« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسن خمینی

91/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

ضمایر مخاطب و متکلم

قبل از آغاز بحث لازم است یادآوری کنیم که ضمیر متکلم و مخاطب، گاه «متصل» است و گاه «منفصل» و هر کدام یک حالت رفع دارند و یک حالت نصب و یک حالت جرّ. (غیر از ضمایر منفصل که حالت جر ندارند)

اما در ادبیات عرب یک «کاف» هم داریم که «حرف خطاب» است مثل آنچه در «ذلک» موجود است. درباره کاف خطاب، سابقاً (ص 142 درسنامه امسال) سخن گفتیم و بحث اکنون درباره ضمایر است که «اسم» هستند.

بزرگان در این باره چنین گفته اند:

     مرحوم عراقی : ضمایر مخاطب و متکلم وضع شده اند برای «معانی مبهم مقترنة بالخطاب و التکلم»

     مرحوم آخوند : وضع شده اند برای معانی آنها به شرط استعمال در خطاب و تکلم

     مرحوم اصفهانی : وضع شده اند برای «معانی آنها عند تعلق الاشارة خارجاً او ذهناً»

     مرحوم خویی : وضع شده اند برای «معانی آنها عند تعلق الاشارة (در ضمیر متکلم) او التخاطب (در ضمیر مخاطب) بها خارجاً»

     حضرت امام :

«و أمّا ضمائر المخاطب و المتكلّم: فالظاهر أنّ سنخها يغاير ألفاظ الإشارة و ضمائر الغيبة، فإنّ ضمير «أنا» و «أنت» و كذا المتّصل منه ليس للإشارة جزماً، بل ضمير المتكلّم موضوع لنفس المتكلّم بهويّته الجزئيّة، و ضمير المخاطب للمخاطب الجزئيّ كذلك، كما هو المتبادر منهما، هذا حال معاني ما تقدّم. و أمّا الوضع فيها: فيكون عامّاً و الموضوع له خاصّا»[1]

توضیح :

    1. از دیدگاه حضرت امام ضمایر غایب و اسماء اشاره، «معانی حرفی» هستند؛ چراکه ایشان موضوع له آنها را «نفس اشاره»
می دانستند، و اشاره هم عبارت بود از «نسبت بین آلت اشاره و مشارٌ الیه» و لذا قائم به طرفین بود، و به این بیان معنای حرفی (غیر مستقل) می شوند [و ما همان جا گفتیم که این دسته از کلمات که ایجادی هستند وضع شده اند به عنوان آلت ایجاد معنی و لذا اطلاق معنای حرفی بر آنها صحیح نیست؛ چراکه چیزی دارای معنای حرفی است که معنا و مفهوم غیر مستقل داشته باشد. و لذا باید گفت اسماء اشاره و ضمایر طبق مبنای ما دارای معنا نیستند و لذا اطلاق «وضع عام ؛ موضوع له خاص» بر آنها غلط است؛ چون این تقسیم بندی از وضع، در جایی می آید که معنایی را برای واژه قرار داده باشیم]

    2. ضمایر متکلم و مخاطب (چه متصل ـ تَ، تُ، تما، تِ، کَ، کم، کما، کِ، نا .. ـ و چه منفصل ـ انا، انتَ، انتِ، نحن ـ) قطعا برای اشاره وضع نشده اند.

    3. ضمیر متکلم برای «وجود خارجی نفس متکلم» وضع شده و ضمیر مخاطب برای «وجود خارجی مخاطب»

    4. این معنی از این دو لفظ، متبادر است.

    5. پس وضع در اینها، «عام»، و موضوع له «خاص» است.

ایشان سپس به فرقی بین ضمایر غایب و اسماء اشاره و بین ضمایر متکلم و مخاطب، اشاره کرده و می نویسند:

«و أمّا فيما يكون معانيها من سنخ الحروف فلما ذكرنا فيها«»من عدم تصوّر جامع حرفيّ بينها لا ذهناً و لا خارجاً، و العنوان الاسمي الحاكي عنها بنحو من الحكاية متصوّر، لكن لا يمكن أن يعمل عمل الحروف في الحكاية عن الروابط و الإضافات و الإيجادات، فالحروف كالهيئات في القضايا مطلقاً لا يعقل فيها عموم الموضوع له، فيتطابق فيها البرهانُ و الوجدان. و كذا الحال في الإشارات و ضمائر الغيبة و الموصولات، سواء قلنا في الأخيرة بتضمّنها معنى الحرف أو بكونها كأسماء الإشارة. و أمّا ضمير المتكلّم و المخاطب: - ممّا لم تكن معانيها حرفيّة - [فهما] و إن يمكن فيهما عمومه، لكن التبادر على خلافه ضرورة فهم نفس المخاطب و المتكلّم بهويّتهما الشخصيّة من حاقّ اللفظ، و لا يكون «أنت» مرادفاً لمفهوم المخاطب المذكّر، و لا «أنا» لمفهوم المتكلّم... و هكذا، و هو واضح لمن راجع وجدانه.» [2]

توضیح :

    1. فرق است بین آن دسته از واژه ها که معنای حرفی دارند و ضمایر متکلم و مخاطب که معنای اسمی دارند.

