84/03/04
بسم الله الرحمن الرحیم
منجزات مریض
موضوع: منجزات مریض
المرحلة الاولی فی ادلة التی اقیمت لکون المنجزات من الاصل یعنی صحیحٌ مطلقا.
برای این نظریه، تارة به اصل استدلال شده است و اخری به روایات وارده از معصومین علیهم السلام در خصوص این مسئله استدلال شده است.
از ناحیه اولی که تمسک به اصل باشد، به این بیان است که اصول لفظیه یعنی اصالت العموم و اصالت الاطلاق دلالت علی المدعی دارد، کما اینکه اصول عملیه یعنی استصحاب دلالت علی المدعی دارد.
بیان ذلک: مقتضای عموم یا اطلاق ادله عامه کون المنجزات من الاصل است، مثل حدیث سلطنت، مثل اوفوا بالعقود، مثل تجارة عن تراض، مثل لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل، مثل المومنون عند شروطهم.
اطلاق این ادله میگوید کون المنجزات صحیح مطلقا.
شما در اوفوا بالعقود پیاده کنید و بقیه همین است.
تقریب تمسک اوفوا بالعقود از این قرار است که مقتضای عموم این آیه وجوب وفاء بر فروشنده است، بر هبه کننده است، بر وقف کننده است.
این عموم میگوید هر عقد کننده ای وفاء بر او واجب است، این کسی که عقد وقف را خوانده است، صحیح باشد، وجوب وفاء دارد، مریض باشد، وجوب وفاء دارد، مرد باشد وجوب وفاء دارد، زن باشد وجوب وفاء دارد.
این وجوب وفاء بر عاقد به ملاحظه این است که این زمین ملک مشتری شده است، ملک موقوف علیه شده است، ملک موهوب له شده است.
بر عاقد وفاء واجب است یعنی آثار ملکیت مشتری را بار کند، بر پسر و دختر فروشنده وفاء واجب است یعنی باید به عقد عمل کند و نباید آن را نقل کند چون ملک فروشنده است.
پس عموم آیه میگوید ورثه عاقد، حقی در این زمین ندارند، اجازه ورثه در این وقف شرط نیست، اجازه ورثه در این هبه شرط نیست، ثلث باشد یا زائد بر ثلث باشد، در حال صحت باشد یا در حال مرض باشد، شرط نیست.
اصالت الاطلاق و اصالت العموم، اصل هستند اما اصل لفظی.
نتیجه ما ذکرنا این است که مقتضای اصل لفظی در کل این ادله، فرق بین اوفوا بالعقود و تجارة تراض با الناس مسلطون علی اموالهم با المومنون عند شروطهم، لا تاکلوا اموالکم بالباطل نیست. با این فرق که در برخی به اطلاق است و برخی به عموم.
مثلا اوفوا بالعقود که عقود جمع است عام است و الناس مسلطون اطلاق دارد.
نتیجه ما ذکرنا این است که اصول لفظیه یعنی ادله عامه، میگوید این کاری که انجام شده است، ورثه حق ندارند و اجازه ایشان دخالت ندارد.
و هذا ما ذکرنا من کون المنجزات من الاصل است، یعنی منجزات مریض صحیح است ورثه اجازه کنند یا نکنند، به مقدار ثلث باشد یا نباشد.
تقریب دوم برای تمسک به اصول لفظیه، ادله خاصه ابواب فقهیه است.
این کاری که مریض انجام داده است، داخل یکی از ابواب فقه است، اگر وقف کرده است، داخل در باب وقف است، الوقوف حسب ما یوقف اهلها، اگر صلح کرده است داخل در باب صلح است الصلح للمسلمین اگر هبه کرده است داخل در باب هبه است.
در اینجا به عمومات و اطلاقات کار نداشته باشید، اینجا به سراغ ادلة الابواب بروید که اگر وقف کرده است، الوقوف علی حسب ما یوقف اهلها سراغش بروید، یعنی اگر به سادات تملیک کرده است، ملک آنها شده است، واقف دنبال این تملیک باشد، وفاء بکند، ورثه واقف هم در این کار دخالت و حقی ندارند.
این مالک است و وقف کرده است و الوقوف علی حسب ما یوقف اهلها است، اطلاق دارد به مقدار ثلث باشد یا بیشتر باشد ورثه اجازه دهند یا خیر. اطلاق میگوید کسی حق دخالت ندارد.
همین بیان در باب صلح است، ما وقع صلح بوده است که خانه ای که 10 بود است 2 تومان صلح کرده است، اطلاق الصلح جایز بین المسلمین این است که این صلحی که انجام گرفته است صحیح است، در حال مرض بوده صحیح است و معنایش این است که ملک متصالح علیه در ملک متصالح داخل شده است و معنایش این است که ورثه حق ندارد چه مریض باشد و چه سالم باشد.
