98/10/08
بسم الله الرحمن الرحیم
1. مرحوم طباطبایی در المیزان بعد از اینکه می نویسد:
«قد اختلف المفسرون في تفسير الآية اختلافا عجيبا لا يكاد يوجد نظيره في آية من آيات القرآن المجيد.»[1]
می نویسد (مطابق ترجمه المیزان مطلب را مرور می کنیم:)
«دومين اختلافشان در اين است كه كلمه (تتلوا) آيا بمعناى اين است كه (پيروى شيطان مىكنى، و بگفته او عمل مىنمايى)؟ يا بمعناى اين است كه (ميخوانى)؟ و يا بمعناى (تكذيب ميكنى) مىباشد؟
اختلاف سومشان در اين است كه منظور از شياطين كدام شياطين است؟ شياطين جن؟ و يا شياطين انس؟ و يا هر دو؟ اختلاف چهارمشان در اينست كه معناى (عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ) چيست؟
آيا كلمه (على) بمعناى كلمه (فى- در) است؟ و يا بمعناى (در عهد ملك سليمان است؟ و يا همان ظاهر كلام با استعلايى كه در معناى كلمه (على) هست مراد است؟ و يا معنايش (على عهد ملك سليمان) است؟
اختلاف پنجمشان در معناى جمله: (وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا) الخ است، كه آيا شيطانها بدين جهت كافر شدند كه سحر را براى مردم استخراج كردند؟ و يا براى اين بود كه سحر را به سليمان نسبت دادند؟ و يا آنكه اصلا معناى (كفروا) (سحروا) ميباشد؟
اختلاف ششم آنان در جمله: (يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ) الخ، است كه آيا رسما سحر را به مردم آموختند؟ و يا راه استخراج آن را ياد دادند؟ و گفتند كه سحر در زير تخت سليمان مدفون است، و مردم آن را بيرون آورده، و ياد گرفتند؟
اختلاف هفتمشان در اين است: جمله (وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ) الخ، چه معنا دارد؟ آيا حرف (ما) در اين جمله موصوله، و عطف بر (ما) ى موصوله در جمله (ما تتلوا) الخ، است؟ و يا آنكه موصوله و عطف بر كلمه (السحر) است؟ و معنايش اينست كه بمردم آنچه را كه بر دو ملك نازل شد ياد دادند؟ و يا آنكه حرف (ما) موصوله نيست؟ بلكه نافيه و واو قبل از آن استينافيه است، و جمله، ربطى بما قبل ندارد، و معنايش اين است كه هيچ سحرى بر دو ملك نازل نشد و ادعاى يهود بيهوده است؟
اختلاف هشتمشان در معناى انزال است، كه آيا منظور نازل كردن از آسمان است؟ يا نازل كردن از بلنديهاى زمين؟
اختلاف نهمشان در معناى كلمه (ملكين) است، كه آيا اين دو ملك از ملائكه آسمان بودند؟
يا دو انسان زمينى و دو ملك (به كسر لام) يعنى پادشاه بودهاند؟- البته اگر كلمه نامبرده را مانند بعضى از قرائتهاى شاذ (به كسر لام) بخوانيم- و يا به قرائت مشهور دو ملك بفتحه لام بودند، ولى منظور از آن، دو انسان صالح و متظاهر بصلاح مىباشد.
اختلاف دهمشان در معناى كلمه (بابل) است، كه آيا منظور از آن بابل عراق است؟ يا بابل دماوند؟ و يا از نصيبين گرفته تا رأس العين است؟
اختلاف يازدهمشان در معناى جمله (وَ ما يُعَلِّمانِ) است، كه آيا معناى ظاهرى تعليم مراد است؟ و يا كلمه (علم) بمعناى (اعلم- اعلام كرد) است.
