« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد محسن ملکی

1402/10/02

بسم الله الرحمن الرحیم

فقه // کتاب الحج // وجوب فوریت حج

موضوع: فقه // کتاب الحج // وجوب فوریت حج

 

عن النبی صلی الله علیه واله وسلم : آفة العلم النسیان و آفة العباده الفتره [1]

 

کلام در بحث مخالفت مکلف است با وظیفه فعلیه خود که عبارت بود از اینکه عقل به مکلف میگوید حج خود را در سال اول استطاعت انجام بده زیرا معلوم نیست در سال بعد بتوانی انجام دهی . چنین مکلفی که فوریت حج برای او عقلی و طریقی است با این فوریت مخالفت میکند و حج را در سال اول انجام نمیدهد که نتیجتا دو حالت برای این مکلف پیش میآید 1. سال دیگر حج را انجام میدهد 2. تا سال دیگر فوت میکند و یا مانعی پیش میآید و نمیتواند حج را انجام دهد. در هر دو صورت از جهت تجری تفاوتی نیست یعنی به مخالفت با شارع برخاسته است . نهایتا در صورتیکه حج را سال آینده انجام دهد مصلحت آن را دریافت کرده و عصیان و معصیت در ناحیه فعل خارجی وجود ندارد اما در صورت دوم که حج ترک میشود علاوه بر تجری، از دست رفتن مصلحت حج هم میباشد.

مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی رضوان الله تعالی علیه در تقریرات بحث خود وسیلة الوصول الی حقایق الاصول ص443 ارکان عقاب را در فعل متجری به ،تقویت کرده است به این صورت که تمرد و تجری منتقل میشود بر فعل متجری به یعنی فعل خارجی متجری به لباس تجری میپوشد و عنوان تجری و تمرد بر فعل خارجی سرایت میکند وباعث میشود عقاب بواسطه فعل خارجی بر مکلف عارض گردد البته ایشان قائل است حرمت شرعی در فعل متجری به وجود ندارد یعنی در مانحن فیه ترک حج در سال اول استطاعت حرمت شرعی ندارد همانطور که شرب مقطوع الخمری که آب است حرمت شرعی ندارد بجهت اینکه این فعل بالفعل دارای مصلحت و مفسده ذاتی نیست الا اینکه فعل حکایت میکند از تجری و چون علامت تجری هست بنابراین تجری که توسط فعل خارجی نمایان گردد مستحق عقوبت است .

ایشان نکته ای زیبا اضافه میکند به این مضمون که اوامر و نواهی اگر ملاکشان معلوم و واضح باشد دیگر اوامر شرعی نسبت به آن متعلق و فعل ،اوامر مولوی نیستند بعنوان مثال اگر مولا میگوید لا تشرب الخمر لانه مسکرٌ و یا صل الصلاة لانها معراج المومن اگر ملاک افعال را دانستیم دیگر اوامر مولوی نیستند بخاطر اینکه اگر مولوی باشد خود آن امر هم میشود اطاعت و نیاز به یک امر دیگر دارد که مولا بگوید اعمل بالامر و آن اعمل نیز نیاز به یک امر دیگر دارد و یلزمَ التسلسل

قاعده معروفی داریم که کل ما بالعرض لابد ان یرجع الی بالذات هر چیزی که عرضی هست باید به یک ذاتی برگردد و الا تسلسل پیش میآید و تسلسل باطل است. برای اینکه این اتفاق پیش نیاید باید بگوئیم اوامری مانند صل لانها اطاعه للمولا و یا لا تشرب الخمر لانه معصیة که در آنها ملاکات آشکار شده تمام اوامر ارشادی است .

بنابراین در مانحن فیه و بحث تجری مشخص است که تمرد و هتک حرمت مولاست و هتک حرمت قبیح است وعلامت این قبح با فعل خارجی مشخص میشود پس بنابراین تجری عقاب دارد بخاطر فعل خارجی

ایشان میفرماید ان نفس تصور الفعل القبیح لیس تجریا (نفس تصور فعل زشت تجری نیست ) لکن المیل الیه و الرغبة و هیجان النفس و العزم علی فعله و الشوق الیه کلها من مراتب التجری (اینکه میل پیدا کردی و رغبت یافتی و هیجان نفس شد تصمیم گرفتی و شوق پیدا کردی میشود تجری) و ان کان معفوا عنه ما لم یستر عنه فعلٌ خارجیٌ علی طبقه (تمام اینها که در درون پدید میآید بشرطی که فعل خارجی از او سرنزند) کما ورد فی الاخبار کما نیة السوء لا یعاقب علیها (نیت باعث عقاب نمیشود ) و اما اذا صدر منه فعل خارجی علی طبقه فیکون قبیحا و یستحق العقاب علیه لما عرفت ان استحقاق العقاب مترتب علی الطغیان المشترک بین التجری و العصیان عقاب مولا بخاطر طغیان است و این طغیان مشترک است بین تجری و عصیان بداند خمر است و بخورد عصیان و یقین دارد خمر است اما آب درمیآید تجری است.

بنده عرض میکنم شخص متجری دارای تکلیف نیست یعنی خطاب مولوی تاسیسی نسبت به متجری تصور نمیشود اگر مولا بگوید ایها المتجری دیگر متجری نیست زیرا متوجه میشود عملش مطابق با واقع نیست لذا خطاب آمدن از طرف شارح به شکل استقلالی بر روی متجری اشتباه است مانند ایها الناسی

یجب علیک الجبران که بمحض گفتن از ناسی بودن میافتد و متوجه میشود شخص ناسی غافل است و متجری نیز از این جهت غافل است . پس متجری بما هو متجری از خزانه غیب حضرت حق نمیتواند مورد دستور و امر قرار گیرد زیرا بمحض

خطاب دیگر متجری نیست .

