98/09/13
بسم الله الرحمن الرحیم
1. روایت سنن بن ابی داوود:
ابی داوود روایتی را از پیامبر نقل می کند:
«أن العجلاني قذف زوجته بشريك بن السحماء و كانت حاملا، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: إن أتت به على نعت كذا و كذا فما أراه إلا أنه قد كذب عليها، و إن أتت به على نعت كذا و كذا فهو من شريك بن السحماء، فأتت به على النعت المكروه، فقال عليه السلام: لولا الأيمان لكان لي و لها شأن»[1]
توضیح:
1. عجلانی همسرش را نسبت داد که با شریک بن سحماء (که سمحاء اسم مادرش بوده) زنا کرده است و زن حامله بود، پیامبر فرمودند اگر زن فرزند آورد با این صفت [کذا و کذا]، عجلانی دروغ به زن بسته است و اگر فرزند را با آن صفت آورد [کذا و کذا]، این بچه از شریک است. و زن فرزند را مطابق صفت ناپسند آورد[مطابق صفت شریک]. پیامبر فرمود اگر ایمان نبود، من با این زن با هم کار داشتیم.
2. مرحوم شیخ به جای عجلانی، هلال بن امیه را فاعل قذف معرفی کرده اند و ظاهراً همین صحیح است، البته ابن حجر عسقلانی از فتح الباری[2] می نویسد که ممکن است این داستان هم برای عجلانی رخ داده باشد و هم برای هلال بن امیه. و لذا بر ابن صبّاغ که گفته حرف «مزنی» (عجلانی قذف کرده است) سهو است، اشکال کرده است. البته در داستان «هلال بن امیه» پیامبر صرفا تقاضای بیّنه کرده است و جمله های مربوط به قیافه را در روایت عجلانی وارد شده است.
ما می گوئیم:
1. مرحوم شیخ طوسی بعد از نقل خبر می نویسند که این روایت دلالت دارد بر اینکه «قیافه» در شرع اسلام اثری ندارد، ایشان وجه این استدلال را چنین بر می شمارند:
«فوجه الدلالة: أنه عليه السلام عرف الشبه و لم يعلق الحكم به، فلو كان له حكم لكان يعلق الحكم به فيقيم الحد على الزاني، فلما لم يفعل هذا ثبت أن الشبه لا يتعلق به حكم.» [3]
2. این روایت اگرچه مدعای شیخ را ثابت می کند ولی «عمل قیافه» را نه تنها تحریم نمی کند بلکه حتی کراهت را هم مرتفع می کند چراکه پیامبر چنان کرده اند.
3. امّا روایت در فقه شیعه قابل قبول نیست.
2. روایت داستان امام رضا(ع):
در میان روایات شیعه، روایتی است که متضمن داستانی است از حضور قائف برای تایید نسب امام جواد(ع) متن روایت به نقل از کافی چنین است:
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ و عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً، عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى بْنِ النُّعْمَانِ الصَّيْرَفِيِّ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ جَعْفَرٍ يُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، فَقَالَ:
وَ اللّهِ، لَقَدْ نَصَرَ اللّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: إِي و اللّهِ، جُعِلْتُ فِدَاكَ، لَقَدْ بَغى عَلَيْهِ إِخْوَتُهُ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ: إِي و اللّهِ، و نَحْنُ عُمُومَتُهُ بَغَيْنَا عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، كَيْفَ صَنَعْتُمْ، فَإِنِّي لَمْ أَحْضُرْكُمْ؟ قَالَ: قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ و نَحْنُ أَيْضاً: مَا كَانَ فِينَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ، فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا عليه السلام: «هُوَ ابْنِي». قَالُوا: فَإِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَدْ قَضى بِالْقَافَةِ، فَبَيْنَنَا و بَيْنَكَ الْقَافَةُ، قَالَ: «ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ، فَأَمَّا أَنَا فَلَا، و لَاتُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ، و لْتَكُونُوا فِي بُيُوتِكُمْ».
فَلَمَّا جَاؤُوا أَقْعَدُونَا فِي الْبُسْتَانِ، و اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ و إِخْوَتُهُ و أَخَوَاتُهُ، و أَخَذُوا الرِّضَا عليه السلام و أَلْبَسُوهُ جُبَّةَ صُوفٍ و قَلَنْسُوَةً مِنْهَا، و و ضَعُوا عَلى عُنُقِهِ مِسْحَاةً، و قَالُوا لَهُ: ادْخُلِ الْبُسْتَانَ كَأَنَّكَ تَعْمَلُ فِيهِ، ثُمَّ جَاؤُوا بِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، فَقَالُوا: أَلْحِقُوا هذَا الْغُلَامَ بِأَبِيهِ، فَقَالُوا: لَيْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ، و لكِنَّ هذَا عَمُّ أَبِيهِ، و هذَا عَمُّ أَبِيهِ، و هذَا عَمُّهُ، وَ هذِهِ عَمَّتُهُ، و إِنْ يَكُنْ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ، فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ؛ فَإِنَّ قَدَمَيْهِ و قَدَمَيْهِ وَاحِدَةٌ، فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام، قَالُوا: هذَا أَبُوهُ.
قَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ: فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِيقَ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامِي عِنْدَ اللّهِ، فَبَكَى الرِّضَا عليه السلام، ثُمَّ قَالَ: يَا عَمِّ، أَ لَمْ تَسْمَعْ أَبِي و هُوَ يَقُولُ:
قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: بِأَبِي ابْنُ خِيَرَةِ الْإِمَاءِ، ابْنُ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ الْفَمِ، الْمُنْتَجَبَةِ الرَّحِمِ، و يْلَهُمْ لَعَنَ اللّهُ الْأُعَيْبِسَ و ذُرِّيَّتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ، وَ يَقْتُلُهُمْ سِنِينَ و شُهُوراً و أَيَّاماً، يَسُومُهُمْ خَسْفاً، و يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً، و هُوَ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ، الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ و جَدِّهِ، صَاحِبُ الْغَيْبَةِ، يُقَالُ: مَاتَ أَوْ هَلَكَ، أَيَّ و ادٍ سَلَكَ، أَ فَيَكُونُ هذَا يَا عَمِّ إِلَّا مِنِّي؟. فَقُلْتُ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ.» [4]
توضیح:
1. زکریای مصری می گوید که شنیدم علی بن جعفر(ع) (عموی امام رضا(ع)) با حسن (نوه امام سجاد(ع)) سخن می گفت و می گفت:
2. علی بن جعفر: به خدا، که خدا امام رضا(ع) را یاری کرد.
3. حسن بن حسین: بله قربانت شوم، برادرنش به او ظلم کردند.
4. علی بن جعفر: و ما عموهایش هم به او ظلم کردیم
5. حسن بن حسین: چه کردید؟ من حاضر نبودم پیش شما.
6. علی بن جعفر: برادرانش به او گفتند –و ما هم گفتیم- تاکنون در میان ما امامی که رنگ دیگر داشته باشد، نبوده است [حائل اللون= متغیّر اللون/ یعنی امامی که رنگش با رنگ پدرانش متفاوت باشد. چراکه امام جواد(ع) مایل به سیاهی بوده است چون مادرش اهل حبشه بوده است.[5] اما امام رضا(ع) فرمود این فرزند من است. ایشان گفتند پیامبر(ص) بر اساس میانه حکم کرده است، پس بین ما و تو، باید قائف ها حکم کنند.
7. امام رضا فرمود: شما بفرستید به دنبال قائف ها و من نمی فرستم. [در برخی نسخه ها «الیه» دارد و در برخی نسخه ها «الیهم»، که مشعر بر لزوم تعدّد می تواند باشد.]
8. اما به قائف ها نگویید برای چه آنها را دعوت کرده اید و در منزل هایتان بمانند. [لتکونوا: شاهد بر اینکه لام امر بر مخاطب هم وارد می شود (و الا باید «فکونوا» باشد) [6]
9. [فَلَمَّا جَاؤُوا...: مرحوم مازندرانی این فراز را ادامه کلام حضرت امام رضا(ع) بر می شمارد و به صورت امری ضبط می کند: (معنی وقتی آمدند بنشینید در باغ) اما مجلسی در مرآة العقول این را قول علی بن جعفر می داند (معنی: وقتی آمدند، نشاندند ما را در باغ)]
وقتی قائف ها آمدند، نشاندند ما را در باغ
10. علی بن جعفر: و عموها و برادران و خواهران صف بستند [اصْطَفَّ: صف بستند]
11. و امام رضا(ع) را گرفتند و لباس پشمی و شب کلاه پشمی پوشاندند و یک بیل (مسحا= بیل) را بر گردن او گذاشتند [و گویی باغبان است]
12. و گفتند به امام رضا(ع): وارد بستان شو به گونه ای که گویی در آنجا کار می کنی
13. سپس امام جواد را آوردند و گفتند [خطاب به قائف ها] این پسر بچه ها را به پدرش ملحق کنید. [پدرش را معلوم کنید]
14. قائف ها گفتند: در میان جمع برای این فرزند، پدری نیست ولی این [اشاره به یکی از حضار] عموی پدر اوست و این عموی خود اوست و این زن، عمّه اوست و اگر برای این فرزند در این جمع، پدری باشد، صاحب باغ (باغبان) پدر اوست.
