« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد محسن ملکی

1403/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

کفاره محرمات احرام/حج صبیان /کتاب الحج

 

موضوع: کتاب الحج/حج صبیان /کفاره محرمات احرام

عن النبی صلی الله علیه و اله و سلم: قَالَ یَا عَلی لِلْمُرَائِي ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ يَنْشَطُ إِذَا كَانَ عِنْدَ النَّاسِ وَ يَكْسَلُ إِذَا كَانَ وَحْدَهُ وَ يُحِبُّ أَنْ يُحْمَدَ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ [1]

انسان ریاکار سه علامت دارد در ملأ عام کار خوب را با نشاط انجام می دهد زمانی که تنها است با کسالت و سختی انجام می دهد و دوست دارد برای هر کاری که انجام می دهد او را مدح و ستایش نمایند

اگر انسان بخواهد به جایی برسد که این گونه نبوده و مخلصانه برای الله عامل به حسنات باشد باید بر روی نفس خود بسیار کار کند

اعاذنا الله من شرور انفسنا و جعلنا من المخلصین و متنبهین فی فناء رحمته

دو روایت گلچین شده بود از روایات« عمد الصبی خطأٌ »یکی روایت اسحاق بن عمار و دیگری روایت محمد بن مسلم آخر بحث به اینجا رسیدیم که این دو روایت مطلق و مقید هستند و مطلق را بر مقید حمل کرده و نتیجه این بشود روایت محمد بن مسلم که مطلق است و می گوید «عمد الصبی و خطأه واحد» حمل شود بر موثقه اسحاق بن عمار تا بگوئیم این دو روایت دلالت دارند در باب جنایات و دیات کار عمدی یا قتل و جنایت عمدی صبی حکم خطا را دارد و در نهایت این دو روایت از حریم بحث ما(کفارات احرام) خارج می شوند با این ان قلت دو روایت را از بحث کفارات احرام کنار می گذاشتیم

پاسخ ان قلت:

پاسخ در باب حمل مطلق بر مقید است

اولا مطلق تقسیم به دو قسم می شود: مطلق شمولی و مطلق بدلی مطلق شمولی مانند "احل الله البیع" یا "اکرم العالم" و مطلق بدلی مانند "اعتق رقبةً" یا "اکرم عالماً " این دو مطلق را در حالی داریم که در کنار آن دو کلامی وارد شده که ناظر به آنها است

ثانیا نظارت کلام و سخنی که وارد شده و ناظر به مطلق است دو وجه دارد:

وجه اول: سخن وارده دارای قیدی است که معتمد بر مقید است یا دارای وصفی است که معتمد بر موصوف است مانند "احل الله البیع الفارسی" و یا ا"کرم العالم الفقیه" در اینجا فقیه معتمد بر عالم و فارسی معتمد بر بیع است

وجه دوم: جمله وارده ناظر به مطلق و دارای قید است اما معتمد بر موصوف و مقید نیست مانند اینکه گفته شود "احل الله الفارسی" یا "اکرم الفقیه" با این دو وجه بیان شده نتیجه می گیریم که هر گاه این شکل تصور شود یعنی دو مطلق وجود داشته باشد با دو جمله یک جمله مقید بر موصوف و دیگری جدای از موصوف در اینجا چون دو جمله نظارت بر دو جمله قبل که مطلق است دارند اولین چیزی که به ذهن می آید اینست که از توضیح ارتکازاً منتقل می شویم که مطلق را قید می زند و اگر جمله وارده از نوع قیدی باشد که مقید همراه اوست یا وصفی که موصوف به همراه دارد مانند "احل الله البیع الفارسی" در باب اطلاق و تقیید بین محققین ثابت است که می تواند مطلق را چه شمولی و چه بدلی مقید نماید یعنی "احل الله البیع" تبدیل به "احل الله البیع الفارسی" و "اکرم العالم" به "اکرم العالم الفقیه" تبدیل می شود اما اگر دومی باشد یعنی جمله وارده معتمد به موصوف یا مقید نباشد محققین می گویند مطلق شمولی را نمی تواند تقیید بزند یعنی "احل الله البیع" را نمی تواند "احل الله الفارسی" و یا "اکرم العالم" را "اکرم الفقیه" قید بزند اما مطلق بدلی را می تواند مقید نماید "اکرم عالماً" یا "اعتق رقبةً " که بعد تبدیل شود به "اعتق مومنةً" و یا "اکرم فقیهاً "

فلسفه این نگاه علمی دو نکته است:

نکته اول: مطلق شمولی از مطلق بدلی اقوی است به جهت اینکه مطلق شمولی اسمی است مطابق با مسمی؛ مطلق یعنی شیوع و سریان شمول هم یعنی تقویت و سریان لذا نازل منزله عام حساب می شود چون دلالت مطلق بر شیوع، مقدمات حکمتی است و دلالت عام وضعی است، وقتی مطلق شمولی می شود ولو لبی، نازل منزله لفظ است یعنی لبی بودن آن یک درجه پایین تر از لفظی است بر خلاف مطلق بدلی می توان گفت مطلق بدلی فرد سرگردان است و شیوع در آن اولا و بالذات نیست و منطبق بر هر فردی می شود پس عنوان آن شمول نیست بلکه بدلیت و سرگردانی است

