1403/10/12
بسم الله الرحمن الرحیم
حکومت فاسد مروان بن حِکم و پسرانش/کل فراز /خطبه هفتاد و سوم
موضوع: خطبه هفتاد و سوم/کل فراز /حکومت فاسد مروان بن حِکم و پسرانش
متن خطبه:
و من كلام له (علیه السلام) قاله لمروان بن الحكم بالبصرة:
قَالُوا: أُخِذَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ أَسِيراً يَوْمَ الْجَمَلِ فَاسْتَشْفَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (علیهما السلام) إِلَى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) فَكَلَّمَاهُ فِيهِ فَخَلَّى سَبِيلَهُ، فَقَالا لَهُ يُبَايِعُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، قَالَ (عليه السلام): أَ وَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ؟ لَا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ، إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ. أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وَلَدِهِ يَوْماً أَحْمَرَ.
ترجمهی خطبه:
خبر غيبى از حكومت چهار فرمانرواى فاسد، از پسران مروان:
(درباره مروان بن حكم در بصره فرمود). [گويند در سال 36 هجرى وقتى مروان بن حكم، داماد عثمان، در جنگ جمل اسير شد، امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام نزد پدر عذر او خواستند و امام على عليه السّلام او را رها كرد. گفتند: پدر، مروان با شما بيعت مى كند، فرمود]:
مگر پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرد؟ مرا به بيعت او نيازى نيست دست او دست يهودى است[1] ، اگر با دست خود بيعت كند، در نهان بيعت را مى شكند. آگاه باشيد، او حكومت كوتاه مدتى خواهد داشت، مانند فرصت كوتاه سگى كه با زبان بينى خود را پاك كند. او پدر چهار فرمانرواست «قوچ هاى چهار گانه» و امّت اسلام از دست او و پسرانش روزگار خونينى خواهند داشت.[2]
ترجمهی لغوی برخی واژهها:
اسْتَشْفَعَ: طلب شفاعت كرد.
كَفّ يَهُودِيَّةٌ: دستى خيانتكار و فريب كار است.
السُّبَّة: مقعد، چون انسان هميشه در صدد پوشاندن اين موضع است لذا براى خيانت و خدعه كه همواره پوشيده و مخفى است از اين تشبيه استفاده شده است.
الَاكْبُش: جمع «كبش»، رؤساء و بزرگان قوم.
شرح خطبه:
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي
در محضر کلمات امیرالمؤمنین علیهالسّلام در نهجالبلاغه بودیم یکی از خطبههای کوتاه نهجالبلاغه که در حقیقت یکی از اخبار غیبیها و پیشگوییهای امیرالمؤمنین را بیان کرده خطبهی هفتاد و سه نهجالبلاغه هست؛ و من كلام له (علیه السلام) قاله لمروان بن الحكم بالبصرة وقتی جنگ جمل تمام شد در بصره، طلحه و زبیر کشته شدند مروان بن حکم را اسیر گرفتند؛ مروان بن حکم که پایهگذار حکومت بنیامیّه و سلسلهی بنیامیّه و امویان همین مروان ابن حکم بوده که حالا خدمتتان عرض میکنیم اسیر گرفتند امام حسن و امام حسین آوردندشان خدمت امیرالمؤمنین قَالُوا: أُخِذَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ أَسِيراً يَوْمَ الْجَمَلِ مروان بن حکم را اسیر گرفتند روز جمل در بصره فَاسْتَشْفَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (علیهما