15. چراکه دو پای این با دو پای او یکسان است.
قدم: هم به معنای خود پا می باشد و هم اثر پا، و مراد در اینجا دوّمی است. چراکه از ادامه روایت بر می آید که قائف ها حضرت رضا را ندیده اند و بعداً او را دیده اند]
16. بعد از اینکه امام رضا(ع) بازگشت، گفتند این پدر این پسر بچه است.
17. علی بن جعفر: پس من برخواستم و آب دهان امام جواد را مکیدم و به او گفتم: شهادت می دهم که تو امام من هستی از نزد خدا.
18. پس امام رضا گریه کرد و گفت: ای عمو، آیا نشنیده ای از پدرم که می گفت: «پیامبر(ص) فرمود: به پدرم قسم [در برخی نسخه ها «یأتی»: می آید] فرزند بهترین کنیزان، فرزند یک زن نوبه ای [جنوب سودان] است که آن زن دهان خوش بو دارد و آن زن رحم انتخاب شده دارد. [مرحوم فیض کاشانی در وافی می نویسد: مراد حضرت مهدی(عج) است که به مادر بزرگ خود، مادر امام جواد(ع) انتساب داده شده است[7] مرحوم مازندرانی «الْمُنْتَجَبَةِ الرَّحِمِ» (به معنای زنی که نجیب می زاید) ضبط کرده است. [8]
19. [امام رضا(ع) سپس فرمود:] وای بر ایشان [خلفای بنی عباس] [9] خدا لعنت کند أُعَيْبَسَ را [در برخی نسخه ها: اغبس (کسی که رنگی همانند رنگ خاکستر دارد) یا اُغيْبِس (مصفر اغبس)] [10]
[گفته شده «اعبس» اشاره و کنایه از عبّاس است به خاطر اشتراک به عبوس بودن- و اُعَیبَس مصفر همان است. که به خاطر تقیه کلمه عباس به این صورت قلب می شده است. این گونه اشاره به بنی عباس به خاطر تقیه، مرسوم بوده است. برخی هم مراد از این کلمه را «سفاح» پایه گذار خلافت عباسی دانسته اند و برخی هم گفته اند مراد حضرت حجّاج یا متوکل است]
20. و فرزندان أعیبس صاحب فتنه (اشاره به سفاح) را هم لعنت کند.
21. [و یقتل] امام زمان(عج) ایشان را به قتل می رساند، سال ها و ماه ها و روزهایی.
22. يَسُومُهُمْ خَسْفاً: [یسوم: تکلیف می کند/ خسف: پستی و مشقت] و آنها را به پستی تکلیف می کند [مرحوم مجلسی می نویسد در برخی نسخه ها «لیسومهم» آمده است]
23. و می آشاماند به آنها کاسه ای از عصاره درخت تلخ
24. و آن فرزند بهترین کنیزان [هو]، طرید [دور افتاده – طرد شده] و شرید [کسیکه از مردم دور افتاده و در سرزمین ها با خوف می گردد] و موتور بابیه وجده [موتور: کسیکه قصاص کشته اش گرفته نشده است. کسیکه قاتل پدر و جدش قصاص نشده است و یارانش کشته شده اند و تنها مانده است (وتر: تنها)] و صاحب غیبت است.
25. گفته می شود که دو مرد یا هلاک شده در هر وادی که رفته باشد (یا: به کجا رفته است؟)
26. ای عمو! آیا آن [کسیکه خواهد آمد] جز از من است؟ [غیر از فرزند من است؟]
27. علی بن جعفر: راست گفتی.