« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد حسن خمینی

99/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم



خاتمه:

غزالی در احیاء العلوم[1] و مرحوم فیض کاشانی[2] در المحجۀ البیضاء به 6 آفت برای مدح اشاره می کند. بی مناسب نیست که به این سخن اشاره کنیم.

مطالب مرحوم فیض را مطابق با ترجمه دکتر صاحبی در کتاب راه روشن می خوانیم:

« آفت هجدهم ستايش است‌

ستايش در بعضى جاها نكوهيده است امّا مذمّت كردن (از ديگران) غيبت و بدگويى است كه حكم آن را ذكر كرديم. در مدح و ستايش شش آفت وجود دارد: چهار آفت در ستايشگر و دو آفت در شخص ستايش شده. امّا آفتهايى كه براى ستايشگر است اين است كه گاه در ستايش افراط مى‌كند و به دروغگويى مى‌انجامد. دوّم، ستايشگر وارد رياكارى مى‌شود چرا كه با ستايش اظهار دوستى مى‌كند در حالى كه گاه در دل ممدوح را دوست ندارد و به تمام گفتارش اعتقاد ندارد در نتيجه رياكار و منافق مى‌شود. سوّم، اين كه گاهى راجع به ممدوح سخنانى مى‌گويد كه ثابت نشده و از آن اطلّاع ندارد. روايت شده مردى مرد ديگرى را در محضر پيامبر خدا (ص) ستود. پيامبر (ص) فرمود: «واى بر تو گردن رفيقت را قطع كردى اگر آنچه را گفتى بشنود رستگار نمى‌شود. آنگاه فرمود: اگر يكى از شما ناگزير شديد كه برادرتان را بستاييد، بگوييد فلانى را دوست دارم و هيچ كس را تبرئه نمى‌كنم در نزد خدايى كه خود حسابرس همه است. اگر اعتقاد داريد كه وى اين گونه است.»[3] انسان با ستودن شخص به اوصاف كلّى كه با ادلّه معلوم مى‌شود به اين آفت دچار مى‌شود. مثل اين كه بگويد فلانى پرهيزكار، ديندار، زاهد، خيرخواه است و نظاير اينها، امّا هر گاه بگويد: او را در حال نماز و صدقه دادن و انجام حجّ ديدم از امورى است كه انسان يقين مى‌كند و اگر درباره كسى بگويد عادل و پسنديده است جزء آفت ياد شده به شمار مى‌آيد چرا كه عدالت از صفات پنهانى است و شايسته نيست آن را قاطعانه بگويد، مگر اين كه از باطن او آگاه شود.

آفت چهارم از آفات ستايشگر اين است كه گاه شخص مورد ستايش از ستايش او شادمان مى‌شود در حالى كه فردى ستمگر يا فاسق است و اين كار جايز نيست. پيامبر خدا (ص) فرمود: «هر گاه فاسق ستايش شود خدا به خشم آيد.»[4] گفته شده: هر كه براى باقى ماندن ظالم دعا كند دوست دارد كه در روى زمين خدا معصيت شود. در حالى كه ظالم فاسق است و سزاوار است كه نكوهش شود تا غمگين گردد و مدح نشود تا شادمان گردد.

امّا زيان ستايش به شخص ستايش شده به دو صورت است: يكى اين كه در او خودپسندى و تكبّر ايجاد مى‌كند و هر دو از صفات هلاك كننده است، دوم اين كه هر گاه ممدوح را به كار خير بستايد از آن شادمان مى‌شود و سستى در او راه يافته و از خود راضى مى‌شود و هر كه به عجب گرفتار آيد از سرعتش كاسته شود و تنها كسى قصد انجام كار را مى‌كند كه خود را مقصّر بيند و هر گاه زبانها به ستايش او گشوده شوند، گمان مى‌كند كه كار را كامل انجام داده است از اينرو پيامبر (ص) (به ستايشگر) فرمود: «گردن رفيقت را قطع كردى، اگر ستايش تو را بشنود رستگار نشود.» و نيز آن حضرت (ص) فرمود: «هر گاه در حضور برادرت او را بستايى گويى تيغ بر گلويش كشيده‌اى.»[5] و نيز پيامبر (ص) به كسى كه مردى را ستود فرمود: «آن مرد را مجروح كردى خداى مجروحت كند.»[6] مطرف گويد: هيچ ستايشى را نشنيدم جز اين كه نفس خود را خوار ساختم.

زياد ابن ابى مسلم گويد: هيچ كس ستايش (ديگران) بر خويشتن را نمى‌شنود، جز اين كه شيطان آن را به او مى‌نماياند ولى مؤمن به خير بر مى‌گردد. پس ابن مبارك گفت: سخن زياد و مطرف هر دو راست است، امّا سخن زياد در مورد دلهاى عوام صادق است و سخن مطرف در مورد دلهاى خواص صدق مى‌كند.

