« فهرست دروس
درس تفسیر استاد محسن ملکی

1403/07/11

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه 180/سوره آل عمران /معاد در قران

 

موضوع: معاد در قران/سوره آل عمران /آیه 180

در ادامه تأملات قرآنیه با موضوع معاد که گذری بود به آیاتی که ما را به شکلی به یاد قیامت می انداخت و بر این اساس در جهات مختلف درباره آیه بحث می کردیم رسیدیم به آیه 180 آل عمران و به همین منوال بحث های مختلفی که به ذهن می آید در حد توانمان مورد مطالعه و مباحثه قرار می دهیم خداوند در این آیه می فرماید : ﴿وَ لا یَحسَبنَّ الَّذینَ یَبخَلونَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِن فَضلِهِ هُو خیراً لَهُم بَل هو شرٌ لَهُم سَیُطَوَّقونَ ما بَخِلوا بهِ یَومَ القیامةِ وَ لِلهِ میراثُ السَّمٰواتِ و الارضِ واللهُ بِما تَعمَلونَ خَبیرٌ﴾

از آنجا که در این آیه شریفه کلمه یوم القیامه آمده این آیه را انتخاب نمودیم به عنوان یکی از آیات معاد در این جلسه جمله اول این آیه تا هو خیرا لهم را مورد بررسی قرار می دهیم

مطلب اول: در ذیل این آیه اشاره می شود به تجزیه و ترکیب همین جمله اول: "لایحسبن" از حسِبَ یحسَبُ که حِسبان و حساب مصدر آن است به همراه نون تاکید ثقیله به عنوان نهی " نباید حساب کنند" به شکل تاکیدی بکار رفته است "الذین" فاعل برای "لایحسبن یبخلون بما آتاهم" بخِلَ یَبخَلُ صله برای "الذین" در "بما آتاهم" باء داخل بر مفعول به شده است "ما" موصول و "آتاهم" اَتی در باب افعال به معنای اعطاء و "هُم " مفعول به برای "آتاهم" و "الله" فاعل آن می باشد، در "من فضله" من بیانیه است از مای موصول "ما آتاهم" و در "هو خیراً" هو ضمیر فصل است و خیراً مفعول دوم مفعول اول بخل است که از یبخلون به شکل معنوی و تقدیری فهمیده می شود "البخل هو خیرا لهم" بخل را برای خود خیر ندانند و خیراً مفعول دوم آن.

صاحب مفردات راغب اصفهانی متوفی 502 می گوید: لا یحسبن کل ذلک مصدره الحسبان و هو عبارة ان یحکم لاحد النقیضین من غیر ان یختر الآخر بباله لایحسبن و حساب یعنی چه ؟

حساب به این معناست: واقعیتی که دو طرف داشته و نقیض هم هستند شما یکطرف آن را بگیرید و طرف دیگر را اعتنا نکنید به این خاطر از درون لایحسبن گمان بیرون می آید زیرا واقعیت حساب اشتباه محاسباتی است مثلا بین زدن و نزدن، زدن را انتخاب می کنید و به نزدن اهمیت نمی دهید این کار که در انجام دادن و انجام ندادن فعلی، یکی را انتخاب می کنید در باب تناقض در افعال می گویند حساب و حسبان تقریبا معادل ظنی است که انسان دوست دارد به آن عمل کند مانند تخمین

مطلب دوم: دو قرائت در این آیه آمده لا تحسبن و لا یحسبن یک مورد لا یحسبن قرائت می شود و برای انسان های بخیل و دور از سخاوت است آنچنان که فکر می کنند بخل ورزیدن و به دیگران کمک نکردن و منقطع از دیگران شدن برایشان خوب است و یک قرائت لاتحسبن می باشد که خطاب به حضرت نبی مکرم اسلام است و فاعل مخاطب است "انت" و "الذین یبخلون" می شود مفعول به برای لاتحسبن

در صورتیکه خطاب به پیامبر باشد فاعل پیامبر است و مفعول اول معنوی می باشد یعنی ای پیغمبر فکر نکن بخل برای اینان خیر است اما این قرائت دوم با اعتقادات ما سازگار نیست زیرا در روایات داریم رایج ترین صفت پیامبران سخاوت بود خصوصا اشرف پیامبران که الگو و نمونه سخاوت است در روایت آمده است مومن راحت می میرد یک جهت آن اینست که فرشته قابض الارواح دو گل را به او عرضه می کند یکی مسخیه و دیگری منسیه با بوئیدن منسیه همه مسائل دنیایی را فراموش می کند و با استشمام مسخیه سخاوت پیدا می کند تا بالاترین چیزی که دارد یعنی جان خود را راحت بدهد بنابراین با این اعتقاد همان لایحسبن که معروف و مشهور است معنا می شود .