السلام) إِلَى أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) امام حسن و امام حسین آمدند خدمت امیرالمؤمنین واسطه شوند شفاعت کنند که امیرالمؤمنین مروان را ببخشد فَكَلَّمَاهُ فِيهِ امام حسن و امام حسین صحبت کردند دررابطهبا مروان با امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین فرمودند: فَخَلَّى سَبِيلَهُ ولش کنید رهایش کنید هر جا میخواهد برود فَقَالا لَهُ امام حسن و امام حسین به امیرالمؤمنین عرضه داشتند يُبَايِعُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اجازه میدهید مروان با شما بیعت کند حالا که آزادش کردید مروان میخواهد از دوباره با شما بیعت کند امیرالمؤمنین یک جملهی تاریخی فرمودند نسبت به مروان که مروان را ما بشناسیم پایهگذار حکومت بنیامیّه چه انسان خبیث و کثیفی بوده امیرالمؤمنین فرمودند: أَ وَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ؟ مگر همین مروان نبود بعدازاینکه عثمان کشته شد و من علی به خلافت رسیدم مروان آمد با من بیعت کرد حالا دوباره میخواهد بیاید بیعت کند وقتی که آتش جنگ جمل را شعلهور کرد و مقابل امیرالمؤمنین ایستاد از دوباره میخواهد بیاید با من بیعت کند امیرالمؤمنین این جملهی تاریخی را فرمودند، فرمودند: لَا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ من نیاز به بیعت مروان ندارم إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ دست مروان دست یهود هست لَوْ بَايَعَنِي بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ مروان اگر با یکدستش بیاید با من بیعت کند با دست دیگرش در پنهان و نهان بیعتش را میشکند إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ. خب میگویند یهود در صدر اسلام دو صفت بارز داشته دیگر، یکی عهدشکنیاش که معروف بوده یکی هم خیانتکردن یهود؛ یعنی ما در جریان تعامل پیامبر با یهودیان مدینه میبینیم یهودیان مدینه دو صفت بارز داشتند پیمانشکن بودند و بارها به پیامبر اینها خیانت کردند امیرالمؤمنین میفرماید: مروان کیست إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ مروان دستش دست یهودیه است؛ بعد امیرالمؤمنین سه پیشگویی کردند نسبت به مروان، خبر دادند نسبت به مروان أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ آگاه باشید که مروان امیر میشود خلیفه میشود حاکم میشود منتها حکومتش خیلی کوتاه است حکومت مروان خیلی کوتاه است بهاندازهی چیست حکومت مروان كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ وقتی میگویند سگ سرش را میکند در جیفه و آشغال و مردار که بخورد، دهانش که کثیف میشود با زبانش دوروبر دهانش و بینیاش را تمیز میکند یک زبانی میکشد حکومت مروان بهاندازهی زبانکشیدن سگ است یعنی آنقدر اولاً پست است و آنقدر هم حکومتش کوتاه است؛ بعد امیرالمؤمنین پیشگویی دوم را میکنند وَ هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ مروان پدر چهار گوسفند و قوچ چهارگانه هست؛ یعنی چهارتا از پسران مروان بعد مروان خلیفه میشوند امیر میشوند امیرالمؤمنین پیشگویی کردند هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ پدر قوچهای چهارگانه هست؛ پیشگویی سوم وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وَلَدِهِ يَوْماً أَحْمَرَ آگاه باشید که امّت اسلام از مروان و از چهار فرزندش روز سرخ روز خون میبیند از بنیامیّه؛ سه پیشگویی امیرالمؤمنین نسبت به مروان کردند. حالا خود این مروان یک تاریخچهای از او سریع بیان کنیم مروان ابن حکم پدرش حکم ابن أبیالعاص بوده؛ حکم ابن أبیالعاص در زمان پیامبر جزء مشرکین و جزء کسانی بود که پیامبر را خیلی اذیّت کرد استهزاء کرد پیامبر را، تحقیر کرد به جهت جاسوسی و خیانت برای مشرکان در زمانی که پیامبر در مدینه تشکیل حکومت دادند به طائف تبعیدش کردند حکم را پدر مروان را؛ در زمان خلافت عثمان عمویش که همین حکم بود را عثمان آزاد کرد؛ یعنی عثمان برادرزادهی این حکم بود؛ و به مدینه بازگرداندش و پیامبر این جملهی معروف را نسبت به حکم گفته، نسبت به حکم پیامبر این جملهی معروف را گفته که شیعه و سنّی نوشتند که پیامبر به حکم فرمود: لَعَنَکَ اللَّهُ وَ لَعَنَ مَا فِي صُلْبِکَ[3] خدا تو را لعنت کند و آن نطفهای که در صلب تو هست که نطفهی حکم کیست مروان بن حکم که امیرالمؤمنین فرمود إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ؛ مادر مروان بن حکم که بوده؟ از زنان فاحشه در عصر جاهلیّت بوده، آمنه نامی بوده که میگویند در جاهلیّت صاحبالرّایة بوده؛ یعنی علناً پرچم میزده برای فحشاگری در جاهلیّت پس این مادر مروان، این هم پدرش؛ خود مروان بعد از قتل عثمان با امیرالمؤمنین بیعت کرد؛ ولی بعد آتش جنگ جمل را شعلهور کرد؛ وقتی جنازهی مبارک امام مجتبی را خواستند ببرند در مسجد پیامبر دفن کنند مروان رفت عایشه را تحریک کرد همین مروان که اجازه نده امام مجتبی را کنار پیامبر دفن کنند چون اینها در قتل عثمان شریک بودند؛ مروان از کسانی بود که فتنه ایجاد کرد که امام مجتبی را بردند بقیع دفن کنند آتش جنگ جمل را مروان برپا کرد بعدش به بصره آمد؛ آمد مقابل امیرالمؤمنین ایستاد و توبه کرد بعد از شکست لشکر جمل و بعد از اینکه امیرالمؤمنین او را از اسارت آزاد کرد رفت شام پیش معاویه، به معاویه پیوست؛ باز در جنگ صفّین که معاویه مقابل امیرالمؤمنین ایستاد یکی از فرماندهانش همین مروان بود؛ میگویند از کسانی که اوّلینبار تأسیس کرد که روی منابر و روی نمازجمعهها لعن امیرالمؤمنین کنند همین مروان بود کینهی امیرالمؤمنین را داشت و لعن امیرالمؤمنین و آلعلی را باب کرد در شام این مروان بن حکم؛ خود مروان این را نقل کرده میگوید خواب دیدم که چهار بار رفتم محراب پیامبر و در محراب پیامبر بول کردم مروان میگوید میگوید رفتم پیش ابنسیرین معبّر معروف، تعبیر کرد که چهار نفر از فرزندان تو به خلافت میرسند و اسلام را نابود میکنند؛ چهار بار بر محراب پیامبر بول کرد حالا این پیشگویی امیرالمؤمنین آقا فرمودند اولاً تو به حکومت میرسی ولی حکومتت مثل لیسیدن سگ هست؛ خب مروان بعد از معاویه به حکومت رسید چهار ماه و ده روز خلافت کرد پس خود مروان حکومتش چهار ماه و ده روز بود و همسرش در سال شصت و پنج در خواب او را با متکّای خودش خفهاش کرد که همسرش خواهرزادهی معاویه بود و