی بگو خدا که هست و گندم را هم که خدا خلق می کند. می گوییم بله ولی علت تامه اش او نیست. علت اعدادیه را اگر دقت کنید که این مقتضای این نشئه است. اگر نوح، ابراهیم، هود، آدم نمی آمدند توی این نشئه پیغمبر نمی شد بیاید.آنها علت اعدالیه هستند و معلول بدون علت محال است وظهور پیغمبر در این دوره و مرحله از تاریخ بشر کان من المستحیل...حالا برگردیم بگوییم آقا وجود پیغمبر وامدار این نشئه است نبوت پیغمبر وامدار چیست؟نوح هم بیاید می گوییم عجب نوح که بالاتر است چه طور شد اینجا باید منتظر بماند که نوح بیاد وابراهیم بیاید و بعد نوبت به نبوت من برسد. این که خود با لفظ آنهاست اصلا آنها وابسطه به او هستند با اینکه آنها در صدر نشسته اند. چرا پیامبر از اول نیامد؟ نمی شود،محال است خرق بین نشئه ملکوت و ملک کردن نشئه باصطلاح سفرالی الله و الی الخلق( به نظر ملاصدرا) کردن نتیجه آن همین حرفهای آقای سروش می شود که می گویند اینها را چگونه حل کنیم؟
 این واقعیت است که باید جبرئیل به علت اعدالیه بیاید و وحی نازل منزول را به پیغمبر برساند کما اینکه نوح باید بیاید تا زمینه برای آمدن پیغمبر فراهم شود. این منافات با برتری شخصیت پیغمبر واین که او در باطن هم رسول بوده و حضرت نوح مظهر آن است با آن منافات ندارد. عالم وحدت و باطن وسر این عالم کثرت وعالم ظاهر این نشئه مادی است که اینها قابل حل هستند.
 
 دعا با توسل نمی سازد؟
 
 یک عده می گویند این دعا غلو است. می گوییم کدام دعا غلو است؟ فصل اول: «الهی عظم البلا وبرح الخفا وانکشف الغطاء ونقطع الرجاء .. . اما د رفصل دوم می گوید:الهم صل علی محمدو ال محمد اول الامر الذی فرضت علینا...اکفیانی فانکما کافیان».می گویند این جا پارادک و تناقض است و با هم نمی سازد.می گوییم چه طوری؟ می گویند آنجا دارید می گویید خدا واینجا می گویید تو ای علی و پیغمبر.
 در جواب اینها می گوییم چرا قاطی می کنید. آن فصل اول وبالذات است و این فصل دوم و بالغیر است من خاکی ضعیف ناتوان با آن ساحت الهی نمی توانم ارتباط پیدا کنم وسیله می خواهم که آن هم، منحصرا علی و محمد است. این حرف اضافی است حرف به لحاظ اسباب و وسائت است آن حرف اولی بالذات است. وقتی می گوییم دقت می خواهد برای این است که قاطی می شود شاید فقیه دوران هم باشد اما این نکات معرفتی را نمی فهمد این منافات ندارد. به قول مرحوم شعرانی :مردم تعجب می کنند که اعلم علما باشد و تکبیر بلد نباشد .تکبیر به معنای اینکه به صورت عبدالباسط بخواند نه غلط نمازی. ممکن است فقیه دوران باشد ولی به این نکات تربیتی معرفتی نداشته باشد .
 
 «والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


[1] . شرح اصول الكافي، ج‌2، ص: 449
[2] . البقرة : 213
[3] . حدید:25
[4] . النساء : 105

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo