91/03/06
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث تکمیلی درباره «حروف »:
در ضمن بحث از حروف گفتیم برخی از حروف «حکایی» هستند (و درباره آنها گفتیم وضع شده اند برای مفاهیم غیر مستقل ربط) و برخی «ایجادی» هستند.
و در آنجا بحث درباره وضع این دسته از حروف را به بعد از بحث از انشاء احاله کردیم.
«هدایة المسترشدین» گروهی از حرف را «ایجادی» می داند و در این باره می نویسد:
«عده من الحروف كحروف النداء و الحروف المشبهة بالفعل و نحوها فإن كلا من الإشارة و النسبة الخاصة و النداء و التأكيد حاصل من استعمال هذا و اضرب و يا و إنّ في معانيها فمفاد تلك الألفاظ إيجاد معانيها الإفرادية في الخارج نظير الإنشاءات في المعاني التركيبية»[1]
حضرت امام در این باره قائل به «سه» نوع حرف می شوند:
«الحقّ أن يقال: إنّ مفاد بعض الحروف حكائي كلفظة «من» و «إلى» في قولنا: «سر من البصرة إلى الكوفة»، و بعضها إيجاديّة، مثل «يا» النداء و «واو» القسم و أداة التمنّي و الترجّي و الاستفهام و التشبيه و التنبيه و نحوها، و بعضها علامة صِرفة لا تدلّ على معنىً أصلًا، ك «كاف» الخطاب، فإنّها لا تدل على معنىً، و إنّما هي علامة لكون المخاطب مذكّراً ... إلى غير ذلك.
و ذلك لأنّ باب دلالة الألفاظ من باب التبادر و نحوه، و واضح أنّ المتبادر من قولنا: «سر من البصرة إلى الكوفة» هو الحكاية ...
و واضح أنّ المتبادر من قولنا: «يا زيد» هو إيجاد النداء، و يصير «زيد» بذلك منادىً، و لم يكن لمعنى هذه الجملة تقرّر و ثبوت مع قطع النظر عن هذا الاستعمال، بل توجد في موطن الاستعمال، فواقعيّة هذا المعنى و حقيقته تتوقّف على الاستعمال، و به يكون قوامه، بخلاف «زيد» فإنّ له نحو تقرّر و ثبوت في وعاء الذهن و الخارج مع قطع النظر عن الاستعمال.
و المتبادر من بعض الحروف أنّها مثل علامات الإعراب من الرفع و النصب و الجرّ، ك «كاف» الخطاب في قوله تعالى حكاية عن زليخا: «فذلكنّ الذي لمتنّني فيه»، فإنّ الكاف لا تدلّ و لا تحكي عن معنىً، و إنّما هي علامة لكون المخاطب مذكّراً. [ظاهراً سهو قلم شده است و مراد مخاطب جمع مؤنث است]
فظهر ممّا ذكرنا: أنّ الحروف على طوائف مختلفة، و لم يدلّ دليل من العقل أو من الشرع أو من غيرهما على أنّ جميعها إيجادي، كما يراه المحقّق النائيني قدس سره أو حكائيّ و إخطاريّ، كما ذهب إليه المحقّق العراقي قدس سره»[2]
توضیح :
1. یک دسته از حروف، «حکایی» هستند مثل «من»
یک دسته از حروف، «ایجادی» هستند مثل «واو قسم» و «یاء نداء»
یک دسته از حروف هم صرفاً «علامت» هستند.
2. روش تحقیق در بحث وضع، رجوع به «تبادر» است و متبادر از «یاء» در «یا زید»، ایجاد نداء است.
3. یعنی بدون استعمال «یا زید»، اصلا ندا و منادایی نیست تا این جمله بخواهد از آن حکایت کند.
4. اما در کاف خطاب، متبادر آن است که اینها علامت است و صرفاً می گوید که مخاطب کیست؛ ولی از معنایی حکایت نمی کند.
5. هیچ دلیلی نداریم که باید همه حروف به یکسان دارای وضع باشند.
ما می گوییم :
1. درباره کاف خطاب، آنچه به امام نسبت داده شده است، به نظر کامل نمی آید.
2. چراکه اگر پذیرفتیم که اینها «علامت» هستند، بر اینکه مخاطب مذکر است، در حقیقت پذیرفته ایم که اینها از معنایی حکایت می کنند.
3. به نظر می رسد که کاف خطاب هم «ایجادی» است و مخاطبه را ایجاد می کند. (در این باره مقداری در صفحات 140 به بعد درسنامه امسال بحث کرده ایم)
پس : این دسته از حروف ایجادی هستند و لذا وضع شده اند به عنوان «آلت ایجاد» و به همین جهت دارای معنی نیستند و در آنها تقسیم بندی «وضع عام/ خاص ؛ موضوع له عام/ خاص» نمی آید.
12345678910111213141234567891011121314
«استثناء»
استثناء، گاه با «فعل» اعمال می شود (أکرم القوم و استثنی منه زیدا و أکرم القوم حاشا زیداً) و گاه با «اسم» اعمال می شود (أکرم القوم غیر زید) و گاه با «حروف» اعمال می شود (أکرم القوم الا زیداً)؛ در این میان آنچه محل بحث واقع شده است، استثنائی است که به وسیله «حروف» اعمال می شود. این بحث از «استثناء عقیب جمل متعدده» شروع شده است.