و هذا معنای منجزات المریض من الاصل است میباشد.
سیدنا الاستاد که میگوید این از اصل است، بخاطر اصول لفظیه است، ادله عامه و ادله ابواب عقود میگوید این عقد صحیح است و ورثه حق دخالت ندارد.
پس تقریب اصول لفظیه یعنی اصل عموم و اطلاق، از دو ناحیه است:
1. اصول لفظیه از ناحیه ادله عامه.
2. اصول لفظیه از ناحیه ادله خاصه هر باب.
آنچه در تقریب این اصول 5 یا 6 وجه ذکر شده است به ما ذکرنا بر میگردد.
این در رابطه با دلالت اصول لفظیه علی المدعی.
کما اینکه اصول عملیه هم دلالت بر مدعی دارند. این زید دیروز که مریض نبود، سلطنت بر این زمین داشت، معنایش سلطنت این است که به هر کس داده است، داده است و فرزند او حقی ندارد، ورثه او حقی ندارند. دیروز سلطنت بر کتاب و زمین و ماشین داشت که هم میدانند الناس مسلطون علی اموالهم، دیروز در حال سکرات است و عقلش سالم است و مشاعرش سالم است، این زید میگوید این خانه خود را به سید بخشیدم یا صلح کردم یا هبه کردم، شک دارید که این مالک سلطنت دارد یا خیر، لا تنقض الیقین بالشک میگوید این مالک سلطنت بر کتاب و ماشین و خانه دارد.
معنای سلطنت این است که ورثه حقی بر این ندارد.
دیروز سلطنت داشت، امروز هم استصحاب میگوید ملک او است و سلطنت دارد.
این استصحاب، استصحاب تنجیزی است، به مقتضای استصحاب، میگوئیم این مریض سلطنت بر این خانه دارد، سلطنت یعنی دختر و پسرش و عیالش حقی ندارد.
نتیجه اینکه به مقتضای اصول عملیه هم منجزات مریض از اصل است.
فظهر مما ذکرنا اولین دلیل برای این نظریه، اصول است، اصول لفظیة و عملیة میگوید منجزات من الاصل است، این در مقام استدلال است و الا تا اصول لفظیه است نوبت به اصول عملیه نمیرسد چون یا حاکم یا وارد هستند.
نحوه تمسک علی نحو الترتیب است یعنی اگر اصول لفظیه نبود نوبت به اصول عملیه میرسد.
این اولین دلیلی که برای نظریه کون المنجزات من الاصل یا کون المنجزات مطلقا صحیح است چه کمتر از ثلث باشد چه به مقدار باشد یا بیشتر باشد.
سه کلام را معنا کنید و هر جور خواستید معنا کنید:
جواهر: «للأصل بمعنييه».[1]
این یکی از ادله جواهر بر بودن منجزات از اصل است.
این را معنا کنید: اگر مثل ما بود، معنیین، اصل لفظی و اصل عملی است.
یعنی اصل لفظی باشد، میگوید منجزات از اصل است، اصل عملی باشد، میگوید منجزات از اصل است.
می توانید یک جور دیگر معنا کنید که دو معنا است:
1. قواعد اولیه میگوید از اصل است و اصل لفظیه میگوید از اصل است.
2. اصل عملیه مثل استصحاب میگوید از اصل است.
شاید همین مرادش باشد.
مجمع: «و دليل الأوّل أظهر، و هو الأصل، و الاستصحاب».[2]
دلیل الاول اظهر، یعنی دلیل کسانی که میگویند منجزات از اصل است، اظهر است از دلیل کسانی که میگویند منجزات از ثلث است.
یکی از ادله ایشان این است که اصل و استصحاب.
ما مراد از اصل را اصول لفظیه و استصحاب را اصول عملیه گرفتیم.
شما میرتوانید بگوئید مراد از اصل، قاعده است و مراد از استصحاب، استصحاب سلطنت است.
یا بگوئید منظور از اصل قواعد اولیه معاملات است.
مرحوم سید در کتاب منجزات المریض: «للأصل بتقريراته».[3]
اصل میگوید منجزات صحیح است، بعد میگوید تقریراتی دارد این اصل که اصل عموم و اصل اطلاق و استصحاب و... آورده است که شلوغ کرده است و از همه چیز استفاده کرده است.
یکی از تقریرات را حسب ما گفتیم اصل عموم و اصل اطلاق و اصل سلطنت و... است.
این اولین دلیل بر بودن منجزات از اصل است که جماعتی قائل به آن هستند.