یعنی فتنهای بود، توطئهای چیدند و همسرش او را در خواب با متکّا خفه کرد و خلاصه حکومت به او وفا نکرد؛ این مروان گفتیم حکومت بنیامیّه را پایهگذاری کرد حکومت کثیف بنیامیّه؛ چهار فرزندش به خلافت و عمارت رسیدند مهمترین فرزندش عبدالملک مروان بود که خلیفه شد سه فرزند دیگرش اینها خلیفه نشدند والی شدند؛ عبدالعزیز شد والی مصر، بشر شد والی عراق، محمّد هم شد والی جزیرةالعرب بعضیها میگویند پیشگویی امیرالمؤمنین که فرمودند أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ پدر قوچهای چهارگانه همین چهار پسرشند که عبدالملک شد خلیفه عبدالعزیز و بشر و محمّد؛ بعضیها میگویند مراد از پیشگویی امیرالمؤمنین چهار پسر عبدالملکند چون عبدالملک که شد خلیفه، بعدش چهار پسرش شدند خلیفه یعنی خلیفهی مسلمین عبدالملک هستند و چهار پسرش؛ که چهار پسر عبدالملک یکی ولید است که از سال هشتاد و شش قمری تا نود و شش خلیفه شد یکی سلیمان است که از نود و شش تا نود و نه خلیفه شد یکی یزید بن عبدالملک است که از صد و یک تا صد و پنج خلیفه شد یکی هم هشام بن عبدالملک که از همه معروفتر است طولانی خلیفه بود از صد و پنج قمری تا صد و بیست و پنج قمری خلیفه بود، دوران امام سجّاد و امام باقر هشام بن عبدالملک خلیفه بوده؛ خب این پیشگویی دوم امیرالمؤمنین که چهارتا از فرزندان تو به حکومت میرسند ممکن است ما به فرزندان خودش بزنیم ممکن است به فرزندان عبدالملک بزنیم؛ بعد امیرالمؤمنین فرمودند امّت اسلام از حکومت شما روز سرخ میبیند؛ این اشاره دارد به جنایتهای حجّاج بن یوسف ثقفی دیگر؛ که حجّاج در زمان همین عبدالملک مروان شد حاکم عراق و دریای خون در عراق راه انداخت که بسیار قضایایش معروف است دیگر؛ حجّاج میآمد بالای منبر بارها میگویند این جمله را میگفت که من در کربلا نبودم که خودم سر حسین ابن علی را جدا کنم ولی در عوضش آنقدر خون شیعیان و محبّان حسین را میریزم و میآشامم که مستی من در آشامیدن خون علویّان است این جملات از حجّاج بن یوسف ثقفی معروف است میگویند وقتی حجّاج از دنیا رفت درب زندانها را که باز کردند شصت هزار نفر زن و مرد در زندان بودند که در تاریخ نوشته شده سی هزار نفرشان عریان در زندان زندانی بودند این جنایتهای حجّاج است که امیرالمؤمنین پیشگویی کردند؛ حالا این قضیّه هم معروف است دیگر حالا میخواهیم بگوییم که امیرالمؤمنین پیشگویی کردند که اینها به حکومت میرسند ولی بنیامیّه در نهایت خوار و ذلیل شدند دیگر؛ این یکی از معجزات و کرامتهای اهلبیت پیامبر است؛ بنیامیّهای که کربلا را پایهگذاری کردند و آن جنایتها را در کربلا کردند از معاویه گرفته و یزید و بعدش هم مروان و عبدالملک مروان و اینها، اینها در آخر خوار و ذلیل شدند که خانم زینب کبری خطاب به یزید در مجلس شام گفتند که كِد كَيدَكَ وَاسعَ سَعيَكَ فَانّه لا تُميتُ وَحيَنا ولا تَمحُو ذِكرَنا اهلبیت نامشان باقی ماند در تاریخ ولی الآن اثری از بنیامیّه و خلفای بنیامیّه باقی نمانده که الآن حالا خدمتتان عرض میکنم بعد أبیعبداللّه هم در وداع با اهلبیت این جمله در مقاتل آمده دیگر أبیعبداللّه وقتی آمدند برای وداع فرمودند اِسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ برای بلای اسارت آماده شوید وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّه حافِظُكُمْ وَحاميكُمْ بدانید خدا از شما محافظت میکند و حمایت میکند وَسَيُنْجِيُكُمْ مِنْ شَرّالا عْداءِ شما را از دست دشمنان نجات میدهد بعد أبیعبداللّه این جمله را فرمودند: وَيُعَذِّبُ أعَادیكُمْ بِاءْنواعِ الْبَلاءِ دشمنان شما یعنی بنیامیّه به انواع بلاها دچار و گرفتار میشوند این وعده را أبیعبداللّه دادند حالا ببینیم بنیامیّه در تاریخ چه شدند میگویند سفّاح که نخستین خلیفهی بنیعبّاس بود وقتی به حکومت رسید دستور داد هر کسی از بنیامیّه باقی مانده را جمع کنید میگویند نود نفر از سران بنیامیّه و عمّال بنیامیّه که باقی مانده بودند را سفّاح جمع کرد در یک مجلسی، دستور داد با عمودهای آهنین جمجمههای اینها را بشکنند و آنها را بهصورت نیمهجان میگوید در وسط مجلس انداختند بعد دستور داد گفت سفرهی غذا را روی جنازههای اینها پهن کنید و بر جنازهی سران بنیامیّه سفّاح سفّاح خودش به معنای خونآشام است دیگر اوّلین خلیفهی بنیعبّاس است که خیلی خون ریخت دستور داد روی اینها غذا خوردند بعد عبداللّه بن علی والی این سفّاح بود میگوید رفت جنازهی هشام بن عبدالملک را از قبر بیرون آورد جنازهاش را سوزاند بعد رفت جسد ولید بن عبدالملک و یزید بن معاویه را جنازهی یزید را از خاک بیرون آورد که فقط استخوان باقی مانده بود استخوانهای یزید و عبدالملک را سوزاند بعد سراغ قبر معاویه رفت میگوید هر چقدر قبر معاویه را کَند چیزی جز خاک و آشغال در قبر ندید اصلاً اثری از جنازهی معاویه باقی نمانده بود بعد میگویند هیچکس از بنیامیّه سالم نماند مگر عدّهای که بهسوی اندلس فرار کرده بودند که آنها هم در بین راه مردند سفّاح دستور داد جنازههای آنهایی که باقی ماندند بیاورند بعد سگها را آزاد کرد که جنازهی مردههای بنیامیّه را خوردند سگها؛ یعنی این خواری و خفّت بنیامیّه است؛ دیگر سر داستانهای عرضم به حضور شما که بنیعبّاس و بنیامیّه که دیگر معروف است دیگر حالا اواخر بنیامیّه که چه شد که اصلاً بنیعبّاس قیام کردند و قیام بنیعبّاس و حکومت بنیعبّاس این بود؛ یعنی از حبّ اهلبیت نبود بهخاطر دعواهای خودشان بود؛ حالا یک جمله هم از این عزّتی که خدا به اهلبیت داد در مقابل بنیامیّه عرض کنم این هم خیلی جالب است قضیّهی فرزدق شاعر است دیگر؛ برای امام سجّاد در مسجدالحرام شعر سرود؛ هشام بن عبدالملک، هشام بن عبدالملک که بود؟ فرزند همین عبدالملک مروان که گفتیم بیست سال شد خلیفهی مسلمین؛ میگوید هشام بن عبدالملک آمد به حج آنقدر جمعیّت در مسجدالحرام شلوغ بود اجازه ندادند که هشام بن عبدالملک که پسر خلیفه بود بیاید حجرالأسود را استلام کند بعد آوردند یک کرسی مقابل کعبه گذاشتند هشام بن عبدالملک روی آن کرسی بنشیند کعبه را تماشا کند میگوید در همان حال امام سجّاد علیهالسّلام وارد مسجدالحرام شدند از هیبت و جلالت امام سجّاد میگوید مردم راه باز کردند امام سجّاد آمدند حجرالأسود را استلام کردند بوسیدند نماز خواندند برگشتند هشام بن عبدالملک عصبانی شد گفت این کیست مردم