« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد حسن خمینی

98/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم



قلت: اولاً: به سبب آنکه اکثر عمل کرد کاهن ها مربوط به امور آینده است، در صورتی که خبر های آینده باطل شود، می توان گفت که کهانت باطل شده است. به عبارت دیگر وقتی امّهات یک علم باطل شد، اطلاق بطلان، انقطاع به تمام علم مجازاً صحیح است.

ثانیاً: چنانکه گفتیم کهانت یک علم بوده است و وقتی بخش عظیمی از یک علم (اخبار مربوط به آیندگان) باطل شد، حقیقةً آن علم باطل شده است، چراکه یک علم، یک واحد اعتباری است که به صورت «مجموعه ای واحد» عمل می کند و بطلان بخش اعظم آن، بطلان آن است. چنانکه امروزه می توان گفت هیأت قدیم باطل شده است، در حالیکه بخش هایی از آن علم هنوز معتبر است.

    1. مرحوم خویی درباره این روایت می نویسد:

«في بعض الأحاديث (لئلا يقع في الأرض سبب يشاكل الوحي إلخ). فإن الإخبار عن الغائبات و الكائنات في مستقبل الزمان من الأمور تشاكل الوحي‌ و من المقطوع به أنه مبغوض للشار

و فيه أن الممنوع في الرواية هو الإخبار عن السماء بوساطة الشياطين، فإنهم كانوا يقعدون مقاعد استراق السمع من السماء، و يطلعون على مستقبل الأمور، و يحملونها إلى الكهنة، و يبثونها فيهم، و قد منعوا عن ذلك بالشهاب الثاقب لئلا يقع في الأرض ما يشاكل الوحي. و أما مجرد الإخبار عن الأمور الآتية بأي سبب كان فلا يرتبط بالكهانة.» [1]

توضیح:

    1. اگر بگویند کار کاهن شبیه کار پیامبر است و به حکم این روایت (بلکه قطعاً) اینکه کسی به شکل پیامبران عمل کند، مورد بغض شارع است

    2. می گوئیم: آنچه حرام است، خبر دادن از امورات آسمانی به وسیله شیاطین است که امکان آن مرتفع شده است ولذا آنچه شکل وحی است، منتفی شده است. پس مجرد خبردادن از امور مستقبله (از راه های دیگر) ربطی به کهانت که از راه استراق سمع شیطان ها بوده است، ندارد.

    2. به نظر می رسد فرمایش مرحوم خویی کامل نیست و اگر سند روایت احتجاج را کامل دانستیم و فراز مطرح شده در روایت را به عنوان علّت شناختیم می توانیم بگوئیم: «چون شارع نمی خواسته چیزی به شکل وحی باشد، کهانت را تحریم کرده است، و به همین جهت هر چه چنین شکلی داشته باشد، حرام است.»

و روشن است که «شکل وحی بودن» به این معنی است که عرف آن کار را شکل وحی بداند و بگوید پس کار پیامبر هم از همین شکل و شمایل بوده است.

و روشن است که در این جهت عرف، فرقی بین خبرهای آسمانی و خبرهای زمینی نمی گذارد. بلکه اگر گفتیم خبرهای آسمانی یعنی خبردادن از «امور مرتبط با شارع» می توان گفت عرف عوام در مقابل چنین خبرهایی اظهار عجز نمی کند چون صحت یا بطلان آنها بر ایشان معلوم نیست و اتفاقاً خبرهای زمینی که به سرعت صحت آنها معلوم می شود، بیشتر مورد توجه مردم قرار می گیرد و ایشان را نسبت به گوینده آنها، رام می کند.

پس اگر از این فراز از روایت نوعی تعلیل را استفاده کردیم، می توان به راحتی «هر نوع کاری که مردم را نسبت به انحصار وحی الهی بدبین می کند» را حرام دانست.

اللهم الا ان یقال: این تعلیل صورتی را که کاهن ادعای نبوت نداشته باشد و یا اینکه کاهن بتواند مردم را از تشکیک در انحصار وحی باز دارد، شامل نمی شود.

    3. مرحوم مجلسی در بیان اینکه چرا سحر و کهانت در دوره های «فترت بین پیامبران» رواج داشته است می نویسند:

«لذا كان شيوع السحر والكهانة وأمثالهما في الفترات بين الرسل وخفاء آثار النبوة واستيلاء الشياطين أكثر، وتضعف وتخفى تلك الأمور عند نشر آثار الأنبياء وسطوع أنوارهم كأمثال تلك الأزمنة، فإنه ليس من دار ولا بيت إلا وفيه مصاحف كثيرة وكتب جمة من الأدعية والأحاديث، وليس من أحد إلا ومعه مصحف أو عوذة أو سورة شريفة، وقلوبهم وصدورهم مشحونة بذلك، فلذا لا نرى منها أثرا بينا في تلك البلاد إلا نادرا في البلهاء والضعفاء والمنهمكين في المعاصي، وقد نسمع ظهور بعض آثارها في أقاصي البلاد، لظهور آثار الكفر وندور أنوار الإيمان فيها، كأقاصي بلاد الهند والصين والترك.»[2]

    1. روایاتی که در آنها مثل چنین فرازی آمده است: «اللهم... كَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ اَلطَّاغُوتِ»[3]

چراکه «جِبت» را برخی لغویون به معنای کاهنت گرفته اند.[4]

    2. مصباح المتهجّد: «مِنْ شَرِّ الْفُسَّاقِ وَ الْفُجَّارِ وَ الْكُهَّانِ وَ السُّحَّارِ وَ الْحُسَّادِ وَ الذُّعَّارِ وَ الْأَشْرَارِ»[5]

توضیح: ذعار: ترسانندگان

ما می گوئیم: حضرت در این دعا به خدا از شر همه این طوایف پناه می برند و چونه بقیه امور حرام است، ظهور روایت در حرمت این عنوان است.

    3. فقه القرآن راوندی: «عن أمير المؤمنين ع أنه قال السحت الرشوة في الحكم و مهر البغي و عسيب الفحل و كسب الحجام و ثمن الكلب و ثمن الخمر و ثمن الميتة و حلوان الكاهن[6]

حلوان الکاهن: دست مزد کاهن.

 


[1] مصباح الفقاهة (المكاسب)؛ ج‌1، ص: 419.
[2] بحار، ج60، ص41.
[3] کافی، دارالحدیث، ج8، ص561.
[4] صحاح، ج1، ص245.
[5] ج1، ص225.
[6] ج2، ص26.
logo