89/08/17
بسم الله الرحمن الرحیم
1. نظریه پنجم : تمایز به روش
عبارت مرحوم فاضل رحمة الله علیه :
« در باب تمايز علوم، نظريه جديدى ارائه شده كه تمايز علوم را به تمايز «روش ها» و«شيوه ها» و «اسلوب ها» و به تعبير آنان «متدها»ى بحث قرار دهيم و بگوييم: تغيير روش واسلوب، موجب تعدّد علم وتمايز علوم مى شود، اگرچه موضوعِ علوم، واحد باشد.
يعنى اگرچه علوم متعددى در رابطه با يك موضوع بحث كنند ولى چون روش و اسلوب بحث در آنها تفاوت دارد، همين امر سبب تمايز علوم بشود. مثلا در مسأله «انسان شناسى» اگر از روش تعقّل و برهان و استدلال استفاده كنيم، اين را «انسان شناسى فلسفى» يا «علم النفس» مى نامند و اگر بخواهيم انسان را از طريق آيات و روايات مورد بحث قرار دهيم مى توانيم آن را به عنوان علم ديگرى به حساب آورده و مثلا آن را «انسان شناسى دينى» بناميم. و اگر بخواهيم انسان را از راه تجربه و آثار و بقاياى انسان هاى اوّليه مورد بررسى قرار دهيم مى توانيم آن را علم سوّمى به حساب آورده و آن را «انسان شناسى جسمانى يا زيستى» بناميم. بنابراين ما سه علم داريم كه موضوع آنها «انسان» است ولى چون روش بحث در هر كدام با ديگرى فرق دارد همين تفاوت روش ها سبب تمايز علوم گرديده است.
مسأله «خداشناسى» نيز به همين شكل است، زيراگاهى از راه برهان علت و معلول و امثال آن ـ كه در فلسفه مطرح است ـ تحقّق پيدا مى كند كه مى توان آن را «خداشناسى فلسفى» ناميد. و گاهى از راه كشف و شهود و امثال آن ـ كه در عرفان مطرح است ـ تحقّق پيدا مى كند، كه مى توان آن را «خداشناسى عرفانى» ناميد. در حالى كه موضوع هردو، «خداشناسى» است»[1]
ما می گوییم :
این مطلب که حضرت آیت الله فاضل رحمة الله علیه، به عنوان نظریه جدید مطرح کرده اند، در حاشیه شرح منظومه توسط حاجی سبزواری مورد اشاره قرار گرفته است؛ هر چند ایشان این مطلب را به عنوان ضابطه کلی تمایز علوم مطرح نکرده اند و تنها به عنوان تمایز مکتب های فلسفی آن را مورد اشاره قرار داده اند:
«و هم اربع فرق ، لانهم اما ان یصلوا الیها بمجرد الفکر او بمجرد تصفیة النفس، بالتخلیة و التحلیة او بالجمع بینهما؛ فالجامعون هم الاشراقیون. المصفّون هم الصوفیه. و المقتصرون علی الفکر اما یواظبون موافقة اوضاع ملة الادیان، و هم المتکلمون ؛ او یبحثون علی الاطلاق، و هم المشائون. و الفکر مشئ العقل، اذ الفکر حرکة من المطالب الی المبادی، و المبادی الی المطالب»[2]
نکته : با توجه به آنکه مثال مورد نظر مرحوم فاضل انسان شناسی است مناسب است توجه داشته باشیم که انسان شناسی دینی دو معنا دارد یکی آنکه کسی بررسی کند که در طول تاریخ دین درباره انسان چه گفته است (چنانکه مثلا حتی یک مسیحی بررسی می کند که نظریه اسلام درباره انسان چیست؟) و یکی آنکه برای یافتن حقیقت انسان از منابع دینی استفاده نماید. معنای اول تاریخ انسان شناسی است که ربطی به بحث ما ندارد ومعنای دوم انسان شناسی دینی است که محل بحث مستدل بوده است.
نقد اول مرحوم فاضل :
این مطلب ، ضابطه کلی نیست؛ به این معنی که اگر صرف روش باعث تمایز علوم می شود پس خداشناسی فلسفی و انسان شناسی فلسفی چون روش واحد دارند، یک علم می شوند.