مطلب سوم: کلمه بخل در لغت به معنای مشقت در اعطا است مشقت در اینکه انسان امور آفاقی را از خود جدا نماید یعنی مال و ما یتعلق خود را در مسیری بدهد ولی در اصطلاح قرآن و حدیث بخل بیشتر در چیز هایی به کار برده شده است که شارع مقدس چه به شکل وجوبی و چه استحبابی امر نموده باید آن را انفاق کنید و با نگاه معرفتی در روایات داریم که بخل از جنس کفر است

پیامبر فرمود: البخل من الکفر و الکفر فی النار[1] کسی که بخیل است خصوصا در بحث مال، این نوعی بی معرفتی به خداوند است دل بستن در حالیکه شارع می گوید انفاق کن نوعی انکار واقعیت است و نقطه مقابل بخل کرامت است کرامت از جنس نور و بهشت است حضرت امیر در نهج البلاغه خطبه 165می فرماید: قومٌ لم تَزلِ الکرامةُ تَتَمادی بهِم حتَّی حَلُّوا دارَ القَرار آنان که اهل کرامت هستند هدایت می شوند تا استقرار در بهشت و جایگاه خود را پیدا می کنند بنابراین آیه می گوید نباید بخل را از جنس خیر و بهشت شمرد ﴿لایحسبن الذین یبخلون بما آتاهم من فضله خیراً﴾ بخل را از جنس بهشت در نظر نگیرید بلکه از جنس جهنم است به جهت اینکه در لغت داریم که بخیلان را وعده به آتش داده شده است.

مطلب چهارم: ﴿یبخلون بما آتاهم الله من فضله﴾ که "یبخلون" یعنی یمنعون چیزی را که خداوند به آن ها داده است و حال می گوید در راه من صرف نمایید منع می کنند اگر انسان به آنچه مال خودش است وابستگی پیدا کند مورد مذمت است چه برسد به آنچه مال خودش نیست که به طریق اولی مورد مذمت قرار می گیرد بحث بخلی که در آیات و روایات داریم اکثرا در مورد مال و خصوصا برای حقوق شرعی مانند خمس و زکات است اموالی که خدا به انسان داده و فرموده است مقداری از آن برای تو نیست و باید آن را انفاق کنی اما او دریغ می کند که اَشدُ قبحاً

مطلب پنجم: "من فضله" که بیان مای موصول است کلمه فضل در قرآن در سوره جمعه به معنای مال آمده است ﴿ اِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانتَشِروا فِی الاَرضِ وَابتغوا مِن فَضلِ اللهِ ﴾ البته مال با یک ضمیمه، مالی که خداوند بر اساس فضل خود می دهد نه عدالتش زیرا اکثر اموالی که ما داریم بر اساس عدالت نیست یعنی اینطور نیست که آدمیان مستحق و طلبکار باشند و خدا باید به اینان عطا نماید تا بشود عدالت بلکه غالبا مستحق نیستیم اگر درست بیندیشیم حتی استحقاق نفس کشیدن هم نداریم (استحقاق به معنای طلبکاری) نهایتا موردی که در این آیه آمده "من فضله" یعنی قسمت های زیادی که اصلا استحقاق آن نیست ممکن است فی الجمله در بعضی اعمال با یک سری محاسبات باشد اما زیادی است پس خداوند اموال را بر پایه عدالت نمی دهد و دیگر بحث بیش از حد نیاز بودن.

بنابراین فضل در لغت به معنای زیاد است اما در قرآن و حدیث گاهی به معنای مال است مانند سوره جمعه و گاهی نقطه مقابل عدالت است در بحث کلامی

مطلب ششم: می دانید که حسبان و حسبه از افعالی هستند که دو مفعول آنها مبتدا و خبر است بر خلاف بعضی افعال که دو مفعول آنها جنس شان مفعولیت است در اینجا چنین نیست مفعول اول مبتدا و مفعول دوم خبر است البخل خیرٌ هل البخل خیرٌ بخل مبتدا و خیر خبر و چون چنین است ضمیر فصل در اینجا بر اساس پایه اولی این دو مفعول آمده به جهت اینکه وقتی دو مفعول ما اولی مبتدا و دومی خبر است، اولی مسندالیه و دومی مسند است ضمیر فصل کارش تحکیم و تأکید اِسناد است و این کار را در اینجا انجام می دهد مانند وقتی می گوئیم کلمات اعراب محلی دارند ان زیداً قائمٌ زید در محل رفع است مانند مورد ما نحن فیه که ذات این دو، مسند و مسند الیه است و به اعتبار آن ضمیر فصل آمده و الا اگر نباشد مانند رزقک الله خیرا دو مفعول دارد که مبتدا و خبر نیست چون نمی توان گفت انت خیرٌ هر کدام جایگاه خود را دارند خداوند چیزی را بر چیزی فرود آورده و شیئی را بر شیئی منطبق کرده است بنابراین ضمیر فصل "هو" آمده و حالت رفعی دارد توجیه آن به این است که بر اساس اینکه مفعول اول مسند الیه است و در عالم معنا همین می شود لذا می گویند افعال دو مفعولی که دو مفعول آن ها مبتدا و خبر است می توان فعل فعل را به شکل جمله آورد مانند ضمیر شأن قصه لایحسبن این جمله را البخل خیرٌ معنا نمود و می توان آن را بر گرداند به اصل که لا یحسبن البخل هو خیرٌ داستان البخل خیر را حساب نکنید .


logo