« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد حسن خمینی

91/02/11

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث : ملاک صدق و کذب در قضایای اسمیه چیست؟

 

     حضرت امام برای پاسخ به این سؤال، بحث را در دو مقام مطرح می کنند:

الف) مناط محتمل الصدق و الکذب بودن. (اینکه چه ویژگی در قضیه هست که متصف به احتمال الصدق و الکذب می شود)

ب) ملاک صدق و کذب.

 

الف) إنّ المناط في احتمال الصدق و الكذب في القضايا هو الحكاية التصديقيّة، سواء كانت عن الهوهويّة إثباتا و نفيا أو عن الكون الرابط كذلك، و الدالّ على الحكاية التصديقيّة هيئات الجمل الخبريّة، فقوله: «زيد إنسان» مشتمل على موضوع، و محمول، و هيئة حاكية عن الهوهويّة الواقعيّة، و لا يشتمل على النسبة، و قوله: «زيد له القيام، أو على السطح» مشتمل على:

موضوع، و محمول، و حرف دالّ على النسبة، و هيئة دالّة على الحكاية التصديقيّة عن تحقّق القيام له، أو كونه على السطح.

و بالجملة: ما يجعل الكلام محتملا للصدق و الكذب هو الحكاية التصديقيّة عن نفس الأمر، لا النسبة، ضرورة عدم إمكان اشتمال الحمليّات الغير المؤوّلة على النسبة مع احتمال الصدق و الكذب فيها.

فما اشتهر بينهم: أنّ النسبة تامّة و ناقصة، ليس على ما ينبغي، فإنّها في جميع الموارد على نهج واحد، فالنسبة في قوله: «زيد له القيام»، و قوله: «زيد الّذي له القيام» بمعنى واحد، و إنّما الفرق بين الجملتين بهيئتهما، فإنّ الهيئة الخبريّة وضعت للحكاية التصديقيّة بخلاف غيرها. »[1]

 

توضیح :

    1. قضایا شأنیت صدق و کذب دارند

    2. مناط این شأنیت، حکایت گری قضایاست از خارج ( حکایت تصدیقیه به معنای آنکه کلام دارای اراده استعمالی باشد.)

    3. قضایا یا حکایت از هوهویت می کنند (غیر مؤوله) و یا حکایت از نسبت می کنند (مؤوله) و آنچه بر این حکایت تصدیقیه دلالت دارد، هیأت است.

    4. پس اینکه جملات می توانند از خارج حکایت تصدیقیه کنند (چه از هوهویت و چه از نسبت) ملاک احتمال صدق و کذب است و نه اینکه دارای نسبت هستند یا نه. (چراکه در مؤوله ها نسبتی در کار نیست)

    5. پس نسبت تام و نسبت ناقص از این جهت فرقی ندارند. (یعنی صرف اینکه کلام دارای نسبت است باعث نمی شود که بگوییم صادق است یا کاذب، بلکه وقتی قضیه محتمل الصدق و الکذب می شود که حکایت از خارج کند و این حکایت گری است که دلالت تصدیقیه (بنابر اصطلاح اول) را پدید می آورد.)

 

ب) ثمّ إنّ مناط الصدق و الكذب هو مطابقة الحكاية لنفس الأمر و عدمها، فقولنا: «اللّه تعالى موجود» حكايةٌ تصديقيّة عن الهوهويّة بين الموضوع و المحمول، و مطابق لنفس الأمر، بخلاف: «اللّه له الوجود»، فإنّه حكاية تصديقيّة عن عروض الوجود له تعالى، و هو مخالف للواقع، و قولنا:

«شريك الباري ليس بموجود» مطابق لنفس الأمر، لأنّه حكاية عن خلوّ صفحة الوجود عنه، و الواقع كذلك، بخلاف: «شريك الباري غير موجود، أو لا موجود» بنحو الإيجاب العدولي، لأنّ الموجبة - مطلقا - تحتاج إلى وجود الموضوع في ظرف الإخبار، و شريك الباري ليس في نفس الأمر شيئا ثابتا له غير الموجوديّة، إلاّ أن يؤوّل بالسالبة المحصّلة، كالتأوّل في مثل: «شريك الباري ممتنع، أو معدوم».

فتحصّل: أنّ مناط الصدق و الكذب في السوالب مطابقة الحكاية التصديقيّة، لنفس الأمر، بمعنى أنّ الحكاية عن سلب الهوهويّة أو سلب الكون الرابط كانت مطابقة للواقع، لا بمعنى أنّ لمحكيّها نحو واقعيّة بحسب نفس الأمر، ضرورة عدم واقعيّة للأعدام.»[2]

توضیح :

 

    1. مناط صدق و کذب، مطابقت آن حکایت با نفس الأمر یا عدم مطابقت است.

    2. پس «الله موجود» صادق است چون حکایت از هوهویت می کند. و «الله له الوجود» کاذب است چون حکایت از نسبت بین«الله» و «وجود» می کند.

    3. چنین است «شریک الباری لیس بوجود» که حکایت از این می کند که صفحه وجود از شریک الباری خالی است و واقع هم چنین است.

    4. امّا در «شریک الباری غیر موجود» یا «شریک الباری لا موجود» (جمله موجبه معدولة المحمول) باطل است چون همه موجبه ها محتاج ثبوت موضوع هستند.

    5. پس مناط صدق و کذب در قضایای سالبه، مطابقت حکایت تصدیقیه با نفس الأمر است.

 

ما می گوییم:

 

    1. مراد امام آن است که «نسبت کلامی» (حتی اگر موجود باشد = مؤوله ها) ملاک احتمال صدق و کذب (اینکه یک کلام تبدیل به خبر شود) نیستند، بلکه وقتی کلامی تبدیل به خبر می شود که از عالم نفس الأمر حکایت کند و نفس نسبت کلامی، حکایت از نفس الأمر نمی کند. حال اگر این حکایت (محکی کلام) مطابق با نفس الأمر است، قضیه صادق است و الا فلا.

به عبارت دیگر ایشان می گوید در عالم خارج بین زید و قیام نسبتی هست، وقتی آن را مورد اشاره قرار می دهیم می تواند به نحو خبر باشد و می تواند به نحو وصف باشد (زید الذی له القیام). پس این نسبت نیست که خبر را به وجود می آورد. بلکه خبر ناشی از جزء چهارم کلام است که «حکایت تصدیقیه» یعنی «ثبوت النسبة فی نفس الأمر» می باشد. حال اگر این حکایت آمد و محکیّ آن با نفس الأمر مطابق بود، قضیه صادق است و إلا فلا.

    2. توجه کنیم که حضرت امام چون قائل بودند، اجزاء قضایای لفظیه باید طابق النعل بالنعل با خارج یکی باشد، می فرمایند وقتی در عالم عین، نسبت هست (وجود رابط)، باید در قضیه یک جزء در قبال آن باشد (حروف) و چون بیان «ما فی الخارج» گاه به صورت خبر (نسبت تامه) است و گاه به صورت صفت (نسبت ناقصه)، پس نسبت نمی تواند باعث پیدایش خبر باشد، بلکه «خبر شدن» ناشی از «هیأت» است که حکایت تصدیقیه است.

امّا اگر گفتیم تطابق قضیه لفظیه با عالم خارج لازم نیست و اساساً نسبت تامه کلامی و نسبت ناقصه کلامی نه تنها عین هم نیستند بلکه حاکی از وجود رابط خارجی هم نیستند. در این صورت هیأت جمله خبری، چیزی جز نسبت تامه کلامی نیست (کما اینکه هیأت های ناقصه هم عین نسبت های ناقصه کلامی هستند) و همین هیأت است که حاکی از وحدت وجودی موضوع و محمول است. و چون حکایت می کند از نفس الأمر، پس دلالت تصدیقیه دارد.

