1403/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
ملاک و معیار ارزشهای اخلاقی
موضوع: ملاک و معیار ارزشهای اخلاقی
ملاک و معیار ارزشهای اخلاقی
موضوع این جلسات «ملاک و معیار ارزشهای اخلاقی» است. در یک نگاه افعال به دو گونه عادی (طبیعی) و اخلاقی تقسیم می شود. مثلا غذا خوردن فعلی عادی و طبیعی است و به عنوان یک عمل اخلاقی محسوب نمی شود، و یا صرف راه رفتن و خوابیدن همین گونه است. در مقابل برخی افعال مانند گذشت، ایثار اخلاقی هستند. ما به التفاوت این دو چیست؟ ملاک اینکه فعلی از طبیعی بودن خارج شده و عنوان اخلاقی بودن را به خود می گیرد چیست؟ همین جا است که بحث ملاک و معیار ارزش های اخلاقی مطرح می شود و مکاتبی در این زمینه شکل گرفته است.
آیت الله مصباح یزدی در این باره می فرماید: مکتب های اخلاقی را می توان به دو دسته تقسیم کرد: گروهی ملاک فعل اخلاقی را از جنس عالم طبیعت دانسته اند، نه متافیزیک. دسته ای دیگر مکاتبی هستند که منشا و ملاک را از جنس عالم ما وراء طبیعت دانسته اند. در این باره هفت هشت دیدگاه کلان وجود دارد.
مکتب عاطفه گرایی یا نظریه احساسی
نظریه اول مکتب عاطفه گرایی یا نظریه احساسی است. اینان ملاک فعل اخلاقی را این می دانند که منشا انجام کاری، جنبه های عاطفی انسان باشد. اگر انسان در کاری، خودش را می خواهد، چنین کاری دیگر اخلاقی نخواهد بود، اما اگر کاری را برای نفع دیگران انجام می دهد، کار اخلاقی است. طبق این دیدگاه، انسان دو حس دارد: یک احساس خود دوستی و یک احساس نوع دوستی. اگر فرد کارش را به خاطر خود دوستی انجام دهد، فعل غیر اخلاقی و اگر به خاطر نوع دوستی و دیگر دوستی انجام دهد، آن فعل اخلاقی خواهد بود.
در آیین هندی بحث عاطفه گرایی خیلی برجسته است. از مهاتما گاندی نقل کرده اند که ایشان در کتاب «این است مذهب من» گفته است: من از مطالعه اوپانیشادها به سه اصل رسید ام. اساس معرفت های خودشناسی است. هر کس خود را بشناسد خدا را شناخته است. و در جهان تنها یک نیکی وجود دارد و آن یعنی نوع دوستی. این که دیگران را مانند دوست خود بدانیم. (اوپانيشادها مجموعه كتب مذهبى هندويى در قديم و از چند هزار سال پيش است و جزء كتابهاى مهم دنيا به شمار مىرود. استاد بزرگوار ما علّامه طباطبايى سلّمه اللّه تعالى چند سال پيش كه اين كتاب را مطالعه كرده بودند خيلى اعجاب داشتند، مىگفتند معانى فوقالعاده عميقى در اين كتاب وجود دارد. الآن هم دنياى اروپا براى اين كتاب اهميت فراوانى قائل است)[1] .
شهید مطهری در این باره چنین می فرماید:
« اخلاق هندى اخلاق عاطفى است، يعنى تكيهگاه در اخلاق هندى عاطفه است، همچنان كه در اخلاق مسيحى هم شايد بتوان گفت يگانه تكيهگاه، عاطفه و محبت است. گاندى در كتابى كه از او منتشر كردهاند به نام اين است مذهب من- و يكى از فرنگيها مقدمه بسيار جامعى بر آن نوشته و خلاصه كتاب را در آن مقدمه آورده است- مىگويد: من از مطالعه اوپانيشادها «1» به سه اصل رسيدم:
يك اصل اينكه در همه دنيا يك معرفت، يك شناخت وجود دارد و آن شناخت ذات است «2». در عالم فقط يك معرفت وجود دارد و آن معرفت نفس است، يعنى خودشناسى. در باب معرفت، تكيهگاه فرهنگ هندى معرفة النفس است، يعنى اينكه انسان خود را بايد بشناسد، خود را بايد كشف كند. تمام رياضتهاى هندى هم براى رسيدن به اين مطلب است. مىگويد: اين را فهميدم كه يك اصل اين است كه در همه جهان يك معرفت و يك شناخت وجود دارد و آن شناخت و كشف كردن خود است.