با توجه به این مطلب میرویم سراغ فرمایش سید که فرمود ملاک در استحقاق عقاب طغیان قلبی است که مشترک بین متجری و عاصی است. اگر اینجا توقف کنیم و فرمایش سید را بپذیریم باید بحث را در دو مقام مورد مطالعه قرار دهیم

یکی مقام علم کلام که خود سید میفرماید از کلمات مرحوم شیخ انصاری معلوم است که تجری بحث کلامی است یعنی نه اصولی هست که در مقام استنباط باشد و نه فقهی که یک موضوع با محوریت فعل مکلف باشد . اگر این مقام را تحقیق کنیم ما صدر من السید حق صدر من اهله و وقع فی محله یعنی با نگاه به علم کلام طغیان عبارتست از یک فعل قلبی که از مقوله اعتقادات است و موضوع برای علم کلام و بحث عقاب در علم کلام از واضحات است عقاب حقیقتی است که بر اساس تحلیلات عقلی شکل میگیرد با موضوعیت مختلف که یکی از آنها امور اعتقادی است مانند کفرو شرک و ..

و مقام دیگر بحث فقه واصول محور بحث ما فعل مکلف است و یقینا منظور فعل جوارحی است پس باید برویم سراغ مصالح و مفاسدی که در افعال مکلفین است . در مصالح و مفاسد ابزار کاری ما بر روی حرمت و وجوب فعل است و بحث عقاب فرع مباحث فقهی است . بتعبیر دیگر در مباحث فقه ما از پایین به سمت بالا میرویم اما در کلام از بالا بسمت پایین میآییم. در بحث عقاب و مجازات اینها مسائلی هستند

که در بالا قرار دارند ؛ ما در فقه از فعل شروع میکنیم مانند صلاة شرب خمر شرب آب بعد میگوئیم یا مصلحت دارد یا مفسده اگر مفسده باشد حرمت دارد و اگر حرمت داشته باشد عقاب دارد .

با این نگاه فقه و اصول معنا دارد اما با شکلی که سید ورود پیدا کرد همه چیز خراب میشود یعنی با این روش

اگر قرار باشد ملاک در باب افعال طغیان قلبی باشد که مشترک بین تجری و عصیان است پس در فقه بحثی نداریم که افعال مصلحت یا مفسده دارند یا خیر فقط باید ببینیم فعل کاشف از طغیان هست یا نیست. افعال خارجی میشوند کاشف و وجودشان میشود عالی و طریقی و دیگر وجوب و حرمت ذاتی ندارند و زمانیکه طریقی شد میشود ارشادی یعنی تمام اوامری که در شریعت آمده نسبت به صلاة و زکات و حج هیچکدام تاسیسی نیستند . بنابراین اگر بخواهیم به این بیان بها دهیم تمام زیر ساخت های اصول و فقه را بهم میریزد، باید برویم سراغ علم کلام و تمام حرف در فقه و اصول میشود طریق پروری.

اگر مرحوم سید اصفهانی بخواهد فقط در مقام اول بحث کند و بگوید تجری طغیان است و طغیان امر قلبی و کلامی لا کلام اما ایستادن روی مباحث فقه و اصول و بعد اینگونه سخن گفتن را نمیتوان جمع کرد با فرض اینکه ما در اصول بالاخص تعبدیات رفته ایم سراغ مصالح و مفاسد.

نتیجتا بنده عرض میکنم در بحث تجری مانحن فیه شکی نیست که تجری قبح فاعلی دارد و کار قبیحی است و استحقاق مذمت در آن هست و یمکن که ما عقاب را با محوریت علم کلام بر آن اثبات کنیم اما حرمت بر او منطبق نمیشود نه حرام اصولی و نه حرام فقهی زیرا این دو مخصوص افعال خارجی مکلف است و مبتنی بر یک سری قرار دادها و اگر بگوئیم تجری هم عقاب دارد و هم حرام است حرمتش حرمت

کلامی است . حرام در باب کلام چیزی جز عقاب نیست اگر کسی بگوید تجری حرام است حرمتش حرمت عقلی است یعنی عقاب . نتیجه در مانحن فیه این میشود که مکلفی که امسال حج را انجام نداد کار قبیحی انجام داده است

و قبح آن بخاطر اینست که احتمال ترک احتمال قبیحی است و محتمل نیز بزرگ است گویا نوعی مخالفت علمی کرده است میدانسته نمیتواند سال دیگر انجام دهد و امسال که میتوانسته انجام دهد نیز ترک کرده است میشود متجری که عقاب دارد اما در کلام.

لذا فرمایش بزرگان که کلمه حرام را میاورند معصیة کبیره تعبیرات درستی نیست عنوان متجری میگیرد اما عاصی خیر؛ بعنوان متجری عقاب نیز میپذیرد اما در علم کلام ولی با عنوان معصیت اگر بخواهیم عقاب دهیم باید بحث اصولی و فقهی آن را درست کنیم اگر ساختار فقهی و اصولی آن را نتوانیم اثبات کنیم عنوان معصیت صادق نیست مگر بصورت کلامی که بگوئیم در کلام متجری مستحق عقوبت است و عقاب میشود و بنابراین تجری حرام است کلاماً و معصیت است کلاماً با فرض اینکه تمام علما ازجمله مرحوم سید در عروه قائل هستند که متجری و عاصی از یکدیگر جدا هستند.


[1] بحار الانوار ج74 ص46.
logo