94/03/03
بسم الله الرحمن الرحیم
• ب) اصالة التوصلیه بر مبنای استحاله اخذ قصد امر در متعلق اوامر:
مرحوم نائینی بنابر اینکه اخذ قصد امتثال امر را محال بدانیم می فرماید که نمی توان به اطلاق برای اثبات توصلی بودن امر تمسک کرد. اما در مقابل برخی علیرغم اینکه به استحاله مذکوره قائل هستند رجوع به اطلاق را پذیرفته اند و به اصالة التوصلیه (به عنوان دلیل لفظی) قائل شده اند. ابتدا کلام مرحوم نائینی را می خوانیم و سپس به دلیل مخالفین اشاره می کنیم:
مرحوم نائینی می نویسد: رجوع به اطلاق در صورتی صحیــح است که تقابل اطلاق و تقییــد تقابل نقیضین باشد:
«فانه يبتنى على ان يكون الإطلاق مقابلا للتقييد تقابل الإيجاب و السلب بأن يكون معنى الإطلاق هو مطلق عدم التقييد و لو بالعدم الأزلي و هذا المعنى فاسد حتى عنده (قده) فان الإطلاق كما سيجيء في محله إن شاء الله تعالى و ان كان عدميا الا انه موقوف على ورود الحكم على المقسم و تمامية مقدمات الحكمة فالتقابل بينهما لا محالة يكون تقابل العدم و الملكة فإذا فرضنا في مورد عدم ورود الحكم على المقسم فلا معنى للتمسك بالإطلاق قطعاً و ما نحن فيه من هذا القبيل فان انقسام المتعلق بما إذا أتى به بقصد الأمر و عدمه يتوقف على ورود الأمر فانه كما عرفت من الانقسامات الثانوية فليس قبل تعلق الأمر و في مرتبة سابقة عليه مقسم أصلا فالحكم لم يرد على المقسم بل صحة التقسيم نشأت من قبل الحكم فلا معنى للتمسك بالإطلاق فكل مورد لم يكن قابلا للتقييد يمتنع الإطلاق فيه أيضا (و أما) لو بنينا على ما هو المشهور قبل سلطان العلماء (قده) من كون الإطلاق أمرا وجوديا و انه بمنزلة التصريح بالعموم (فعدم) صحة التمسك بالإطلاق أوضح فانه في قوة ان يقال صل سواء كان بقصد الأمر أولا فان التصريح المذكور انما يصح فيما إذا كان الانقسام قبل الأمر لا بعده.» [1]
توضیح :
1. اگر تقابل مطلق و مقید، از نوع تقابل نقیضین باشد، در این صورت هرچه مقید نیست مطلق است.
2. ولی این مبنا را حتی مرحوم شیخ انصاری (که به اطلاق تمسک کرده است) قبول ندارد. چراکه:
3. اطلاق اگرچه عدمی است ولی به معنای ورود حکم بر «مقسم» است در حالیکه مقدمات حکمت هم تمام باشد، پس تقابل مطلق و مقید، تقابل عدم و ملکه است. پس اگر جایی حکم روی مقسم نرفته باشد، اطلاق ممکن نیست.
4. ما نحن فیه از این قبل است چراکه قبل از تعلق امر، امکان تقیید نیست پس قبل از تعلق امر، امکان تقسیم نیست پس اصلاً مقسم وجود نداشته است.
5. اما اگر همانند مرحوم سلطان العلما گفتیم اطلاق، یک امر وجودی است (مثل تصریح به عموم) [یعنی اطلاق لحاظی] در این صورت عدم اطلاق واضح تر است چراکه در این صورت اطلاق به معنای آن است که متکلم بگوید «صلّ چه با قصد امر و چه بی قصد امر» و روشن است که طبق نظر ما، این جمله را آمر نمی تواند بگوید
(چراکه نمی تواند قصد امر را در متعلق اخذ کند)
ما می گوییم :
اینکه رابطه مطلق و مقید چیست را باید در جای خود بحث کنیم و اینکه آیا تمام مطلقات، لحاظی هستند و یا دو نوع مطلق در لسان شارع وجود دارد. اما در این جا با فرض اینکه رابطه مطلق و مقید، رابطه عدم و ملکه باشد، مرحوم خویی بر استاد خویش اشکال کرده است:
«فهي خاطئة نقضاً و حلا . اما نقضاً فبعدة موارد منها ان الإنسان جاهل بحقيقة ذات الواجب تعالى و لا يتمكن من الإحاطة بكنه ذاته سبحانه حتى نبينا محمد صلى اللَّه عليه و آله و ذلك لاستحالة إحاطة الممكن بالواجب، فإذا كان علم الإنسان بذاته تعالى مستحيلا لكان جهله بها ضرورياً مع ان التقابل بين الجهل و العلم من تقابل العدم و الملكة، فلو كانت استحالة أحدهما تستلزم استحالة الآخر لزم استحالة الجهل في مفروض المقام، مع انه ضروري وجداناً. و منها ان الإنسان يستحيل ان يكون قادراً على على الطيران في السماء مع ان عجزه عنه ضروري و ليس بمستحيل، فلو كانت استحالة أحد المتقابلين بتقابل العدم و الملكة تستلزم استحالة الآخر لكانت استحالة القدرة في مفروض المثال تستلزم استحالة العجز، مع ان الأمر ليس كذلك. و منها ان كل أحد يستطيع مثلا حفظ صفحة أو أكثر من أي كتاب شاء و أراد، و لكنه لا يستطيع حفظ جميع الكتب بشتى أنواعها و فنونها، بل لا يستطيع حفظ مجلدات البحار مثلا أجمع و هذا لا يستلزم خروجه عن القابلية بتاتاً و انه لا يستطيع حفظ صفحة واحدة أيضاً ببيان ان استحالة أحد المتقابلين بتقابل العدم و الملكة تستلزم استحالة الآخر بداهة ان استطاعته لحفظ صفحة واحدة ضرورية.» [2]
توضیح :
1. سخن مرحوم نائینی باطل است و هم می توان آن را نقض کرد و هم می توان آن را حل نمود.
2. جواب نقضی:
الف) جهل و علم، عدم و ملکه هستند و در عین حال آدمی جاهل به کنه ذات خداست در حالیکه علم در آنجا محال است. پس اگر بگوییم چون علم محال است، جهل هم محال است، لاجرم باید بگوییم، جاهل نسبت به کنه ذات نیستیم.
ب) قدرت و عجز، عدم و ملکه هستند و در عین حال آدمی نسبت به پرواز عاجر است در حالیکه قدرت بر پرواز در حق انسان محال است.
ج) استطاعت حفظ یک صفحه و عدم استطاعت حفظ بحار الانوار.