اصل دوم اينكه هركس خود را شناخت خدا را شناخته است و جهان را «3». اين هم حرف درستى است.
اين هر دو اصلى كه او مىگويد، در كلمات پيغمبر اكرم و امير المؤمنين هست.
در كلمات امير المؤمنين در نهج البلاغه نيست ولى در غُرر و دُرر آمُدى هست.
مىفرمايد: «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ انْفَعُ الْمَعارِفِ»: شناخت خود از هر شناختى سودمندتر است.
راجع به اينكه هركس خود را شناخت خدا و جهان را شناخته، جملهها از پيغمبر اكرم و امير المؤمنين هست به همين مضمون: هركه خود را شناخت خدا را شناخته است.
اصل سوم اين است كه در همه دنيا يك نيرو و يك نيكى وجود دارد و بس. آن نيرو نيروى تسلط بر خويشتن است. هركس بر خود مسلط شد- به تعبير او- بر جهان مسلط شده است. و در همه جهان يك نيكى وجود دارد و آن دوست داشتن ديگران است مانند دوست داشتن خود. همه شاهد عرض من در نقل سخن گاندى در اين يك جمله است. اين است كه مىگوييم اخلاق هندى بر پايه دوست داشتن بنا شده است. در مسيحيت هم مىبينيم كه- لااقل به حسب ادعا- بر محبت تأكيد شده است «1». مبشّران و مبلّغان مسيحيت حرفشان همواره اين است كه ما پيامآور محبتيم، مسيح پيامبر محبت بوده است؛ محبت بورز، عشق بورز، تا آنجا كه مىگويند: اگر يك نفر به طرف راست صورتت سيلى زد، طرف چپ صورتت را بياور.
طبق اين نظريه، اخلاق يعنى نيكى كردن به معنى محبت ورزيدن، دوست داشتن ديگران. آيا اين نظريه صحيح است يا صحيح نيست؟»[2]
اگوست کنت گفته است: اخلاق مبتنی بر حس دیگر خواهی است. در انسان حس خودخواهی و دیگرخواهی در کشاکش است و نظام تعلیم و تربیت باید کاری کنند که حس دیگرخواهی را غلبه دهد.
شوپنهاور نیز اخلاق را مبتنی بر ترحم می داند و می گوید اگر انسان به این حس برسد که از حالت فردی خارج شده و سعه وجودی پیدا می کند، به اخلاق دست می یابد.[3]
آیا ما حسی مستقل به نام حس نوع دوستی داریم یا نداریم؟ گفته اند بر اساس نظریه ارسطو که قائل بود انسان مدنی بالطبع است چنین معنایی وجود دارد.
فرق غریزه و فطرت
کارهای غریزی، اموری طبیعی و مباح هستند. میل هایی که ریشه غریزی دارند لابشرط هستند یعنی نه خوب و نه بد هستند. فطریات (گرایشی) در این جهت که اموری تکوینی هستند و نیز از این جهت که میل و گرایشی در انسان هستند با غرایز مشترک هستند، منتها تمایل وقتی به مرز انسانیت می رسد، فطرت نامیده می شود. غرایز، فعل اخلاقی نیستند، اما فطریات جنبه اخلاقی پیدا می کند. بنابراین غرایز و فطریات، هر دو از سنخ تمایلات و گرایش ها هستند منتها آنچه مربوط به بعد حیوانی است و انسان هم جنبه حیوانی دارد، غریزه نامیده می شود، اما اگر تمایلاتی است که مربوط به جنبه و حیات انسانی می شود، فطریات خوانده می شود.
بر این اساس، در حد حیات زیستی و طبیعی خود دوستی نه بد است نه خوب، اما اگر عبور کرده و جنبه شیطانی پیدا کند، مسلم است که بد و رذیله است .
شهید مطهری می فرماید: « در مورد انسان لغت «فطرت» را به كار مىبريم. «فطرت» مانند «طبيعت» و «غريزه»، يك امر تكوينى است، يعنى جزء سرشت انسان است (اگر مىگويم تكوينى است مىخواهم بگويم اكتسابى نيست)، امرى است كه از غريزه آگاهانهتر است.
انسان آنچه را كه مىداند مىتواند بداند كه مىداند؛ يعنى انسان يك سلسله فطريّات دارد و مىداند كه چنين فطريّاتى دارد».[4]