اختلاف دوازدهمشان در معناى جمله (فلا تكفر) است، كه آيا معنايش اين است كه با عمل بسحر كفر مورز؟ و يا با آموختن و يا با هر دو؟
اختلاف سيزدهمشان در معناى جمله (فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما) است، كه آيا ضمير (منهما) به هاروت و ماروت بر ميگردد؟ و يا بسحر و كفر؟ و يا معنايش اينست كه مردم از دو ملك بجاى آنچه كه آنها تعليمشان كردند، علم بر هم زدن ميانه زن و شوهر را آموختند، با اينكه آن دو از آن كار نهى كرده بودند.
اختلاف چهاردهمشان در جمله (ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ) است، كه آيا با سحر ميانه زن و شوهر محبت و دشمنى ايجاد مىكردهاند، و يا آنكه يكى از آن دو را مغرور ساخته، و بكفر و شرك وا مىداشتند، و ميانه زن و شوهر اختلاف دينى مىانداختند؟ و يا با سخن چينى و سعايت، بين آن دو را گلآلود نموده و سرانجام جدايى مىانداختند؟.
اين بود چند مورد از اختلافاتى كه مفسرين در تفسير جملات و مفردات اين آيات و متن اين قصه دارند.
البته اختلافهاى ديگرى در خارج اين قصه دارند، هم در ذيل آيه، و هم در خود قصه، و آن اين است كه آيا اين آيات در مقام بيان داستانى است كه در خارج واقع شده، يا آنكه ميخواهد مطلبى را با تمثيل بيان كند، و يا در صدد معناى ديگر است، كه اگر احتمالها و اختلافهايى را كه ذكر كرديم در يكديگر ضرب كنيم، حاصل ضرب سر از عددى سرسامآور در مىآورد، و آن يك مليون و دويست و شصت هزار احتمال است.
و بخدا سوگند اين مطلب از عجائب نظم قرآن است، كه يك آيهاش با مذاهب و احتمالهايى ميسازد، كه عددش حيرت انگيز و محير العقول است، و در عين حال كلام هم چنان بر حسن و زيبايى خود متكى است، و به زيباترين حسنى آراسته است، و خدشهاى بر فصاحت و بلاغتش وارد نميشود، و انشاء اللَّه نظير اين حرف در تفسير آيه: (أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً) از نظر خواننده خواهد گذشت.»[2]
ایشان سپس نظر خود را می نویسد:
«اين بود اختلافات مفسرين، و اما آنچه خود ما بايد بگوئيم اين است كه آيه شريفه- البته با رعايت سياقى كه دارد- ميخواهد يكى ديگر از خصائص يهود را بيان كند و آن متداول شدن سحر در بين آنان است، و اينكه يهود اين عمل خود را مستند به يك و يا دو قصه مىدانند، كه ميانه خودشان معروف بوده، و در آن دو قصه پاى سليمان پيغمبر و دو ملك بنام هاروت و ماروت در ميان بوده است.
پس بنا بر اين كلام عطف است بر صورتى كه ايشان از قصه نامبرده در ذهن داشتهاند، و ميخواهد آن صورت را تخطئه كند، و بفرمايد جريان آن طور نيست كه شما از قصه در نظر داريد، آرى يهود بطورى كه قرآن كريم از اين طائفه خبر داده، مردمى هستند اهل تحريف، و دست اندازى در معارف و حقايق، نه خودشان و نه احدى از مردم نميتوانند در داستانهاى تاريخى بنقل يهود اعتماد كنند. چون هيچ پروايى از تحريف مطالب ندارند، و اين رسم و عادت ديرينه يهود است، كه در معارف دينى در هر لحظه بسوى سخنى و عملى منحرف ميشوند، كه با منافعشان سازگارتر باشد، و ظاهر جملات آيه بر صدق اين معنا كافى است.
