« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد حسن خمینی

99/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم



آیه سوم) آیه 148 سوره نساء:

« لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا»[1]

ترجمه:

«خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود، بديها ى ديگران را اظهار كند؛ مگر آن كس كه مورد ستم واقع شده باشد. خداوند، شنوا و داناست.»

ما می گوییم:

    1. استدلال به آیه برای جواز مقاصه و انتقام در سبّ، به این صورت است که خدای سبحان «قول سوء» را از کسی که مورد ظلم واقع شده است، جایز می داند و آن را «غیر محبوب» بر نمی شمارد.

مرحوم ایروانی توجه می دهند که قول سوء به معنای قولی است که به وسیله آن سوء انشاء می شود ( ولذا سبّ است) و نه خبر دادن از سوء.[2]

    2. مرحوم ایروانی می نویسند برای استدلال لازم است به «عدم قول فصل» بین «عدم حُب» و «حرمت» توجه کنیم چرا که ممکن است چیزی محبوب نباشد و حرام هم نباشد.[3]

    3. البته اصل آیه شریفه درباره قول سوئی است که خدای سبحان در آیات قبل درباره منافقین مطرح فرموده است. چرا که در آیات قبل می خوانیم: «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا»[4]

« أَنَّهُ تَعَالَى لَا يُحِبُّ إِظْهَارَ الْفَضَائِحِ/ وَالْقَبَائِحِ إِلَّا فِي حَقِّ مَنْ عَظُمَ ضَرَرُهُ وَكَثُرَ مَكْرُهُ وَكَيْدُهُ، فَعِنْدَ ذَلِكَ يَجُوزُ إِظْهَارُ فَضَائِحِهِ، وَلِهَذَا قَالَ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ: «اذْكُرُوا الْفَاسِقَ بِمَا فِيهِ كَيْ تَحْذَرَهُ النَّاسُ »وَ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقُونَ قَدْ كَانَ كَثُرَ مَكْرُهُمْ وَكَيْدُهُمْ وَظُلْمُهُمْ فِي حَقِّ الْمُسْلِمِينَ وَعَظُمَ ضَرَرُهُمْ، فَلِهَذَا الْمَعْنَى ذَكَرَ اللَّه فَضَائِحَهُمْ وَكَشَفَ أَسْرَارَهُمْ.»[5]

    4. نکته مهم دیگر آن است که «قول سوء» مطلقاً محبوب خدا نیست، چه بالجهر باشد و چه به غیر جهر. و لذا تعبیر جهر در آیه، مفهوم ندارد، بلکه قید غالبی است.

    5. درباره اینکه استثناء «الا من ظلم»، چه نوع استثنائی است اختلاف است.

الف) خدا جهر به قول سوء را دوست ندارد الا جهر به قول سوء توسط مظلوم را.

ب)خدا جاهر به قول سوء (جهر به معنای فاعل) را دوست ندارد الا مظلوم را

ج) خداوند جهر به قول سوء را دوست ندارد الا اینکه مظلوم می تواند ظلم را جهراً بگوید (و بیان ظلم، قول سوء نیست)

د) خداوند جاهر به قول سوء را دوست ندارد الا اینکه مظلوم باشد ( و جهر مظلوم، قول سوء نیست)[6]

5. احتمالات الف و ب، استثناء متصل است و احتمال های دیگر منقطع.

پس معلوم شد: یک اختلاف در آن است که در مستثنی منه، «جهر» (مصدر) آورده است و یا، فاعل.

و یک اختلاف در آن است که آیا استثناء متصل است (و کار مظلوم هم «سوء من القول» است)، و یا استثناء منقطع است (و کار مظلوم، سوء من القول نیست)

6. اما نکته مهم آن است که، کدامین عملکرد مظلوم مورد «عدم حبّ» خدای متعال نیست.

فخر رازی احتمالاتی را در این مورد مطرح کرده است:

الف) مظلوم می تواند علیه ظالم، صدای خود را به سخن بد بلند کند مطلقاً[7]

ب) مظلوم می تواند مردم را از ظلم ظالم مطلع کند (آن ظلم هایی که در حق مظلوم کرده است)

ج) مظلوم می تواند مردم را از سایر گناهان ظالم (حتی آن ها که در مورد مظلوم نیست) مطلع کند.[8]

د) مظلوم اگر مجبور شد که قول سوء بگوید، جایز است.[9]

ه) مظلوم هم نمی تواند قول سوء بگوید (الا به معنای واو است)[10]

و) مظلوم می تواند گناهان آشکار و فسق بین ظالم را بگوید.[11]

7. برخی از قرائت ها هم «الا من ظَلَم» خوانده اند. در این صورت دو احتمال در آیه مطرح است:

الف) جهر به قول سوء را خدا دوست ندارد. و اما کسی که ظلم کرد او جهر به قول سوء می کند.

