95/11/26
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم اصفهانی سپس با توجه به اینکه «امر آمر» چیزی است که انگیزه مأمور برای انجام عمل است، نتیجه میگیرند:
«و عليه فلا يعقل البعث نحو أمر استقبالي؛ إذ لو فرض حصول جميع مقدّماته و انقياد المكلّف لأمر المولى لما أمكن انبعاثه نحوه بهذا البعث، فليس ما سمّيناه بعثا في الحقيقة بعثا و لو إمكانا.
لا يقال: لو كان الأمر كذلك لما أمكن البعث نحو فعل الشيء في وقته مع عدم حصول مقدماته الوجودية؛ ضرورة عدم إمكان الانبعاث نحو ذي المقدمة إلّا بعد وجود مقدّماته، و المفروض أن البعث إلى مقدماته لا ينبعث إلا عن البعث إلى ذيها.
لأنا نقول: حيث إنّ تحصيل مقدماته ممكن فالبعث و الانبعاث إلى ذيها متّصفان بصفة الإمكان، بخلاف البعث إلى شيء قبل حضور وقته، فإنّ فعل المتقيّد بالزمان المتأخّر في الزمان المتقدّم مستحيل من حيث لزوم الخلف أو الانقلاب، فهو ممتنع بالامتناع الوقوعي، بخلاف فعل ما له مقدّمات غير حاصلة، فإنّ الفعل لا يكون بسبب عدم حصول علته ممتنعا بالامتناع الوقوعي، بل ممتنعا بالغير.
و الإمكان الذاتي و الوقوعي محفوظان مع عدم العلّة، و إلّا لم يكن ممكن أصلا؛ لأنّ العلّة إن كانت موجودة فالمعلول واجب، و إن كانت معدومة فالمعلول ممتنع، فمتى يكون ممكنا؟! و ملاك إمكان البعث وقوعيا إمكان الانبعاث وقوعيا بامكان علّته، لا بوجود علته، و عدم وجود العلة رأسا لا ينافي امكانها و امكان معلولها فعلا.»[1]
توضیح:
1. بعث به فعل استقبالی تعلق نمیگیرد چراکه:
2. اگر فرض کردیم که مأمور آماده است، امر نمیتواند مأمور را به سمت انجام «فعل استقبالی» حرکت دهد [چراکه آن عمل مربوط به آینده است و در ظرف خودش باید انجام شود]
3. ان قلت: اگر یک واجب، مقدمه وجودی دارد و آمر به ان امر میکند، در این صورت هم بلافاصله پس از صدور امر، مکلف نمیتواند مأموربه را اتیان کند (چراکه باید به سراغ مقدمات وجودی آنها برود) (و قبل از امر هم لازم نبود مقدمات را اتیان کند چراکه آنها واجب نبودهاند)
4. قلت: چون مقدمه وجودی ممکن الحصول است، پس بعث نسبت به ذی المقدمهاش ممکن است ولی در فعل استقبالی اصلاً ممکن نیست.
5. فعل استقبالی را «الآن انجام دادن» امتناع وقوعی دارد (چراکه یا خلف لازم میآید یعنی مستقبل، مستقبل نیست یا انقلاب لازم میآید یعنی مستقبل غیر مستقبل میشود) [امتناع ذاتی ندارد چراکه ذات شی محال نیست بلکه لازمهاش محال است]
6. ولی فعلی که مقدمات وجودیش حاصل نیست را «الآن انجام دادن» امتناع بالغیر دارد (یعنی چون علت فراهم نیست، معلول هم ممتنع است)
7. چیزی که ممتنع بالغیر است، ممکن ذاتی و وقوعی است (یعنی ممکن وقوعی و ذاتی اگر علتش هست واجب بالغیر است و اگر علتش نیست ممتنع بالغیر است)
8. توجه شود که ملاک امکان بعث (اراده تشریعیه) امکان وقوعی و ذاتی انبعاث است (یعنی علت عمل ممکن باشد) [یعنی اگر شیء ممکن است به امکان وقوعی و ذاتی میتوان به آن امر کرد امّا اینکه شیء ممکن بالغیر است شرط امر کردن به آن است و الاّ ضروری بالغیر میشد و امر به آن مثل تحصیل حاصل بود.]
ما میگوئیم:
1. ما حصل فرمایش مرحوم اصفهانی درباره اراده تشریعیه آن است که:
آمر تصور میکند «فعل اختیاری مأمور» را (اینکه مأمور قابلیت انبعاث دارد) پس نسبت به فعل او شوق پیدا میکند. این شوق، باعث پیدایش شوق نسبت به امر کردن میشود. این شوق تقویت میشود (اراده) و عضلات دهان امر میکند. این اراده از «فعل اختیاری مأمور» منفک نیست. پس امر به فعل استقبالی تعلق نمیگیرد.
2. حضرت امام کلام مرحوم محقق اصفهانی را چنین خلاصه نمودهاند:
«أنّ الإرادة هي الشوق البالغ حدّ نصاب الباعثيّة، و هي جزء أخير للعلّة التامّة لتحريك العضلات، فلا يمكن تعلقها بأمر استقباليّ، للزوم انفكاك العلّة التامّة عن المعلول.