و بهر حال از آيه شريفه بر مىآيد كه سحر در ميانه يهود امرى متداول بوده، و آن را به سليمان نسبت ميدادند، چون اينطور مىپنداشتند، كه سليمان آن سلطنت و ملك عجيب را، و آن تسخير جن و انس و وحش و طير را، و آن كارهاى عجيب و غريب و خوارقى كه ميكرد، بوسيله سحر كرد، كه البته همه آن معلومات در دست نيست، مقدارى از آن بدست ما افتاده، يك مقدار از سحر خود را هم بدو ملك بابل يعنى هاروت و ماروت نسبت ميدهند، و قرآن هر دو سخن ايشان را رد ميكند، و مىفرمايد: آنچه سليمان مىكرد، بسحر نميكرد و چطور ممكن است سحر بوده باشد، و حال آنكه سحر كفر بخدا است، و تصرف و دست اندازى در عالم بخلاف وضع عادى آنست، خداى تعالى عالم هستى را بصورتى در ذهن موجودات زنده و حواس آنها در آورده، آن وقت چگونه ممكن است سليمان پيغمبر اين وضع را بر هم زند؟ و در عين اينكه پيامبرى است معصوم، بخدا كفر ورزد با اينكه خداى تعالى در بارهاش صريحا فرموده: (وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ) و نيز مىفرمايد (وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ)، و چگونه ممكن است مردم بدانند كه هر كس پيرامون سحر بگردد آخرتى ندارد، ولى سليمان اين معنا را نداند؟ پس سليمان مقامش بلندتر و ساحتش مقدستر از آنست كه سحر و كفر بوى نسبت داده شود، براى اينكه خدا قدر او را در چند جا از كلامش، يعنى در سورههاى مكى كه قبل از بقره نازل شده، چون سوره انعام و انبياء و نحل، و ص، عظيم شمرده و او را بندهاى صالح، و نبى مرسل خوانده، كه علم و حكمتش داده و ملكى ارزانى داشت كه احدى بعد از او سزاوار چنان ملكى نيست. چنين كسى ساحر نميشود، بلكه داستان ساحرى او از خرافات كهنهايست كه شيطانها از پيش خود تراشيده، و بر اولياء انسى خود خواندند و با اضلال مردم و سحرآموزى به آنان كافر شدند و قرآن كريم در باره دو ملك بابل هاروت و ماروت ايشان را رد كرده، به اينكه هر چند سحر بآن دو نازل شد، لكن هيچ عيبى هم در اين كار نيست، براى اينكه منظور خداى تعالى از اينكار امتحان بود.
هم چنان كه اگر شر و فساد را بدلهاى بشر الهام كرد، اشكالى متوجهش نميشود چون اينكار را باز بمنظور امتحان بشر كرده، و يكى از مصاديق قدر است، آن دو ملك هم هر چند كه سحر بر آنان نازل شد، ولى آن دو به احدى سحر نمىآموختند، مگر آنكه مىگفتند: هوشيار باشيد كه ما فتنه و مايه آزمايش توايم، زنهار، با استعمال بى مورد سحر كافر نشوى و تنها در مورد ابطال سحر و رسوا كردن ساحران ستمگر بكار بندى ولى مردم سحرى از آن دو آموختند كه با آن مصالحى را كه خدا در طبيعت و مجارى عادت نهاده بود فاسد ميكردند، مثلا ميانه مرد و زن را بهم ميزدند، تا شرى و فسادى براه اندازند، و خلاصه از آن دو سحرى مىآموختند كه مايه ضررشان بود، نه مايه نفعشان.
پس اينكه خداى تعالى ميفرمايد: (و اتبعوا) منظورش آن يهوديانى است كه بعد از حضرت سليمان بودند، و آنچه را شيطانها در عهد سليمان و عليه سلطنت او از سحر بكار مىبردند، نسل بنسل ارث برده، و هم چنان در بين مردم بكار ميبردند و بنا بر اين معناى كلمه (تتلوا) (جعل و تكذيب) شد دليلش هم اين است كه با حرف (على) متعدى شده، و دليل بر اينكه مراد از شيطانها طائفهاى از جن است، اين است كه ميدانيم اين طائفه در تحت سيطره سليمان قرار گرفته، و شكنجه ميشدند، و آن جناب بوسيله شكنجه آنها را از شر و فساد باز ميداشته، چون در آيه: (وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ، وَ يَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذلِكَ، وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ) فرموده: بعضى از شيطانها برايش غواصى مىكردهاند، و بغير آن اعمالى ديگر انجام ميدادند، و ما بدين وسيله آنها را حفظ مىكرديم، كه از آن بر مىآيد مراد به شيطانها جن است و منظور از بكار گيرى آنها حفظ آنها بوده: و نيز در آيه: (فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ، ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ همين كه جنازه سليمان بعد از شكسته شدن عصايش بزمين افتاد، آن وقت جن فهميد كه اگر علمى بغيب مىداشت، مىفهميد سليمان مدتهاست از دنيا رفته، در اين همه مدت زير شكنجه او نمىماند، و اين همه خوارى نميكشيد، كه از آن فهميده مىشود قوم جن در تحت شكنجه سليمان ع بودند.» [3]
مقدمه 7:
به سبب اینکه بحث سحر، ارتباط زیادی با بحث از جن دارد، مناسب است اندکی به این موضوع اشاره کنیم، بحث را بر اساس مطالب علامه مجلسی در بحارالانوار پی میگیریم ایشان ابتدا با اشاره به آیات بسیاری که در آنها به وجود جن اشاره شده است و به تفسیر برخی از آنها میپردازد.
برخی از آیات چنین هستند:
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُون.»[4]
ترجمه: «[مشركان] براى خدا شريكانى از جن قرار دادند، در حالى كه جن را خدا آفريد، و از روى جهل و بىدانشى براى خدا پسران و دخترانى انگاشتند منزّه و برتر است از آنچه آنان توصيف مىكنند.»
«وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم.» [5]
ترجمه: «و جن را پيش از آن از آتشى سوزان و بىدود پديد آورديم.»
«وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُون»[6]
ترجمه: «و براى سليمان، سپاهيانش از پريان و آدميان و پرندگان گردآورى شدند، [و آنان را از حركت باز مىداشتند] تا گروههاى ديگر به آنان ملحق شوند.»
«وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعين.» [7]
ترجمه: «و اگر مىخواستيم هدايت هركسى را [از روى اجبار] به او عطا مىكرديم، [اما همه را آزاد و مختار آفريديم تا راه هدايت يا گمراهى را خود انتخاب كنند] ولى فرمان من بر عذاب لازم و حتم شده است كه بىترديد دوزخ را از همه جنّيان و آدميان [كه آيات من را تكذيب كردند] پر خواهم كرد.»
«وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعير.» [8]
ترجمه: «و باد را براى سليمان [مسخّر و رام كرديم]، كه رفتن صبحگاهش [به اندازه] يك ماه و رفتن شام گاهش [به اندازه] يك ماه بود و چشمه مس را براى او روان ساختيم، و گروهى از جن به اذن پروردگارش نزد او كار مىكردند، و هر كدام از آنان از فرمان ما سرپيچى مىكرد از عذاب سوزان به او مىچشانديم.»
وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان.» [9]
ترجمه: «و براى كسى كه از مقام پروردگارش [كه احاطه و تسلّط او بر ظاهر و باطن هستى است] بترسد دو بهشت است.»
«وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلى قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ.» [10]
ترجمه: «و [ياد كن] هنگامى كه گروهى از جن را به سوى تو متوجه كرديم كه قرآن را بشنوند، پس وقتى كه نزد قرائت آن حاضر شدند، گفتند: [براى شنيدن قرآن] خاموش باشيد. پس چون قرائت پايان يافت به سوى قومشان در حالى كه بيم دهنده بودند، بازگشتند.»