ب) خدا جهر به قول سوء را دوست ندارد، الا درباره کسی که او ظلم می کند.[12]

8. اما به نظر می رسد با توجه به سیاق آیه، اصلاً آیه ناظر به بحث سبّ نیست بلکه ناظر به «بیان ظلم» است. چنانکه روایات بسیاری ناظر به این مطلب است:

« الْعَيَّاشِيُّ:بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ،عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ) ،فِي قَوْلِ اللَّهِ: لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ ،قَالَ:«مَنْ أَضَافَ قَوْماً فَأَسَاءَ ضِيَافَتَهُمْ فَهُوَ مِمَّنْ ظَلَمَ،فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمْ فِيمَا قَالُوا فِيهِ.»[13]

«أَبُو الْجَارُودِ،عَنْهُ،قَالَ:«الْجَهْرُ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ أَنْ يُذْكَرَ الرَّجُلُ بِمَا فِيهِ.»[14]

«وَ عَنْهُ:فِي حَدِيثٍ آخَرَ فِي تَفْسِيرِ هَذَا،قَالَ: إِنْ جَاءَكَ رَجُلٌ وَ قَالَ فِيكَ مَا لَيْسَ فِيكَ مِنَ الْخَيْرِ وَ الثَّنَاءِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ،فَلاَ تَقْبَلْهُ مِنْهُ وَ كَذِّبْهُ،فَقَدْ ظَلَمَكَ»[15]

«قَالَ:وَ رُوِيَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ): «أَنَّهُ الضَّيْفُ يَنْزِلُ بِالرَّجُلِ فَلاَ يُحْسِنُ ضِيَافَتَهُ،فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَذْكُرَ سُوءَ مَا فَعَلَهُ»[16]

البته روایتی را مجمع البیان نقل کرده است که آیه را در مورد «شتم» تطبیق داده است

«الطَّبْرِسِيُّ: لاَ يُحِبُّ اللَّهُ الشَّتْمَ فِي الاِنْتِصَارِ،إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ،فَلاَ بَأْسَ لَهُ أَنْ يَنْتَصِرَ مِمَّنْ ظَلَمَهُ بِمَا يَجُوزُ الاِنْتِصَارُ بِهِ فِي الدِّينِ، قَالَ:وَ هُوَ الْمَرْوِيُّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ).»[17]

اما با توجه به متن روایت می توان گفت که آنچه مظلوم می تواند بگوید «ما یجوز الانتصار به فی الدین» است و این با آنچه ذیل آیه اول آوردیم بسیار سازگار است.

    1. نکته دیگر ذیل این آیه شریفه، کلامی است که مرحوم ایروانی در بحث غیبت مطرح می کنند.

ایشان می‌نویسند که معلوم نیست، ملاک حرمت غیبت [و همچنین سبّ]، احترام طرف مقابل (و مومنین) باشد، بلکه ممکن است «نفس حفظ زبان» علت و ملاک تحریم باشد. این همان مطلبی است که ما سابقاً در پاسخ به مرحوم خویی مطرح کردیم

« أنه لم یثبت کون تمام مناط حرمه الغیبه هو الاحترام فلعلّ نفس حفظ اللّسان من التعرّض لإعراض النّاس مطلوب و فی التّعرض خفّه و مهانه و ذهاب بها و انحطاط قدر للمتعرّض فی أعین الناس کما هو المشاهد بالوجدان و لعلّ قوله تعالی لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ یشیر إلی هذا و علیه فدلاله الدلیل علی عدم احترام المخالف لا یقتضی جواز غیبته کما لا یقتضیه جواز ارتکاب سائر المحرمات من أکل لحمه و هتک عرضه بل الغیبه من مصادیق هتک العرض کما یستفاد من بعض الأخبار»[18]

    2. و نکته آخر ذیل آیه شریفه، سخنی است که مرحوم زنجانی در این بحث مطرح کرده است:

ایشان می نویسدحکم سبّ بالاصاله حرمت است و تنها یک نکته از آن استثناء شده است ولی «مستثنی» در این آیه مجمل است و باید به قدر متیقن در آن اکتفا کرد. و قدر متیقن آن مقداری است که از آیه انتصار (سوره شوری آیه41) استفاده می شود و آن هم عبارت است از «طلب کمک» از مسلمین برای رفع ظلم.[19]

 


[2] . حاشیه کتاب المکاسب، ج1، ص192.
[3] . همان.
[5] . مفاتیح الغیب، ج11، ص253.
[6] . همان.
[7] . تفسیر علی بن ابراهیم، ص145.
[8] . ن ک: مفاتیح الغیب، ج11، ص254؛ التبیان، ج3، ص371؛ روح المعانی، ج6، ص2.
[9] . ن ک: به نقل از قطرب محاضرات فی الفقه الجعفری، ج1، ص284.
[10] . همان.
[11] . مجمع البیان، ج3، ص131.
[12] . مفاتیح الغیب، ج11، ص254؛ التبیان، ج3، ص371.
[13] . البرهان فی تفسیر القرآن، ج2، ص194.
[14] . همان.
[15] . همان، ص195.
[16] . همان.
[17] . همان.
[18] . حاشیۀ المکاسب، ج1، ص194.
[19] . المکاسب، ج1، ص353.
logo