برخی از اصولیون چون در حروف قائل به «وضع عام ؛ موضوع له خاص» شده اند، می گویند امکان ندارد که «استثناء» به همه جمله ها تعلق گرفته باشد. این در حالی است که در مثل «أکرم العلماء و أطعم الشعراء و أضف الأدباء الا الفساق منهم» عرفاً، هم «رجوع استثناء به همه عمومات» و هم «رجوع آن به آخرین عام»، ممکن است.
مرحوم بروجردی می نویسد:
«إذا عرفت ما ذكر فنقول : إن العمومات الواقعة في الجمل المتعددة إن لوحظ بينها جهة وحدة، بحيث يرى كأنها عامّ واحد فلا إشكال حينئذ في إمكان رجوع الاستثناء إلى الجميع، و يكون الإخراج بهذا اللحاظ إخراجا واحدا، و أما إذا لوحظ كل واحد من العمومات أمرا مستقلا في قبال غيره فلا محالة يكون معنى إرجاع الاستثناء إلى جميعها هو تعدد الاستثناء و الإخراج بعدد العمومات، و على هذا فيكون استعمال كلمة «إلاّ» مثلا في الإخراج من الجميع من قبيل استعمال اللفظ في أكثر من معنى واحد. و استعمال اللفظ كذلك و إن جاز عند من يرى الاستعمال من باب جعل اللفظ علامة للمعنى، لا من باب إفناء اللفظ فيه، و لكن لا يجري هذا الكلام في الحروف، لما عرفت من عدم كون معانيها ملحوظة بنحو الاستقلال، بل هي معان ربطية مندكّة في الطرفين، بحسب اللحاظ، بمعنى أن لحاظ المعنى الحرفي بلحاظ طرفيه، و حيث إنه تعدد الأطراف هنا بتعدد المستثنى منه، صار مرجع استعمال أداة واحدة في الإخراج من جميعها إلى لحاظ حقيقة واحدة ربطية، بنحو الاندكاك و الفناء في هذا الطرف تارة، و في ذاك الطرف أخرى، و مقتضى ذلك كون حقيقة واحدة ربطية في عين وحدتها حقائق ربطية متكثرة، و هذا أمر مستحيل»[3]
توضیح :
1. اگر عام ها جهت واحدی داشتند (اکرم العلماء و اکرم الادباء و اکرم الشعراء الا الفساق = اکرم العلماء و الادباء و الشعراء الا الفساق)، ممکن است استثناء به همه برگردد.
2. ولی اگر جهت واحدی نبود، باید استثناء متعددی داشته باشیم و لذا باید بپذیریم «الا» استعمال شده است در اکثر از معنای واحد.
3. استعمال لفظ در اکثر از معنی، در نزد کسی که استعمال را «إفناء لفظ در معنی» می داند، ممکن نیست [چراکه لفظ را نمی توان در لحاظ واحد، در دو معنای متباین فانی کرد]
4. اما در نزد کسی که استعمال را «جعل اللفظ علامة للمعنی» می داند، چنین نحوه استعمالی در جاهای دیگر ممکن است ولی در استعمال حروف ممکن نیست.
5. چراکه معانی حروف را نمی توان مستقلا لحاظ کرد و آنها مفاهیم غیر مستقل هستند. و تنها وقتی می توان حروف را لحاظ کرد که طرفین آن را هم لحاظ کرده باشیم. و چون طرفین (اکرم العلماء + فساق / اطعام ادباء + فساق ...) متعدد است، لا جرم باید «الا» هم متعدد باشد. حال اگر یک «الاّ» بیاورید، لا جرم چنین می شود که نسبت های متعدد را یک حرف بیان کرده باشد.
ما می گوییم : جدای از بحث های مختلفی که در این باره وجود دارد ـ و به طور مفصل باید در بحث عام و خاص آن را مطرح کرد ـ می توان گفت:
1. ما در حروف به «وضع عام ؛ موضوع له عام» قائل شدیم و به همین مبنا هم در وضع حروف استثناء قائل می شویم.
2. استثناء : گاه به این صورت است : «اکرم العلماء و اضف الادباء الا الفساق منهم» و گاه به این صورت است: «اکرم العلماء و اضف الادباء الا الفساق (بدون «منهم»)
3. اگر «منهم» را ذکر کردیم در این صورت همواره می توانیم به قدر مشترکی در میان مستثنی منه ها دست بیابیم. چراکه در این صورت «مفهوم غیر مستقل ربط» بین «فساق» و «هم» حاصل می شود.
4. اما اگر «منهم» موجود نبود: می توان به حذف مع القرینة قائل شد به این نحوه که چون عرف از این عبارت رجوع استثناء به همه موارد را می فهمد، همین قرینه است بر اینکه گوینده سه بار لفظ «الا الفساق» را به کار برده است و کأنّ گفته است «أکرم العلماء الا الفساق و أطعم الأدباء الا الفساق و أضف الشعراء الا الفساق»