به من اجازه ندادند حجرالأسود را استلام کنم این کیست که مردم راه باز کردند خدا عزّت داد به امام سجّاد در مقابل هشام بن عبدالملک میگویند فرزدق شاعر آنجا نشسته بود کنار کرسی هشام؛ به هشام گفت اگر تو نمیشناسی این آقا را من خوب این آقا را میشناسم اجازه بده من این آقا را برای تو معرفی کنم آن اشعارش را فرزدق آنجا سرود که به برکت این اشعار فرزدق بهشتی شد هَذَا الَّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ میدانی این آقا کیست این آقا کسی است که سرزمین بطحاء و حجاز جای قدمهای این آقا را میشناسد چون امام سجّاد معروف است دیگر بیست و دو سفر با پای پیاده از مدینه تا مکّه به حج رفتند فرزدق گفت هَذَا الَّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ، وَالْبَیتُ یعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ کعبه این را میشناسد حرم آن را میشناسد هَذَا ابْنُ خَیرِ عِبَادِ اللَّهِ کلِّهِمُ، هَذَا التَّقِی النَّقِی الطَّاهِرُ الْعَلَمُ، إِذَا رَأَتْهُ قُرَیشٌ قَالَ قَائِلُهَا اگر از قریش بپرسی این آقا کیست میگویند إِلَی مَکارِمِ هَذَا ینْتَهِی الْکرَمُ کرم به این آقا ختم میشود هَذَا ابْنُ فَاطِمَةٍ إِنْ کنْتَ جَاهِلَه این پسر فاطمه است اگر نمیشناسیاش بِجَدِّهِ أَنْبِیاءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا انبیای الهی به جدّ او ختم میشوند يُسْتَدْفَعُ چه اشعاری سروده فرزدق يُسْتَدْفَعُ الضرّ وَ الْبَلْوَى بِحُبِّهِمُ بلاء و ضررها بهوسیلهی محبّت این آقا از ما دفن میشود وَ يسْتَربّ بِهِ الإحْسَانُ وَ النِّعَمُ احسان و برکت و نعمتها بهوسیلهی این آقاست که به ما میرسد إنْ عُدَّ أهْلُ التُّقَى كَانُوا أئمَّتَهُم اگر اهل تقوا را بخواهی بشماری این آقا ائمهی اهل تقوا هست أوْ قِيلَ: مَنْ خَيْرُ أهْلِ التُقی قِيلَ: هُمُ تا به اینجا رسید آخرین بیتش را که گفت مَا قَالَ: لَا، قَطُّ إلَّا فِی تَشَهُّدِهِ این آقا میدانی کیست کسی است که تا حالا به کسی نه نگفته مگر در تشهّد لَوْلَا التَّشَهُّدُ کَانَتْ لَاؤهُ نَعَمُ اگر تشهّد نبود أشهد أن لاالهالّااللّه به کسی لا نمیگفت بعد امام سجّاد فرمودند فرزدق به برکت اشعار بهشتی شد هشام ابن عبدالملک عصبانی شد گفت چرا برای ما شعر نمیگویی چرا برای این شعر میگویی برای من بگو برای پدر من شعر بگو عبدالملک مروان فرزدق جملهی تاریخی را آنجا گفت هات جداً کجده أباً کأبه أماً کأمه أنشد لکم شعرا یک جدّی مثل جدّ این بیاور یک پدری مثل پدر این بیاور یک مادری مثل مادر این آقا بیاور تا من برایت شعر بگویم خلاصه هشام عصبانی شد دستور داد حقوق فرزدق را از بیتالمال قطع کنند بعداً آمد خدمت امام سجّاد، امام سجّاد فرمودند به برکت این اشعار تو بهشتی شدی و امام سجّاد حقوق چهلسالهی او از بیتالمال را یکجا به او دادند بعد به او گفتند اگر میدانستم بیشتر نیاز داری بیشتر به تو میدادم؛ در تاریخ نقل شده چهل سال فرزدق زنده بود سر چهل سال از دنیا رفت امام سجّاد فرمودند اگر بیشتر نیاز داشتی به تو میدادم؛ این عرضم به حضور شما که اشعار؛ عزّتی است که خدا به اهلبیت داد در مقابل بنیامیّه.