1403/10/04
بسم الله الرحمن الرحیم
امر به شیء مقتضی نهی از ضد/بررسی معانی ضد عام /اشکال معنای عینیت /رد مفسده در ترک
موضوع: امر به شیء مقتضی نهی از ضد/بررسی معانی ضد عام /اشکال معنای عینیت /رد مفسده در ترک
در ارتباط با مطلب اینکه مستلزم الحرام، حرام است یا مستلزم الواجب، واجب است، نتیجه بحث ما این شد که این حرف، حرف تمامی نیست. چون اینکه بخواهیم مثلاً چیزی را واجب به حساب آوریم، حساب و کتاب خودش را دارد.
فرض ازاله نجاست
حال در فرض ازاله نجاست اگر واجب شد، بعد بگویید که مستلزم ازاله نجاست، عدم صلات است و عدم صلات نیز واجب است:
- صغرای قضیه: عدم صلات مستلزم ازاله است.
- کبرای قضیه: هر آنچه که مستلزم واجب است، واجب است.
نتیجهگیری درباره تلازم
ما تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که این حرف را قبول نداریم که مستلزم الواجب، واجب باشد. نکتهاش هم این است که اگر چیزی بخواهد واجب باشد عند الشارع، آن حساب و کتاب خودش را دارد. باید بررسی کنیم که آیا در آن مصلحت قوی و شدید هست یا نه؟ اگر هست واجب میشود و اگر نیست، واجب نمیشود.
اشکالات به قضیه
به هر دو قسمت قضیه اشکال شده است.
اشکال به صغری قضیه
استاد فلسفی و مرحوم بروجردی منکر اصل این مطلب شدهاند که عدم صلات با ازاله ارتباط متلازم ندارد. مثلاً اینکه ازاله لازمش عدم صلات باشد. بنابراین، اصل موضوع قضیه منتفی است.
ارتباط به این صورت است که عدم صلات یک چیز کلی است و از مصادیق عدم صلات، ازاله است. یعنی ارتباط بین عدم صلات و ازاله، ارتباطی است کلی به فردش. همانطور که میگوییم انسان کلی است و زید فردی از آن کلی است، اینجا نیز همین حرف مطرح است؛ که عدم صلات یک چیز کلی است و یک فردش ازاله است و فرد دیگرش نوم است.
نتیجهگیری درباره متلازمین
متلازمین باید دو وجود داشته باشند، اما اگر این را به بحث ارتباط کلی و فرد ببریم، مانند ارتباط انسان با فردش، در اینجا دو وجود نیست. مثلاً کلی انسان بخواهد در خارج تحقق پیدا کند، باید به تحقق فردی از افراد کلی، نظیر زید در خارج برسد.
اشکال به رابطه متلازمین
اگر کسی اشکال کند و بگوید اینها متلازمین نیستند، بلکه از سنخ کلی و فرد هستند، باید گفت که کلی، عدم صلات است و فرد آن ازاله است.
پاسخ به اشکال
امر عدمی در جایگاهی نیست که مصداقش امور وجودی باشند. همانطور که عکس این نیز صحیح نیست؛ یعنی اگر یک امر وجودی را به عنوان جامع و کلی در نظر بگیرید و سپس مصادیق آن را امور عدمی قرار دهید، این نیز درست نیست. مثلاً انسان وجود دارد و اگر بخواهیم مصادق این انسان، امورات عدمی باشند، این اشتباه است.
شاید نقطه اشتراک متلازمین که دو چیز هستند با ارتباط کلی و فرد که در واقع یک چیز هستند، به این باشد که عدم انفکاک دارند.
اشکال به کبرای قضیه
نظر استاد: اینکه مستلزم الواجب، واجب باشد، ما این را قبول نداریم.
برای این مستلزم الواجب چه حکمی وجود دارد؟
در اینجا دو پاسخ ارائه میشود:
1. فرمایش مرحوم استاد فلسفی در اینجا این است که برای این مستلزم، حکمی وجود دارد، اما نه به خاطر اینکه این مستلزم واجب است. حکمی برای این فعل هست، آنگاه که این فعل را به خودی خود حساب کنیم.
2. مرحوم آخوند نیز میفرماید: اینکه هر فعلی از افعال مکلفین برایش حکمی هست، مورد قبول است، اما این حکمی که از آن تعبیر میکنید، این حکم به لحاظ واقع است. در واقع برایش حکمی هست، اما در ظاهر ما به چیزی نرسیدیم. یعنی از راه این مستلزم نتوانستیم نتیجه بگیریم که مستلزم الواجب، واجب است.
نتیجه کلام
آیا امر به شی مقتضی نه از ضدش هست یا نه؟ قائلین به اقتضا یک طریق را طریق مقدمیت گرفتند که صحبتهایشان را کردیم و مقدمیت پذیرفته نشد. از طریق تلازم نیز حرف تمام نشد. ما قبول کردیم که اینها متلازمین در وجود هستند، اما این را قبول نکردیم که متلازمین در وجود، حکمشان یکی باشد.