نعم الشوق المتعلّق بالمقدّمات بما هي مقدّمات من الشوق إلى ذي المقدّمة، لكن في المقدمات يصل إلى حدّ الباعثيّة لعدم المزاحمة، دون ذي المقدمة فإنّ فيه يبقى بحاله إلى أن يرفع المانع، فيصل إلى حدّ النصاب. و أمّا الإرادة التشريعيّة فلا يمكن أن تتعلّق بأمر استقباليّ، لعدم إمكان انبعاث المكلّف، و معه لا يمكن البعث، لأنه لغرض جعل الداعي. ثمّ شرع في إن قلت قلت ممّا لا داعي لذكرها.»[2]
اشکال حضرت امام بر محقق اصفهانی:
حضرت امام بر مرحوم اصفهانی اشکال کردهاند:
«و الجواب: أمّا عن الإرادة التكوينيّة، فغاية ما يمكن أن يقال في بيان كونها علّة تامّة لحركة العضلات: إنّ القوى العاملة للنفس و آلاتها المنبثة هي فيها، لما كانت تحت سلطان النّفس و قدرتها، بل هي من مراتبها النازلة و شئونها، فلا يمكن لها التعصّب على إرادتها، فإذا أرادت قبضها تنقبض أو بسطها تنبسط، من غير تعصٍّ و تأخّر مع عدم آفة للآلات، هذا أمر برهانيّ و وجدانيّ، لكن كون القوى تحت إرادة النّفس و إطاعتها أنّها إذا أرادت تحريكها في الحال تحرّكت، لا عدم إمكان تعلّق الإرادة بأمر استقباليّ.
فما اشتهر بينهم- من أنّ الإرادة علّة تامّة للتحريك، و لا يمكن تخلفها عن المراد، حتّى أخذوه كالأصول الموضوعة، و نسجوا على منواله ما نسجوا- ممّا لم يقم عليه برهان إلاّ ما ذكرنا، و لازم ذلك هو ما عرفت من أنّ الإرادة إذا تعلّقت بتحريك عضلة في الحال و لم يكن مانع في البين تتحرّك إطاعة للنف
و أمّا عدم إمكان التعلّق بأمر استقباليّ فيحتاج إلى برهان مستأنف، و لم يقم عليه، لو لم نقل بقيامه على إمكانه، و قضاء الوجدان بوقوعه، كيف و إرادة اللّه تعالى قد تعلّقت أزلا بإيجاد [ما لم يكن موجودا] على الترتيب السببيّ و المسببيّ من غير إمكان التغير و الحدوث في ذاته و إرادته كما برهن عليه في محلّه.
و لا يمكن أن يقال في حقّه تعالى: كان له [شوق ثمّ بلغ حدّ النصاب فصار إرادة]، و ما قرع سمعك: أنّ الإرادة فيه تعالى هو العلم بالنظام الأصلح: إن أريد به اتّحاد صفاته تعالى فهو حقّ، و بهذا النّظر كلّها يرجع إلى الوجود الصِّرف التامّ و فوق التمام.
و إن أريد نفي صفة الإرادة فهو إلحاد في أسمائه تعالى، و مستلزم للنقص و التركيب و الإمكان، تعالى عن ذلك علوّا كبيرا.»[3]
توضیح:
1. نهایت چیزی که میتوانیم بگوئیم برای اینکه ثابت کنیم حرکت عضلات معلول إراده تکوینی است آن است که بگوئیم:
2. قوه عامله و انرژی موجود در عضلات تحت سلطه نفس هستند بلکه نفس چیزی جز آنها نیست و لذا از مراتب نفس هستند، پس نمیتوانند از إراده نفس تخلف کنند؛ پس هر چه نفس إراده کند همان میکنند (اگر آفتی بر عضلات حادث نبوده باشد)
3. ولی باید توجه داشت که معنی اینکه میگوئیم قوه عامله تحت إراده نفس است، آن است که اگر نفس إراده کرد که الآن حرکت کنند، حرکت میکنند نه اینکه نفس نمیتواند یک کار استقبالی را اراده کند.
4. پس اینکه گفته اند إراده علت تامه حرکت عضلات است، جز آنچه ما گفتیم دلیلی ندارد.
5. پس آنچه دلیل دارد این است که اگر إراده تعلق گرفت که الآن عضلات حرکت کنند، بدون تخلّف حرکت میکنند؛ ولی اینکه إراده به یک کار استقبالی تعلق نمیگیرد، سخن بی دلیلی است.
6. بلکه وجداناً چنین است. مثلاً إراده الهی تعلق گرفته است به ایجاد آنچه هنوز موجود نیست و بعدها به صورت سبببی و مسببی و به ترتیب موجود میشوند.
7. توجه شود که در ذات خدا شوق ابتدایی که بعداً تقویت شود وجود ندارد چراکه این باعث تغییر در ذات میشود. [پس نمیتوان گفت خدا ابتدا شوق داشته نسبت به موجودات بعدی و بعد إراده پیدا کرده است.]
8. و اینکه گفته شده که إراده خدا، علم به نظام اصلح است، اگر مراد آن است که مصداقاً همه صفات عین ذات هستند، کلام درستی است.
9. ولی اگر مراد آن است که خدا اصلاً صفتی به عنوان إراده ندارد، این نفی صفات و اسماء الهی است و مستلزم نقصان در خدا میباشد. [چراکه اراده از صفات کمال است و عدمش، نقصان است، پس خدا میشود مرکب از کمال و نقص و آنچه مرکب است، ممکن است، چراکه محتاج ترکیب دهنده است]