99/09/22
بسم الله الرحمن الرحیم
3) آیه شریفه ظهار:
«الَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَائِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِي وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَرًا مِّنَ الْقَوْلِ وَزُورًا وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ»[1]
ترجمه:
«كسانى كه از شما نسبت به زنانشان «ظهار» مىكنند و مىگويند: «تو نسبت به من به منزله مادرم هستى»، آنان هرگز مادرانشان نيستند؛ مادرانشان تنهاكسانىاند كه آنها را به دنيا آوردهاند. آنها سخنى ناپسند و باطل مىگويند؛ و به يقين خداوند بخشنده و آمرزنده است.»
ما می گوییم:
1. نحوه استدلال به این آیه چنین است که:
خدای سبحان ظهار را حرام دانسته است و این مورد اجماع فریقین است[2] آیه شریفه علت تحریم را آن می داند که ظهار «قول منکر و قول زور» است. پس معلوم می شود «قول زور» حرام است.
و چنانکه در بحث از آیه قبل آوردیم، زور اگر چه به معنای دروغ هم دانسته شده است ولی در اصل به معنای قول باطل است و دروغ بودن از مصادیق آن می باشد و روشن است که دشنام نیز از مصادیق روشن باطل در نگاه عرف است. پس میتوان گفت علت تحریم ظهار آن است که مصداق قول باطل است، پس قول باطل مطلقاً حرام است. پس دشنام هم که قول باطل است، حرام است.
ان قلت: زور در آیه شریفه، نکره است و نمی تواند مطلق زور را تحریم کند، بلکه آیه می گوید ظهار یک نوع منکر قولی و یک نوع باطل است پس هر نوع باطل حرام نیست بلکه برخی از انواع آن باطل است.
قلت: نکره بودن زور به جهت آن است که آیه می خواهد ظهار را یک نوع از زور بداند (و حتی اگر معرفه بود، باز ظهار یک نوع از آن محسوب می شد) ولی این دلیل نمی شود که بگوییم «پس برخی از اقسام زور حرام است» چرا که استدلال در صورتی تمام خواهد بود که زور مطلقاً حرام باشد تا وقتی چیزی به نوعی زور بود، محکوم به حرمت باشد.
2. مطابق دلالت آیه هر نوع قولی که عرفاً قول باطل باشد، حرام است و دشنام مطلقا در نگاه عرف چنین است.
3. اما نکته ای را می توان درباره دلالت این آیه مطرح کرد که استدلال به آن را مشکل می کند:
ممکن است بتوان گفت، این آیه در مقام استدلال برای تحریم ظهار نیست بلکه صرفاً قبح عرفی آن را مد نظر قرار داده است. و لذا تعلیل مذکور برای نشان دادن وقاحت عمل و زشتی آن است (حتی از این جهت که ایشان ناخواسته مادران خود را بدون احترام یاد می کنند) و لذا به یک امر مذموم عرفی و آنچه مردمان منکر می دانسته اند تمسک کرده است. اما حرمت ظهار یا از آیه بعد که کفاره برای آن قرار داده شده است قابل استفاده است و یا از ادله دیگر.
4)آیه شریفه سوره فرقان:
«وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْمًا وَزُوراً»[3]
ترجمه:
«و كافران گفتند: «اين قرآن فقط دروغى است كه او به خدا افترا بسته، و گروهى ديگر او را بر اين كار يارى دادهاند.» آنها با اين سخن، ظلم و دروغ بزرگى را مرتكب شدند.»
توضیح:
در شأن نزول آیه نقل شده است که کافرین می گفته اند، که آنچه پیامبر می گوید مردی از یهود به نام ابن قُطبه به او یاد می دهد و نصاری هم به او کمک می کنند[4] برخی روایات نام آن نصاری را «ابوفهیلۀ، عابس و عداس و حبر» ضبط کرده اند.[5]
ما می گوییم:
1. استدلال به این آیه می تواند چنین باشد که آیه می فرماید کفار می گویند پیامبر دروغی ساخته و گروهی هم او را یاری کرده اند، در حالیکه کافران ظلم و زور را مرتکب شده اند.