نقد دوم مرحوم فاضل:
انسان شناسی فلسفی و انسان شناسی دینی، علاوه بر آنکه روش هایشان با هم متفاوت است ، غرض های مدونین آنها هم متفاوت است. پس چرا تمایز آنها به غرض هایشان نباشد.
جواب به نقد دوم مرحوم فاضل :
از نگاه استدلال کننده ، غرض های هر دو علم ، شناخت انسان است و اگر دین دارد از طریق آیات و روایات این مهم را انجام می دهد و فیلسوف بدون توجه به دین به این کار دست می زند، به آن معنی نیست که این دو، اغراض متعدد دارند. بلکه آنها، راه رسیدن به غرض را متفاوت می شناسد.
نقد سوم مرحوم فاضل :
انسان شناسی فلسفی و انسان شناسی دینی، دارای موضوعات مختلف هستند وتمایز آنها به تمایز موضوعاتشان می باشد چرا که موضوع اولی «انسان به طور مطلق» است و در دومی موضوع «انسان از منظر دین.
جواب به نقد سوم مرحوم فاضل :
موضوع در انسان شناسی دینی، «انسان از منظر دین» نیست به این نحو که «از منظر دین» قید موضوع باشد بلکه طبعا دین دار انسان مطلق را بررسی می کند ولی چون سخن دین را صحیح می داند محمولاتی را بر انسان بار می کند که دین پذیرفته باشد پس موضوع در هر دو علم، «انسان مطلق» است.
***
بررسی نهایی نظریه پنجم :
تقسیم بندی علوم به اعتباری و حقیقی، یا به «یقینی و ظنی» و یا به «دینی و غیر دینی» و یا به «برهانی و شهودی»، یا به «انشائی و اخباری» از زمره تقسیم بندی هایی است که باعث تمایز علوم می شود ولی به گونه ای فراگیر و جامع نیست که بتوان با آن ضابطه ای کلی ارائه کرد. تقسیم بندی ها که طبعا ریشه در تمایزهای علوم با یکدیگر دارد می تواند از تمایز های خاص و موجود بین چند علم ریشه بگیرد و در صورتی که اثری بر آنها مترتب باشد، به نوبه خود پذیرفته است ولی برای یافتن تمایزی فراگیر و جامع، باید به نکته ای دست یابیم که بتواند همه علوم را در برگیرد. و به همین جهت می توان گفت : تمایز انسان شناسی فلسفی و انسان شناسی دینی همانند عرفان و فلسفه اگرچه به روش هایشان است و قضایای آنها ، با هم یکی است و غرض واحدی را هم دنبال می کنند (شناخت حقیقت) ، اما ممکن است بگوییم حقیقتا اینها دو پاسخ به یک سؤال هستند که همدیگر را تخطئه می نمایند (مثل طرفداران اصالة الوجود و اصالة الماهیة) و لذا این دو ، یک علم هستند و نه دو علم و روش های طرفداران آنها باعث می شود که جواب های مختلفی برای یک سؤال مطرح شود (چنانچه در یک مسئله اصولی چندین جواب مطرح می شود)
پس : اگر کسی ملاک و تعریف علم را ـ چنانچه گفته شد ـ غرض واحد دانست لا جرم باید عرفان و فلسفه را یک علم بداند که از ناحیه دو گروه برای پاسخگویی به سؤالی واحد و برای رسیدن به غرضی واحد، مطرح شده اند.
اما اگر در تعریف علم علاوه بر غرض واحد، از روش واحد هم سخن به میان آوردیم می توان گفت عرفان و فلسفه دو علم هستند. ولی باز هم در این صورت نمی توان تنها به روش بسنده کرد. چرا که بسیاری از علوم روش های واحدی دارند. بلکه تمایز در این صورت به «تفاوت موضوعات + روش» یا «تفاوت اغراض + روش» یا «تفاوت محمولات + روش» ... خواهد بود.
اللهم الا ان یقال : چون خارجا عرفان و فلسفه دو علم هستند، ما نیز تعریف علم را تغییر داده و می گوییم: «العلم هو عدة القضایا المرتبطة التی کانت لها اسلوب معینة جمعها خصوصیات او الخصوصیة الواحدة بها یترتب علیها غرض واحد بالوحدة الشخصیة».