پيامبر (ص) فرمود: «اگر مردى با كارد تيزى به سوى مردى برود برايش بهتر از آن است كه در برابرش او را ستايش كند.» گفته شده: ستايش سر بريدن است زيرا شخص مذبوح در انجام كار سست مى‌شود و مدح نيز موجب سستى است، يا براى اين كه ستايش موجب تكّبر و خود پسندى است و هر دو مانند ذبح از مهلكات است از اين رو ستايش به ذبح (سر بريدن) تشبيه شده است. پس اگر ستايش اين آفات را براى ستايشگر و ستايش شده نداشته باشد اشكالى در ستايش كردن نيست بلكه گاه استحباب هم دارد از اين رو پيامبر (ص) صحابه را ستود ولى پيامبر با بينش و صداقت مى‌ستود و صحابه نيز بالاتر از اين بودند كه ستايش در آنها موجب تكّبر و عجب و سستى شود بلكه ستايش مرد از خودش از آن نظر زشت است كه نشان تكّبر و فخر فروشى است. پيامبر (ص) فرمود: «من سرور فرزندان آدمم ولى به خود نمى‌بالم.»[7] يعنى اين سخن را مانند مردمى كه هدفشان ستايش خويش است به قصد فخر كردن نمى‌گفت، چرا كه افتخار پيامبر (ص) به خدا و تقّرب به او بود نه به فرزندان آدم و نه به مقدّم بودنش بر آنها، چنان كه شخص موجّه و آبرومند در دربار شاه افتخارش به موّجه بودن نزد شاه است و از آن شادمان است نه اين كه افتخارش به اين باشد كه بر بعضى رعيّتها تقّدم دارد و با توجّه به شرح اين آفتها مى‌توانيم ميان [روايات‌] نكوهش مدح و تشويق به آن جمع كنيم زيرا پيامبر (ص) فرمود:

«بهشت واجب شد»، و اين سخن را آنگاه فرمود كه صحابه بعضى از مردگان را ستودند سپس فرمود: «شما شاهدان خدا در زمين هستيد.»[8]

مجاهد گويد: «فرزندان آدم همنشينانى از فرشتگان دارند و هر گاه يكى از آنها برادر مسلمان خود را به نيكى ياد كند فرشتگان گويند: مانند آن خوبى براى تو باشد و هر گاه برادرش را به بدى ياد كند فرشتگان گويند: اى فرزند آدم كه عيبت پنهان بود در برابر نفس خويش توقّف كن و خدا را سپاس گوى زيرا كه عيبت را پوشانيد. اين بود آفتهاى ستايش.

شرح وظايف ممدوح‌

بدان كه بر ممدوح لازم است از آفت تكّبر و خودپسندى و سستى و ريا سخت بپرهيزد و از آن رها نمى‌شود مگر نفس خود را بشناسد و در خطر انجام كار و باريكيهاى ريا و آفات اعمال بينديشد، زيرا خود را بهتر از ستايشگر مى‌شناسد و اگر تمام عيبها و آنچه به دلش مى‌گذرد براى ستايشگر آشكار شود ستايشگر او را ستايش نخواهد كرد، و بر ممدوح لازم است با خوار ساختن ستايشگر بى‌ميلى خود را به ستايش اظهار كند و پيامبر (ص) با اين سخن خود به همين نكته اشاره دارد: «بر صورت ستايشگران خاك بپاشيد.»[9] سفيان بن عينيه‌ گويد: كسى كه نفس خويش را بشناسد ستايش به او آسيبى نرساند. مردى از صالحان ستايش شد پس گفت: خدايا اينان مرا نمى‌شناسند و تو مى‌شناسى و چون شخص ديگرى مورد ستايش واقع شد گفت: خدايا اين بنده‌ات با خشمگين ساختن تو به من نزديك شد و من تو را بر مبغوض بودن او در نظرم شاهد مى‌گيرم. و چون از على (ع) ستايش شد گفت: «خدايا آنچه را كه در من هست و مردم نمى‌دانند بيامرز و به آنچه درباره‌ام مى‌گويند مؤاخذه‌ام مفرما، و مرا بهتر از آنچه مى‌پندارند قرار بده.»[10]

 


[1] . احیاء العلوم الدین، ج3، ص233.
[2] . المحجۀ البیضاء، ج5، ص282.
[3] . اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج8، ص227 روايت كرده و ابوداوود در (سنن )، ج2، ص ‌ 554 با كمى اختلاف لفظى روايت كرده و ابن ابى الدنيا در (( الصمت )) به عبارت مصنف روايت كرده است.
[4] . اين حديث را ابن ابى الدنيا در (( ذم الغيبه )) و بيهقى و ابويعلى از حديث بريده به سندى ضعيف روايت كرده چنان كه در (( الجامع الصغير )) آمده است.
[5] . اين حديث را ابن مبارك در (( الزهد و الرقايق )) از روايت يحيى بن جابر به صورت مرسل روايت كرده است چنان كه در (( المغنى )) آمده است و حديث بعدى.
[6] . عراقى گويد: براى اين حديث و حديث بعدى ماءخذى نيافتم.
[7] . اين حديث را ابن ماجه به شماره 4308 از حديث ابوسعيد خدرى روايت كرده است.
[8] . اين حديث را مسلم در (صحيح )، ج3، ص53، در حديث طولانى از انس روايت كرده است.
[9] . اين حديث را ابوداوود در (سنن )، ج2، ص554 و مسلم در (صحيح )، ج8، ص278 از حديث مقداد روايت كرده اند. و پيش از اين گذشت.
[10] . اين حديث را شريف رضى در (( نهج البلاغه )) باب مختار از حكم اميرالمؤ منين عليه السّلام به شماره 100 نقل كرده است.
logo