    2. در جایی که معنای آن، حرفی است، باید «وضع عام ؛ موضوع له خاص» باشد؛ چراکه معانی حرفی دارای قدر جامع نیستند تا یک معنای اسمی بتواند برای آن قدر جامع وضع شده باشد.

    3. البته ممکن است با یک معنای اسمی، از معنای حرفی حکایت کنیم ولی نمی توانیم آن را موضوع له قرار دهیم و لذا وضع در آنها «عام» است ولی موضوع له نمی تواند «عام» باشد.

    4. اما در ضمیر متکلم و مخاطب: اگرچه می توان قائل به «وضع عام ؛ موضوع له عام» شد ولی متبادر از این الفاظ، معانی جزئیه است چراکه آنچه از «انا» فهمیده می شود، وجود خارجی «من» است و نه مفهومی عام که بر وجود خارجی منطبق شود. و لذا «انت» مترادف با مفهوم عام «مخاطب مذکر» نیست.

 

ما می گوییم :

    1. آیا مراد امام، آن است که موضوع له «انا» و «انت»، وجود خارجی متکلم و مخاطب است؟

در این باره گفتنی است : ما هم می توانیم (مثلا) طبیعت «زید» را لحاظ کنیم و لفظ را برای آن وضع کنیم و هم می توانیم «طبیعت زید مقیداً به وجود خارجی» را لحاظ کنیم و هم می توانیم «طبیعت زید مقیداً به وجود ذهنی» را لحاظ کنیم و هم می توانیم «وجود خارجی زید و نه ماهیت آن» را لحاظ کنیم؛ در این صورت آنچه در ذهن حاصل می شود مفهوم وجود خارجی است و لذا لفظ هم برای آن وضع می شود ولی در همه صورت های فوق، باز آنچه موضوع له است، «مفهوم» است (مفهومِ وجود خارجی، مفهوم طبیعت مقید، مفهوم طبیعت)

پس وضع برای وجود خارجی بما هو وجود، ممکن نیست؛ چراکه ما آن را نمی توانیم مستقیماً لحاظ کنیم بلکه آنچه ملحوظ است «مفهوم» آن است و احتمالاً اینکه امام می فرمایند: «نفس المتکلم بهویته الجزئیة» و «المخاطب الجزئی کذلک» و نمی گویند وجود خارجی متکلم و مخاطب، اشاره به همین امر دارد. و چنین است عبارت «جواهر الاصول»[3] و «تهذیب الاصول»[4] .

هر چند مرحوم شهید مصطفی خمینی، فرمایش امام را به گونه ای تقریر می کند که گویا موضوع له ضمایر خطاب و متکلم، در مبنای امام «وجود خارجی» است: «نعم، مختار الوالد المحقق - مد ظله - أن الموضوع له خاص، قائلا: «إن المتبادر منه هو الهوية الشخصية الخارجية الوضع العام»»[5]

ان قلت : در مورد متکلم، ما می توانیم به علم حضوری، وجود خود را دریابیم؛ پس در «علم به خود» محتاج مفهوم نیستیم.

قلت : اگرچه در این مورد، می توان وجود را دریافت ولی باز آنچه قابل تفهیم و تفهم است، مفهومی است که از آن علم حضوری، اتخاذ کرده ایم. این مفهوم، معلوم حصولی است که از علم حضوری خویش یافته ایم. و چون واضع در صدد وضع الفاظ برای تفهیم و تفهم است برای همان مفهوم، الفاظ را وضع می کند.

    2. ممکن است بتوانیم همین فرمایش امام را به نحو «وضع خاص ؛ موضوع له خاص» تقریر کنیم به این صورت که: در مقام وضع آنچه لحاظ می کنیم مفهوم «کل وجود المتکلم» و مفهوم «کل وجود المخاطب» است و لفظ را هم بر همین مفهوم قرار می دهیم. بنابر این مبنای امام، این نوع وضع، خاص و موضوع له نیز خاص است؛ حال چون ما گفته بودیم که «وضع عام ؛ موضوع له خاص» ممتنع است، اگر مبنای امام را بخواهیم بپذیریم به این نحوه وضع قائل می شویم.

 


[1] . مناهج الوصول ؛ ج1 ص98.
[2] . همان ؛ ج1 ص98 و 99.
[3] . ج1 ص162 و 165.
[4] . ج1 ص41.
[5] . تحریرات فی الاصول ؛ ج1 ص133.
logo