« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد عباس مسلمی‌زاده

1403/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 علة عدم رؤیة أثر دال علی وجوب الخمس فی ارباح المکاسب فی زمن النبی (ص)/ الغنيمة/كتاب الخمس

 

موضوع: كتاب الخمس/ الغنيمة/ علة عدم رؤیة أثر دال علی وجوب الخمس فی ارباح المکاسب فی زمن النبی (ص)

 

بحث پیرامون روایاتی بود که از طریق عامه نقل شده و در مواردی غیر از غنائم دارالحرب مثل کنز و معدن، به پرداخت خمس امر شده است. روایات مذکور چند طایفه بودند. یک دسته بر وجوب خمس در رکاز دلالت داشتند؛ در دسته‌ی دیگر وجوب خمس در کنز بیان شده بود. در گروهی دیگر وجوب خمس در کنز و رکاز با هم ذکر کرده بود. روایت دیگری نیز دال بر وجوب خمس سیوب بود.

بنابراین، از مجموع آنچه تا کنون از اقوال مفسرین، اهل لغت، فقهاء و روایات فریقین بیان شد، این نتیجه حاصل می‌شود که دلالت آیه‌ی شریفه بر وجوب خمس در اعم از غنائم دارالحرب است.

چند نکته درباره‌ی دیدگاه عامه

توجه به نکاتی درباره‌ی دیدگاه عامه در مسئله‌ی خمس لازم است:

    1. در میان عامه، اگر کسانی قائل به خمس در غیرغنائم دارالحرب باشند، به آیه‌ی شریفه استناد نکرده‌اند، بلکه محل استدلال آن‌ها به روایات است.

    2. مراد عامه از خمس در کنز و معدن، همان معنای مصطلح خمس در نزد امامیه نیست، بلکه مراد آن‌ها زکات است. از جمله‌ی موارد نُه‌گانه‌ی وجوب زکات، درهم و دینار است؛ عامه کنز و معدن را که مشتمل بر طلا و نقره است، از همین باب دارای زکات می‌دانند و میزان پرداخت زکات را در این دو مورد، یک‌پنجم آن‌ها بیان می‌کنند. بنابراین، در نظر آن‌ها خمس این موارد، تنها بیان‌کننده‌ی مقدار پرداخت زکات معدن و کنز است، نه اینکه خمس را به عنوان یک واجب مستقل در کنار زکات به شمار آورند.

    3. در باب مستحقین خمس کنز و معدن نیز بین عامه و امامیه تفاوت وجود دارد؛ بنابر نظر امامیه، اصناف مستحق خمس مطابق آیه‌ی شریفه شش قسم هستند که بازگشت به پنج مورد دارند، اما در دیدگاه عامه، محل پرداخت یک‌پنجم کنز و معدن همان مستحقین هشت‌گانه‌ی زکات هستند.

علت عدم نقل روایاتی دال بر وجوب خمس در ارباح مکاسب

ممکن است این سؤال به ذهن برسد که اگر «ما غنمتم» در آیه‌ی شریفه شامل هر فایده‌ای است که انسان به آن دست می‌یابد، پس چرا در احادیث و آثار اسلامی شاهد روایتی از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) که دال بر وجوب خمس در ارباح مکاسب باشد، نیستیم؟

افزون بر این، چرا در سیره‌ی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نقل نشده که از ارباح مکاسب خمس دریافت می‌کردند؟

همچنین چرا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) برای اخذ زکات عامل می‌فرستادند، اما عاملی برای دریافت خمس نمی‌فرستادند؟

در پاسخ به نخستین سؤال بیان می‌شود که این‌گونه نیست که هر روایتی که از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) صادر شده، نقل شده و به دست ما رسیده باشد، زیرا پس از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) که خلافت در اختیار افرادی غیر از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) قرار گرفت، از نقل احادیث نبوی منع کردند و اجازه‌ی کتابت و نقل این احادیث را ندادند. منحصر کردن منبع شریعت به کتاب، ظلم بزرگی بود که خلفاء انجام دادند. حتی روایاتی که ثبت و ضبط شده بود را جمع‌آوری نموده و از بین بردند. منع کتابت و نقل حدیث در دورانی طولانی از زمان خلیفه‌ی اول تا زمان عمر بن عبدالعزیز در دهه‌ی 90 هجری ادامه داشت و در این زمان رسماً منع کتابت برداشته شد. این نکته نیز قابل توجه است که حتی در زمان حیات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نیز بعضی از افراد به نهی از کتابت حدیث می‌پرداختند.

     در سنن ابی‌داود نقل شده که عبدالله بن عمرو می‌گوید: هر آنچه از کلام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را می‌شنیدم، می‌نوشتم اما قریش مرا از این کار نهی کردند. پس از بیان ماجرا به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، حضرت به دهان مبارکش اشاره کرد و فرمود: هر آنچه می‌گویم بنویس؛ قسم به خدایی که جان من در اختیار اوست، از این دهان کلامی جز حق بیرون نمی‌آید.

حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ، وَ أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، قَالَا: حَدَّثَنَا يَحْيَى، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْأَخْنَسِ، عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي مُغِيثٍ، عَنْ يُوسُفَ بْنِ مَاهَكَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو، قَالَ: كُنْتُ أَكْتُبُ كُلَّ شَيْءٍ أَسْمَعُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ أُرِيدُ حِفْظَهُ، فَنَهَتْنِي قُرَيْشٌ وَ قَالُوا: أَتَكْتُبُ كُلَّ شَيْءٍ تَسْمَعُهُ وَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ بَشَرٌ يَتَكَلَّمُ فِي الْغَضَبِ، وَ الرِّضَا، فَأَمْسَكْتُ عَنِ الْكِتَابِ، فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ، فَأَوْمَأَ بِأُصْبُعِهِ إِلَى فِيهِ، فَقَالَ: «اكْتُبْ فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ إِلَّا حَقٌّ».[1]

این روایت در مسند احمد بن حنبل نیز نقل شده است.[2]

     ذهبی می‌نویسد:

من مراسيل بن أبي مليكة أن الصديق جمع الناس بعد وفاة نبيهم فقال: إنكم تحدثون عن رسول الله صلى الله عليه و سلم أحاديث تختلفون فيها و الناس بعدكم أشد اختلافا فلا تحدثوا عن رسول الله شيئا، فمن سألكم فقولوا بيننا و بينكم كتاب الله فاستحلوا حلاله وحرموا حرامه.[3]

ابوبکر مردم را جمع کرد و گفت: از پیامبر احادیثی نقل می‌کنید که در مضمون آن‌ها اختلاف دارید در حالی که نزدیک به زمان رسول الله هستید. مردم بعد از شما اختلافشان بیشتر خواهد شد. پس حدیثی از رسول خدا نقل نکنید. اگر کسی از شما سؤال کرد، بگویید بین ما و شما کتاب خداست. حلال کتاب خدا را حلال بدانید و حرام را حرام بدانید.

     کنزالعمال نقل می‌کند که ابوبکر پانصد حدیث از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را جمع کرد و به دخترش گفت که احادیث را بیاور و همه را سوزاند.

قال الحافظ عماد الدين بن كثير في مسند الصديق قال: الحاكم أبو عبد الله النيسابوري حدثنا بكر بن محمد الصريفيني بمرو حدثنا موسى بن حماد ثنا المفضل ابن غسان ثنا علي بن صالح حدثنا موسى بن عبد الله بن حسن بن حسن عن إبراهيم بن عمرو بن عبيد الله التيمي حدثنا القاسم بن محمد قال: قالت عائشة: جمع أبي الحديث عن رسول الله صلى الله عليه و سلم فكانت خمسمائة حديث، فبات ليلة يتقلب كثيرا، قالت: فغمني فقلت تتقلب لشكوى أو لشيء بلغك؟ فلما أصبح قال: أي بنية هلمي الأحاديث التي عندك فجئته بها فدعا بنار فأحرقها و قال: خشيت أن أموت و هي عندك فيكون فيها أحاديث عن رجل ائتمنه و وثقت به و لم يكن كما حدثني فأكون قد تقلدت ذلك.[4]

     حاکم نیشابوری نقل می‌کند:

حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ، أَنْبَأَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْحَكَمِ، أَنْبَأَ ابْنُ وَهْبٍ، قَالَ: سَمِعْتُ سُفْيَانَ بْنَ عُيَيْنَةَ، يُحَدِّثُ، عَنْ بَيَانٍ، عَنْ عَامِرٍ الشَّعْبِيِّ، عَنْ قَرَظَةَ بْنِ كَعْبٍ، قَالَ: خَرَجْنَا نُرِيدُ الْعِرَاقَ فَمَشَى مَعَنَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى صِرَارٍ فَتَوَضَّأَ ثُمَّ قَالَ: «أَتَدْرُونَ لِمَ مَشَيْتُ مَعَكُمْ؟» قَالُوا: نَعَمْ، نَحْنُ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ مَشَيْتَ مَعَنَا، قَالَ: «إِنَّكُمْ تَأْتُونَ أَهْلَ قَرْيَةٍ لَهُمْ دَوِيٌّ بِالْقُرْآنِ كَدَوِيِّ النَّحْلِ فَلَا تَبْدُونَهُمْ بِالْأَحَادِيِثِ فَيَشْغَلُونَكُمْ، جَرِّدُوا الْقُرْآنَ، وَ أَقِلُّوا الرِّوَايَةَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ، وَ امْضُوا وَ أَنَا شَرِيكُكُمْ» فَلَمَّا قَدِمَ قَرَظَةُ قَالُوا: حَدَّثَنَا، قَالَ: نَهَانَا ابْنُ الْخَطَّابِ.[5]

قرظة بن کعب می‌گوید: زمانی که به سمت عراق می‌رفتیم، عمر بن خطاب ما را تا منطقه‌ی صرار همراهی کرد و گفت: می‌دانید چرا شما را مشایعت کردم؟ گفتیم: چون ما اصحاب پیغمبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) هستیم، برای تکریم ما این‌گونه عمل کردی. گفت: شما به سوی کسانی می‌روید که آن‌ها اهل قرآن هستند و مانند زنبور عسل قرآن را زمزمه می‌کنند. مبادا با نقل احادیث جلوی اعتقادات آن‌ها را بگیرید. تنها به قرآن بپردازید و نقل روایت از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را کم کنید. وقتی به عراق رسیدیم، اهل آنجا گفتند برای ما حدیث بگویید، گفتیم که ابن‌خطاب ما را از این کار نهی کرده است.

