92/12/11
بسم الله الرحمن الرحیم
• اشکال های حضرت امام خمینی بر قول به بساطت:
حضرت امام ابتدا بر شقّ اول میر سید شریف (اخذ مفهوم شیء در مشتق) (مطلب 1) اعتراض می کنند که:
«و أمّا ما عن المحقّق الشريف من الذهاب إلى البساطة بالبرهان المعروف، فمع إنه لا تثبت به البساطة - بل عدم أخذ الذات في المشتق، و هو أيضا بصدد هذا، لا البساطة على ما ظهر من محكيّ كلامه - أنّ الإشكال في جعل الناطق بماله من المعنى فصلا لا يرتفع ببساطة المشتق، فإنّ المبدأ في المشتقّ لا بدّ و أن يكون حدثاً، أو ما بحكمه ممّا يجوز الاشتقاق منه كالوجود و أمثاله على ما سيأتي، فلا يمكن أن يكون المشتقّ بما له من المعنى فصلاً، بسيطاً كان أو مركّباً، فما يظهر منه - من أنّه لو كان بسيطاً لارتفع الإشكال - ليس بشيء.
و لو التزم بأنّ الناطق جُعل فصلاً لا بماله من المعنى الاشتقاقيّ حقيقةً، لم يتمّ مدّعاه من عدم أخذ الذات في المشتقّ.
ثمّ إنّ إشكاله - على فرض وروده - إنّما يتمّ إذا كان مفهوم المشتقّ مركّباً تفصيليّاً من مثل الذات أو الشيء أو نحوهما دون ما ذكرنا.» [1]
***
توضیح:
1. محقق شریف قائل به بساطت مشتق شده است و برای مطلب خود، برهانی آورده است، امّا:
2. اوّلاً: اگر این برهان کامل باشد، بساطت را ثابت نمی کند بلکه صرفاً ثابت می کند که ذات در مشتق اخذ نشده است (و گویا میر سید شریف هم همین را می خواهد ثابت کند و نه بساطت را.)
3. ثانیاً: اگر مشتق بسیط باشد هم، نمی توان گفت ناطق فصل است چراکه: درجای خود خواهیم گفت که مبدئی که مشتق از آن ساخته می شود باید قابل تصریف باشد ـ چه مبدء حدث باشد و چه نباشد مثل وجود ـ. پس اصلاً مشتق ـ چه بسیط باشد و چه مرکب ـ نمی تواند فصل باشد.
[ما می گوییم: معنای این مطلب، روشن نیست. چراکه ایشان در صفحات بعد[2] به صراحت می نویسند که لازم نیست مبدء، حدث باشد بلکه صرف قابلیت برای تصریف کافی است، توجه شود که اگر در مشتق شرط بود که مبدء، حدث و عرض باشد، امکان داشت که بگوییم فصل نمی تواند یک امر حدثی و عرضی باشد. ولی وقتی خود به صراحت می گویند که اگر مبدئی قابلیت اشتقاق داشت حتی اگر حدث و عرض نبود، می توان از آن مشتق گیری کرد، دیگر این اشکال منتفی است.
و لذاست که می توان گفت این اشکال بر مبنای آن قول که در مشتق، وجود مبدء حدثی را شرط می داند، مطرح شده بوده است. و الشاهد علی ذلک آنکه تهذیب الاصول، این اشکال را چنین مطرح کرده است:
«و امّا ثانيا فلان المشتق بماله من المعنى الحدثي لا يعقل ان يعد من مقومات الجوهر سواء كان بسيطا أم مركبا، فلو صح القول بنقله عن معناه على البساطة فليصح على القول بالتركيب، نعم سيوافيك بإذنه تعالى ان المبدأ لا يشترط فيه سوى كونه قابلا لاعتوار الصور و المعاني عليه و اما كونه حدثيا فليس بواجب بل هو الغالب في مصاديقه.» [3]
4. امّا اگر ایشان بگوید ناطق با معنای حقیقی اش فصل نیست بلکه به همراه معنایی غیر از معنای حقیقی اش فصل است، در این صورت نمی تواند درباره معنای حقیقی مشتق ادعای خود را ثابت کند.
5. ثالثاً: اشکال ایشان بر فرض که کامل باشد، به کسانی وارد است که مشتق را مرکب تفصیلی می دانند ولی بر ما این اشکال وارد نیست.
حضرت امام سپس این مطلب را چنین توضیح می دهند:
«توضيحه: أنّ الحدّ التامّ لا بدّ و أن يكون محدِّداً و معرِّفاً للماهيّة على ما هي عليه في نفس الأمر، و لو تخلّف عنها في حيثيّة من الحيثيّات لم يكن تامّاً، و ماهيّة الإنسان ماهيّة بسيطة يكون جنسُها مُضمَّناً في فصلها و فصلُها في جنسها لأنّ مأخذهما المادّة و الصورة المتّحدتان، و لا بدّ أن يكون الحدّ مفيداً لذلك، فلو كانت أجزاء الحدّ حاكية عن أجزاء الماهيّة في لحاظ التفصيل لم يكن تامّاً.
فلا محيص عن أن يكون كلّ جزء حاكياً عن المحدود بما هو بحسب الواقع من الاتّحاد، و هو لا يمكن إلاّ بأن يكون الحيوان الناطق - المجعول حدّاً - حاكياً عن الحيوان المتعيّن بصورة الناطقيّة أي المادّة المتّحدة بتمام المعنى مع الصورة، فالذات المبهمة المأخوذة على نحو الوحدة مع العنوان في المشتقّ صارت متعيّنة بالتعيّن الحيوانيّ، فكأنّه قال: الإنسان حيوان متلبّس بالناطقيّة، و كانت الناطقيّة صورة لهما، و هي متّحدة معهما، لا أنّه شيء و الناطق شيء آخر، فتدبّر جيّداً.» [4]
توضیح:
1. تعریف (حد تام) باید معرفی کننده ماهیت به همان نحوه که در نفس الامر موجود است، باشد. و لذا اگر نحوه ای از انحاء و حیثیتی از حیثیات ماهیت را معرفی نکند، تام و کامل نیست.
2. ماهیت انسان در عالم خارج، یک ماهیت بسیط است که جنس آن در ضمن فصل آن و فصل آن در ضمن جنس آن تحقق یافته است [یعنی یک وجود است که حدّی دارد و جنس و فصل به ترکیب اتحادی ، حد آن هستند و به عبارت دیگر حیوان یک نحوه تحقق دارد که عبارت است از ناطق بودن. پس چنین نیست که حیوان و ناطق به یک دیگر ضمیمه شده باشند بلکه حیوان به نحو ناطق محقق شده و انسان گردیده است و یا به نحو ساهل محقق شده و اسب شده است]
3. حدّ انسان هم باید همین نحوه تحقق ماهیت انسان را معرفی کند و لذا اگر اجزاء حد بخواهند اجزاء ماهیت را به صورت جداگانه معرفی کنند، حدّ تام نیست بلکه باید اجزاء حدّ، اجزاء ماهیت را به صورت متحد و در ضمن هم معرفی نمایند.
4. پس باید هر جزء، حکایت گر از ماهیت متحده در خارج باشد. و در نتیجه حیوان ناطق حکایت گر از حیوانی است که به نحو ناطق محقق شده است.
5. حال ناطق (یعنی ذات له النطق)، چون جزء ماهیت است باید به تمام محدود (یعنی انسان) اشاره کند و لذا هم به حیوان اشاره دارد و هم به ناطق. ولی اشاره اش به حیوان به وسیله «ذات» است که مفهومی است مبهم که حیوانیت آن را معلوم و متعین می کند.