نکته دوم: در باب قید زمانی که هر قیدی همراه با مقید خود می آید اصطلاحا می گویند قید دارای پشتوانه است. در مفهوم وصف گفته می شود وصفی دارای مفهوم است که معتمد بر موصوف باشد و الا اگر چنین نبود لقب نام داشته و لقب دارای مفهوم نبود حال چه به عنوان وصف گفته شود و چه به عنوان قید؛ قیدی که معتمد بر مقید باشد دارای پشتوانه است و حکایت دارد از اینکه عنصر موثری است و پایگاه دارد اما قید بدون مقید خودش تنهاست اگر باشد حکم است و اگر نباشد حکم نیست از باب سالبه به انتفاء موضوع

با توجه به این دو نکته و ضمیمه آنها به این نتیجه می رسیم که اگر قید معتمد بر مقید بود مانند "احل الله البیع الفارسی" قدرتمند است و حکایت می کند از اینکه وصف و قید علت بوده و حکم هم یکی است و هر دو مثبتین هستند "اکرم عالما" و "اکرم عالما فقیها" و یا "احل الله البیع" و "احل الله البیع الفارسی" در اینجا مطلق را به راحتی مقید می نماید و در اینجا مطلق را حمل بر مقید می کنیم بلا شبهه بنابراین در اینجا که وصف معتمد بر موصوف یا قید معتمد بر مقید بود حکایت از علت می کند و هر مطلقی را تقیید می زند چه مطلق شمولی چه بدلی

اما در جایی که قید ما معتمد بر مقید یا وصف ما معتمد بر موصوف نبود مانند "اکرم فقیها" یا "احل الله الفارسی" چون وصف قوی نیست یا حکایت از پشتوانه نمی کند و جنبه علیت آن محرز نیست حکم لقب را پیدا می کند و تا زمانی که باشد حکم هست و اگر نباشد حکم نیست در اینجا مطلق شمولی را نمی تواند مقید نماید اما مطلق بدلی را می تواند به علت اینکه مطلق بدلی فرد سرگردان است و اگر موردی پیدا شود به او ملحق می گردد "اعتق رقبةً" یا "اکرم عالماً" بعد می گوید "اکرم فقیهاً" یا " اعتق مومنةً" مطلق بدلی ضعیف است و با کوچکترین بهانه قید می خورد بدون تامل مطلق بدلی را حمل می کنیم بر مقیدی که جنبه لقبی دارد

با ملاحظه این داستان وارد در بحث ما نحن فیه می شویم که دو روایت وجود دارد روایت محمد بن مسلم «عمد الصبی و خطاه واحد» که یقینا مطلق شمولی بوده و با مقدمه ای که گفتیم قوی است اگر بخواهیم آن را قید بزنیم و حمل بر مقید نماییم باید مقید از نوع وصف معتمد بر موصوف یا قید معتمد بر مقید باشد در روایت دوم اسحاق بن عمار می گوید «عمد الصبیان خطا تحمله العاقله» آیا این مقید از نوع وصف معتمد بر موصوف یا قید معتمد بر مقید است ؟ یعنی قید در جمله جنبه علیت داشته و قوی و تاثیر گزار است یا اینکه فقط لقب است؟

با توجه در عبارت قیدی در آن ملاحظه نمی شود عمد الصبیان قید ندارد اگر در کلام معصوم این گونه آمده بود "عمد الصبیان فی الجنایات" در این هنگام فی الجنایات قید و وصفی می شد که معتمد بر موصوف یعنی صبیان بود مانند "اکرم العالم الفقیه" این زمان دیگر حرفی در بین نبود و به راحتی روایت محمد بن مسلم را بر روایت اسحاق بن عمار حمل می کردیم اما اینگونه نیست ما از خارج متوجه می شویم که عمد الصبیان عمد جنایی است، یعنی از کلمه "تحمله العاقله" می فهمیم چرا که فقط در باب جنایات است که عمد صبی خطا حساب می شود و دیه را باید عاقله پرداخت نماید

بنابراین کف قیدیت را می گیریم یعنی وصف بدون موضوع زیرا در کلام معصوم نیامده و ما از قرائن بیرونی می فهمیم تحمله العاقله کلام را به باب جنایات می برد لذا قیدی که در اینجا لحاظ می شود نازل منزله لقب است و لقب نمی تواند مطلق شمولی را مقید نماید

نتیجتا در برابر ان قلت حمل روایت محمد بن مسلم بر روایت اسحاق بن عمار پاسخ اینکه نمی توانیم حمل نماییم به جهت اینکه مقید ما از نوع لقب است و از نوع وصف معتمد بر موضوع نیست .

حال در کلمات محققین آمده در باب مطلق و مقید مثبتین اگر قرار باشد مطلق مثبت را بر مقید مثبت حمل کنیم در صورتی که مطلق ما شمولی است باید مثبت قوی باشد یعنی زمانی که مقید پشتوانه دارد به این معنا که قید و مقید با هم در جمله مقیِّد آمده است جمله مقیِد جمله ای است که قید و مقیَد را داراست و از قید مقیَد استفاده کرده و روی مطلق شمولی می گذاریم و آن را مقید می کنیم به تعبیر بهتر هر گاه مقید ما در باب مثبتین معتمد بر موصوف باشد و قیدی باشد معتمد بر مقید نظارت آن بر مطلق شمولی مبیّن آن است که مراد جدی متکلم همین مقیَد است اما اگر مقیَد ما در جمله قید زننده در حد لقب باشد نمی تواند کاشف از مراد جدی در مطلق شمولی باشد اما می تواند مبیّن از مراد جدی در مطلق بدلی باشد

حال ببینیم این مطلب با فرمایش مرحوم خوئی در شرح عروه هماهنگ هست یا نه در رابطه با این مساله یک نوع تحافتی در فرمایش مرحوم خوئی ملاحظه می گردد که باید منقح شود.

 


logo