« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسن خمینی

99/07/02

بسم الله الرحمن الرحیم

باتوجه به آنچه گفتیم:

بحث از "نهی" را در مباحث مختلف مطرح می کنیم.

بحث: ماده نهی

چنانکه در ابتدای بحث خواندیم مرحوم آخوند می فرمودند همه آنچه در ماده امر مطرح است درباره ماده نهی هم مطرح است.

این نکته مورد اشکال های مختلف واقع شده است:

اول) اشکال مرحوم مشکینی:

«إلاّ أنّ مادّته مشتركة لغةً و عرفاً، دون مادّة النهي، فإنّ الظاهر كونه حقيقة في الطلب فقط»

توضیح: ماده امر مشترک لفظی بین شیء و طلب است در حالیکه ماده نهی فقط حقیقت در طلب است.

ما می گوییم: لسان العرب ماده "ن هـ ی" را دارای معانی مختلف معرفی می کند:

    1. نهی: خلاف امر (کفّ)

    2. نهایه: آخر هر چیز (چراکه آخر هر چیزی، نهی می کند از اینکه شیء امتداد پیدا کند)

    3. نَهْی: جایی که دارای مانع است

    4. نَهْیْ: آب گیر ( چراکه سیل در آب گیر-غدیر- متحیر می شود)

    5. نُهی: عقل ( هم به معنای جمع است و هم مفرد) (چراکه از قبائح منع می کند)

    6. نَهی: سیر شد، کافی شد

    7. نُهاءْ: ظرف های شیشه ای

    8. نَهْیْ: یک نوع نگین کم بها[1]

اکثر این معانی مورد اشاره خلیل هم می باشد.[2]

اما معجم مقاییس، اصل در این ماده را «غایت و بلوغ» می داند و اصلا به معنای «مقابل امر» اشاره نمی کند و می نویسد «نهی کردم و منتهی شد» به این معناست که «آخرین جایی که باید باشد آنجاست. پس "نهی" را در اصل این کتاب به معنای "غایت" بر می گرداند [یعنی وقتی می گوییم او را از خمر کردم، به این معناست که آخرین حدی که حق دارد برود تا "خمر" است][3]

مرحوم دهخدا هم از مصادر لغوی عربی دو معنا را برای نهی مطرح می کند:

«بازداشتن، منع کردن» و «امر به کفّ و خویشتن داری کردن»[4]

ما می گوییم:

الف) با توجه به آنچه آوردیم به نظر می رسد "نهی" وقتی به صورت فعل به کار می رود دارای معانی ذیل است ( و طبیعتاً مصدر آن هم همین معانی را به صورت مصدری دارا می باشد)

    1. صیغه نهی را استعمال کرد[5]

    2. بازداشت، ممانعت کرد

    3. طلب کرد که ترک کند/ یا کفّ نفس کند (بنابر اختلافی که به آن اشاره خواهیم کرد)

و سایر معانی به نوعی به این معنا برمی گردد.

معنای اول را کشاف اصطلاحات الفنون، مربوط به عرف نحوی ها می داند[6] این کتاب، معنای سوم را «طلب کفّ» بر می شمارد.[7]

ب) مرحوم اصفهانی صاحب هدایۀ المسترشدین بدون اشاره به معنای دوم، "نهی" را مشترک لفظی بین «استعمال صیغه» و «طلب ترک» بر می شمارد.[8]

نکته: دخالت علو یا استعلاء در صدق ماده نهی:

ما در مباحث امر گفتیم که امر در جایی صادق است که آمر مستعلی باشد و گفتیم امر به معنای دستور دادن است.

حال آیا چنین قیدی در «ماده نهی» هم موجود است

علامه حلی در نهایۀ الوصول این قید را در صدق مفهوم نهی دخیل می داند.[9]

مرحوم اصفهانی صاحب وقایۀ الاذهان نیز بر همین مطلب تاکید دارد.[10]

ما می گوییم:

    1. در ماده امر، یک معنای دیگری مقابل امر وجود دارد و آن "سوال" است. و همان جا گفتیم که طلب مطلق است و مقسم است برای سوال و امر. همین مطلب را می توان در مورد نهی هم مطرح کرد و گفت که در مقابل ماده نهی، سوال وجود دارد. مثلاً وقتی کسی خطاب به خدا می گوید: «لاتفضحنی» نمی توان گفت خدا را نهی کرده است، بلکه می گوییم از خدا استدعاء و سوال کرده است. و لذا هبه «الهی لاتکلنی الی نفسی طرفۀ عینی ابداً»، را نمی توان نهی دانست.

    2. و همانطور که در ماده امر گفتیم، آنچه در این ماده دخیل است، استعلاء است، به نظر در ماده نهی هم همین را می توان پذیرفت.

    3. البته تابعین مرحوم آخوند که در ماده امر «علو» را دخیل می دانستند، در ماده نهی هم «علو» -و نه استعلاء- را شرط می دانند. علاوه بر مرحوم آخوند که خود بر این مطلب تصریح کردند، گروهی دیگر نیز بر این مطلب اشاره دارند.[11]

 


[1] . لسان العرب، ج14، ص312.
[2] . کتاب العین، ص834.
[3] . معجم مقایس اللغه، ج5، ص395.
[4] . دهخدا، ج14، ص20258.
[5] . ن ک: مفاتیح الاصول، ص138.
[6] . کشاف اصطلاحات الفنون، ج2، ص173.
[7] . همان، ج1، ص267.
[8] . هدایۀ المسترشدین، ج3، ص4.
[9] . نهایۀ الوصول، ج2، ص65.
[10] . وقایۀ الاذهان، ص325ایشان در دو عبارت علاوه بر استعلا، قیدی را تحت عنوان «ادعاء علو» مطرح می کند؛ یک بار می نویسد «ولا یکفی مطلق العلو و لا الاستعلا ان لم یرجع الی ادعاء العلو» [ص325] و یک بار می نویسد : «لاشک فی صدق الامر مع الاستعلاء الخالی عن العلو و لکنّه لا یکون الا بعد ادعاء العلوّ» [ص327]این عبارت ایشان با آنچه فقها از استعلاء تعریف کرده اند، مطابقت ندارد. چراکه در تعریف فقها، "ادعا علو" همان استعلاء است. ولذاست که ممکن است در توجیه فرمایش ایشان بگوییم مرادشان از استعلاء؛ خود بزرگ بینی است.یعنی کسی که واقعاً بزرگ نیست ولی خود را بزرگ می پندارد. در این صورت فرض سومی هم مطرح است و آن اینکه آدمی از موضع بزرگی سخن بگوید.
[11] . منتهی الدرایه، ج3، ص4؛ اصول فقه مظفر، ج1، ص101.
logo