این روایت با اندکی تفاوت در سنن ابن ماجه[6] و سنن دارمی[7] نیز نقل شده است.

     طبرانی در المعجم الاوسط آورده است:

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ فيلٍ الْأَنْطَاكِيُّ، نَا إِسْحَاقُ بْنُ مُوسَى الْأَنْصَارِيُّ، نَا مَعْنٌ، عَنْ مَالِكٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِيسَ الْأَوْدِيِّ، عَنْ شُعْبَةَ، عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: بَعَثَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى ابْنِ مَسْعُودٍ، وَ أَبِي مَسْعُودٍ الْأَنْصَارِيِّ، وَ أَبِي الدَّرْدَاءِ، فَقَالَ: «مَا هَذَا الْحَدِيثُ الَّذِي تُكْثِرُونَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ؟» فَحَبَسَهُمْ بِالْمَدِينَةِ حَتَّى اسْتُشْهِدَ.[8]

عمر بن خطاب در زمان خلافتش عبدالله بن مسعود، ابوالدرداء و ابومسعود انصاری را به دلیل اینکه روایات زیادی از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نقل می‌کردند در مدینه نگه داشت تا زمانی که از دنیا رفت.

     در طبقات ابن سعد آمده است که عمر بن خطاب از مردم خواست که احادیث را بیاورند و آن‌ها را آتش زد.

أَخْبَرَنَا زَيْدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ عُبَيْدٍ الدِّمَشْقِيُّ قَالَ: أخبرنا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْعَلاءِ قَالَ: سَأَلْتُ الْقَاسِمَ يُمْلِي عَلَيَّ أَحَادِيثَ فَقَالَ: إِنَّ الأَحَادِيثَ كَثُرَتْ عَلَى عَهْدِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَأَنْشَدَ النَّاسَ أَنْ يَأْتُوهُ بِهَا فَلَمَّا أَتَوْهُ بِهَا أَمَرَ بِتَحْرِيقِهَا.[9]

     در زمان عثمان نیز همین رویه ادامه یافت و نقل است که او بر فراز منبر گفت: اجازه نمی‌دهم کسی حدیثی را نقل کند که در زمان ابوبکر و عمر شنیده نشده است.

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الأَسْلَمِيُّ أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْحَمِيدِ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مَحْمُودِ بْنِ لَبِيدٍ قَالَ: سَمِعْتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ عَلَى مِنْبَرٍ يَقُولُ: لا يَحِلُّ لأَحَدٍ يَرْوِي حَدِيثًا لَمْ يَسْمَعْ بِهِ فِي عَهْدِ أَبِي بَكْرٍ وَلا عَهْدِ عُمَرَ ....[10]

خلفاء با به واسطه‌ی منع نقل حدیث و کتابت آن، در واقع بسیاری از ابواب علوم را بر روی مردم بستند. این رویه دارای اهداف سیاسی بود، چرا که احادیث بسیاری در فضائل امیرالمؤمنین و اهل بیت (علیهم‌السلام) از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نقل شده بود و خلفاء بیم آن داشتند که با انتشار این احادیث، جایگاه سیاسی خود را از دست بدهند.

در مسئله‌ی خمس نیز مطابق آیه‌ی شریفه، یکی از مصارف خمس در مورد ذوی‌القربی است و با توجه به عداوتی که با اهل بیت (علیهم‌السلام) داشتند، انگیزه‌ی کافی برای جلوگیری از نقل احادیث مربوط به آن وجود داشته است. حتی عداوت برخی از افراد نسبت به اهل بیت (علیهم‌السلام) به قدری بوده که اذعان کرده‌اند هنگامی که نام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) در اذان برده می‌شد، دیدن این صحنه که فرزندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بر خود می‌بالند، آن‌ها را آزار می‌داد.

در نتیجه، از جمله‌ی عواملی که باعث می‌شود در آثار و روایات اسلامی اثر چندانی از بیان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) درباره‌ی‌ وجوب خمس در ارباح مکاسب یافت نشود، منع از نقل و کتابت احادیث است. پس دست نیافتن ما به این روایات، دلیل بر این نیست که چنین مطلبی اساساً از سوی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بیان نشده باشد.

افزون بر این، سیره‌ی پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) نیز باید در آثار و اخبار نقل شود و این مورد نیز در منع نقل حدیث ممنوع بوده و طبیعتاً سیره‌ی آن حضرت نیز به دست ما نرسیده است. البته در ادامه خواهیم گفت که صادقین (علیهماالسلام) عمالی برای جلب اخماس می‌فرستاند که این رویه مطابق با سیره‌ی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بوده است؛ چرا که «اهل البیت ادری بما فی البیت».

 


logo