پس معلوم می شود ظلم و زور حرام است که به عنوان کبرای کلی قرار گرفته است. توجه شود که مفسرین ظلم را به این جهت دانسته اند که آنها پیامبر را تکذیب کرده اند و لذا از حق و عدل خارج شدهاند و زور بودن را به جهت دروغ بودن کلام برشمرده اند.
2. اما در این باره ممکن است اشکالاتی را بر استدلال مذکور وارد کرد:
الف) ممکن است « فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْمًا وَزُوراً»، مقول قول کافرین باشد البته در این صورت هم کافران به یک امر قبیح عقلی تمسک کرده اند ولی دیگر دال بر حرمت شرعی نخواهد بود.
ب) زور در آیه نکره است و علی الاطلاق هر نوع زوری را تحریم نمی کند. یعنی آیه می فرماید: «این سخن نوعی از باطل است» و نمی توان تحریم هر نوع باطل از آن استفاده کرد.
ج) آیه شریفه در مقام تحریم زور نیست بلکه باطل بودن آن را مد نظر دارد. یعنی کلام غلطی می گویند و لذا نمی توان از آن حرمت زور را استفاده کرد. به عبارت دیگر آیه در صدد آن است که به قبح متفاهم عرفی –یعنی نسبت دادن بدون دلیل- توجه دهد و در مقام تحریم عمل آن ها نیست.
3. به نظر می رسد در پاسخ به اشکال اول بتوان گفت که فهم مفسرین عموماً آن است که این عبارت را مقول خدای سبحان برشمرده اند.[6]
در پاسخ به اشکال دوم نیز همان چه در ذیل آیه قبل آوردیم، قابل بازگویی است. اما اشکال سوم قابل ملاحظه است.
1. آیه شریفه «لا تنابزوا بالالقاب»
مرحوم سبزواری[7] در ادله حرمت به این آیه تمسک کرده است:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِّن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ وَلَا نِسَاء مِّن نِّسَاء عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرًا مِّنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ»[8]
ترجمه:
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هرگز گروهى از مردان شما گروه ديگرى را مسخره نكنند، شايد آنها ازاينها بهتر باشند؛ و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنان بهتر از اينان باشند؛ و يكديگر را مورد طعن و عيبجويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد؛ »
ما می گوییم:
1. ما در مباحث سال ششم[9] درباره دلالت آبه بر حرمت مسخره کرده مومنین استدلال کردیم.
2. در ما نحن فیه، می توان از «نبز» و نهی از آن استدلال کرد. چرا که «نبز» به معنای «اسم بد به کسی دادن» است.
لسان العرب می نویسد که تنابز به معنای مطلق لقب دادن است ولی اکثراً در صورتی استعمال می شود که لقب مذموم برای کسی استعمال شود. این کتاب هم چنین می نویسد که اگر به کسی که قبلاً یهودی بوده و بعد مسلمان شده است، بگویند یهودی، این «نبز» است و سپس احتمال می دهد که آیه شریفه بر هر لقبی که انسان از آن کراهت دارد، تطبیق کند.[10]
3. اما دلالت آیه، تحریم مطلق سبّ را ثابت نمی کند، بلکه نوع خاصی از آن را مورد اشاره قرار می دهد که همان «نام گذاری با اسم زشت» است.
اللهم الا ان یقال آنکه یکی از معانی «نبز»، «عیب نهادن» است[11] و لذا فخر رازی هم مثال برای نبز را چنین بر می شمارد: « فَإِنَّ مَنْ نَبَزَ غَيْرَهُ بالحمار وهو يَنْبِزُهُ بِالثَّوْرِ وَغَيْرِهِ» و لذا هر نوع سبّ ، مصداق نبز است.[12]
4. فخر رازی هم چنین می نویسد که علت اینکه قرآن «تنابز» (از باب تفاعل) را مورد اشاره قرار می دهد آن است که «فالظاهر ان النبز یقتضی فی الحال الی التنابز و لا کذلک اللمزه»[13]
5. اما اشکال اصلی در دلالت این آیه آن است که ممکن است بگوییم سوره حجرات متضمن احکام اخلاقی است و در مقام بیان احکام تکلیفی نیست (احکام اخلاقی هم یا مستحبات و مکروهات هستند و یا ارشاد به آداب اجتماعی می باشند.)