    3. پس طبق مبنای مختار، هیأت خبری همان نسبت تامه کلامی است و همان است که وضع شده تا از اتحاد وجودی موضوع و محمول در خارج حکایت کند. حال: اگر در عالم خارج چنین وجود واحدی بود قضیه صادق است و إلا کاذب است. و در قضایای سالبه، نسبت تامه کلامی وضع شده تا از عدم اتحاد وجودی موضوع و محمول حکایت کند و اگر در خارج اتحادی وجودی نیست، قضیه سالبه، صادق است و إلا کاذب است.

    4. طبق مبنای مختار، دلالت تصدیقیه ، ناشی از همین نسبت تامّه کلامی است و لازم نیست چیزی غیر از آن، بخواهد دلالت تصدیقیه را پدید آورد.

    5. امّا بحث در جملات «اسمیه فعلیة المحمول» (زید قام أبوه و زید ضرب) و جملات فعلیه موکول است به شناخت وضع در افعال که آن هم تابعی است از بحث مشتق.

 

مرکبات ناقصه:

از آنچه درباره بحث از مرکبات تامه گفتیم، معلوم شد که هیأت مرکبات ناقصه همان نسبت ناقصه کلامی است و حکایت می کند از نسبتی که بین دو طبیعت برقرار است. مثلاً هیأت مضاف و مضاف إلیه حکایت می کند از نسبتی که بین طبیعت مضاف (غلام) و طبیعت مضاف إلیه (زید) برقرار است. (امّا هیچ نحوه حکایتی از تحقق نفس الأمری آن نسبت ندارد) و هیأت صفت و موصوف حکایت می کند از نسبتی که بین طبیعت صفت (العالم) و طبیعت موصوف (زید) می کند. (و هیچ حکایتی از تحقق نفس الأمری آن نمی کند) چنین است هیأت حالیه و تمیزیه.

در این باره توجه کنید به آنچه سابقاً از کلام محقق عراقی خواندیم:

 

«ثم إنّه ربما يفرق بينهما من جهة أخرى و هي عدم اقتضاء المحكي للمركبات التقييدية للوجود خارجا و كونه عبارة عن ذات الماهية بما هي قابلة للوجود و العدم، و من ذلك يحمل عليها الوجود تارة و العدم أخرى كما في قولك زيد الضارب موجود أو معدوم، إذ التقيد المزبور لا يقتضى الا تضيق دائرة الذات و إخراجها عما لها من سعة الإطلاق، و هذا بخلافه في المركبات التامة فان للمحكي فيها اقتضاء الوجود الخارجي، و لذلك لا يصح ان يقال زيد قائم موجود أو معدوم، بل و انما الصحيح فيها هو المطابقة و اللا مطابقة للواقع، و من المعلوم انه لا يكون الوجه فيه الا ما ذكرناه من حكايتها تصورا عن النسبة الخارجية بين زيد و القيام في قولك زيد قائم و اقتضاء المحكي فيها للوجود في الخارج.

و من ذلك أيضا لا يكون و زان القيود الواقعة في حيز الجمل الناقصة و المركبات التقييدية على و زان القيود الواقعة في حيز الجمل التامّة حيث كان صقع التقييد في الأول هو صقع نفس ذات الماهية القابلة للوجود و العدم، بخلافه في الثاني فان صقع التقييد فيه عبارة عن صقع موجودية ذات خارجاً.»[3]

توضیح :

فرق دیگر این دو نسبت در آن است که :

     نسبت های ناقصه هیچگونه اقتضای «وجود خارجی» ندارند بلکه صرفاً حاکی از ماهیات هستند و لذا گاه موجود می شوند و گاه معدوم.

     در مرکبات تامه، اقتضای «وجود خارجی»، موجود است و لذا یا مطابق با واقع است و یا مطابق با واقع نیست. (و متصف به وجود و عدم نمی شود)

 


[1] . مناهج‌الوصول، ج2، صفحه 261.
[2] . مناهج‌الوصول، ج2، صفحه 262.
[3] . نهايةالأفكار، ج1، صفحه 56.
logo