97/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم خویی سپس کلام خود را جمع بندی می کند ولی به نوعی که در ظاهر با عبارت بالا در تهافت است:
«و على هذا فكل صوت كان صوتا لهويا و معدودا في الخارج من ألحان أهل الفسوق و المعاصي فهو غناء محرم، و من أظهر مصاديقه الأغاني الشائعة بين الناس في الراديوات و نحوها، و ما لم يدخل في المعيار المذكور فلا دليل على كونه غناء فضلا عن حرمته و إن صدق عليه بعض التعاريف المتقدمة.
ثم إن الضابطة المذكورة إنما تتحقق بأحد أمرين على سبيل مانعة الخلو، الأول: أن تكون الأصوات المتصفة بصفة الغناء مقترنة بكلام لا يعد عند العقلاء إلا باطلا، لعدم اشتماله على المعاني الصحيحة، بحيث يكون لكل واحد من اللحن و بطلان المادة مدخل في تحقق معنى السماع و الغناء.
و مثاله الألفاظ المصوغة على هيئة خاصة المشتملة على الأوزان و السجع و القافية، و المعاني المهيجة للشهوة الباطلة و العشق الحيواني من دون أن تشتمل على غرض عقلائي، بل قد لا تكون كلماتها متناسبة، كما تداول ذلك كثيرا بين شبان العصر و شاباته، و قد يقترن بالتصفيق، و ضرب الأوتار، و شرب الخمور، و هتك الناس، و غيرها من الأمور المحرمة.
و عليه فلو وجد اللحن المذكور في كلام له معنى صحيح عند العقلاء لما كان غناء.
و مثاله قراءة القرآن و الأدعية و الخطب و الأشعار المشتملة على الحكم و المواعظ، و مدائح الأنبياء و الأوصياء و أعاظم الدين و مصائبهم و رثائهم...
الثاني: أن يكون الصوت بنفسه مصداقا للغناء و قول الزور و اللهو المحرم، كألحان أهل الفسوق و الكبائر التي لا تصلح إلا للرقص و الطرب، سواء تحققت بكلمات باطلة أم تحققت بكلمات مشتملة على المعاني الراقية، كالقرآن و نهج البلاغة و الأدعية. نعم و هي في هذه الأمور المعظمة و ما أشبهها أبغض، لكونها هتكا للدين، بل قد ينجر الى الكفر و الزندقة، و من هنا نهى في بعض الأحاديث عن قراءة القرآن بألحان أهل الفسوق و الكبائر، أو بألحان أهل الكتابين كما في بعض الأحاديث. و يريدون بأهل الكتابين اليهود و النصارى.
و من هذا القبيل ما ذكر في غناء جواري الأنصار: (جئناكم جئناكم حيونا حيونا نحيكم)، و منه أيضا الرجز الذي يشبه ما جاء في غناء جواري الأنصار، فان التكلم العادي بذلك ليس من المحرمات في الشريعة المقدسة، بل هو مطلوب، لكونه مصداقا للتحية و الإكرام، و إنما يكون حراما إذا تكيف في الخارج بكيفية لهوية، و ظهر في صورة السماع و الغناء.»[1]
توضیح:
1. با توجه به آنچه گفتیم، هر صوتی که صوت لهوی باشد و در خارج از لحن های اهل فسوق باشد، غنای حرام است.
2. و هرچه چنین نباشد، غنا نیست. (اگرچه ممکن است برخی تعریف های دیگران بر آن صدق کند)
3. پس ضابطه غنا بودن به این است که یکی از دو صفت در آن باشد ( علی سبیل منع الخلو)
الف) مضمون کلام، باطل باشد (پس هم لحن می تواند غنا را بسازد و هم ماده می تواند غنا را بسازد)
ب) نفس صدا، غنا باشد (طرب انگیز و مطابق مجالس رقص)
4. اگر نفس صدا غنایی باشد، نباید قرآن و ادعیه را با آن خواند چراکه از زشتی بیشتری برخوردار است.
ما می گوئیم:
1. در کلام مرحوم خویی نوعی تشویش وجود دارد.
ایشان در آخر عبارت اول می نویسند:
الغنا المحرم عبارة عن الصوت المرج.. سواء تحقق فی کلام باطل ام فی کلام حق»
این عبارت صریح است در اینکه مضمون کلام، مدخلیتی در حرمت ندارد.
ولی در بند بعد می نویسند:
«انّما تتحقق باحد امرین علی سبیل منع الخلو»
سپس این دو امر را چنین بر می شمارند:
«بحیث یکون لکل واحد من اللحن و بطلان الماده مدخل فی تحقق السماع و الغناء»
و این عبارت صریح است در اینکه کلام (مضمون سخن) حتی اگر متناسب و با آواز نباشد، غنا است (بل قد لا تکون کلماتها متناسبه)
2. امّا شاید بتوان سخن مرحوم خویی را چنین توضیح دهیم تا از اشکال مبرّی شود، از دیدگاه مرحوم خویی، غنا همان صوت و لحن اهل فسوق است و مضمون کلام در آن مدخلیتی ندارد، امّا آنچه ایشان در فراز دوّم آورده اند، مربوط به «سخن لهوی» است و از دیدگاه ایشان گاه سخن به سبب مضمون خود حرام است (ولی غنا نیست) و لذا تکلم به الفاظ مستهجنه را ایشان حرام می داند، و گاه سخن به سبب لحن و تناسب حرام است، (غنا) (البته به هر صورت تعبیر ایشان خالی از مسامحه نیست: لکل واحد من اللحن و بطلان الماده مدخل فی تحقق معنی السماع و الغنا)
3. البته اشکال دیگری هم ممکن است ابتداءً به ظاهر کلام مرحوم خویی وارد شود که قابل جواب است.
اشکال: اینکه موضوع له یک لفظ، احد الامرین باشد، اگر نگوئیم غلط است سابقه ندارد، مگر اینکه قائل به اشتراک لفظی شویم، و آن گاه ادله تحریم را یا باید به نحو استعمال در اکثر از معنی واحد حمل کنیم و یا فقط در یک معنی بپذیریم.
جواب: مراد ایشان می تواند چنین باشد که: غنا سخن متناسب با اهل فسوق است (جامع) ولی این معنی دو فرد دارد یکی سخنی که به سبب مضون خود با اهل فسوق تناسب دارد و یکی سخنی که به سبب لحن با اهل فسوق تناسب دارد.
کلام مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانی:
حضرت امام در ضمن کتاب خویش از رساله ای متعلق به مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانی (مسجد شاهی) یاد می کنند حضرت امام مطلب ایشان را به صورت مفصل مطرح می کنند و می نویسند:
«و قد تصدّى العلم الفقيه الشيخ محمد رضا آل الشيخ العلّامة الشيخ محمد تقي- رحمهما اللّه- لتفسيره في رسالة لطيفة مستقلّة فقال:
«الغناء صوت الإنسان الذي من شأنه إيجاد الطرب بتناسبه لمتعارف الناس، و الطرب هو الخفّة التي تعتري الإنسان فتكاد أن تذهب بالعقل و تفعل فعل المسكر لمتعارف الناس أيضا»[2]
توضیح:
1. غنا، صوت انسان است که نوعاً باعث طرب برای مردم معمولی (متعارف مردم) می شود.
2. طرب ایجاد می کند چون صدای متناسب است.
3. [بتناسبه متعلق به «ایجاد طرب» است و لمتعارف الناس متعلق به «طرب» است]
طرب، سستی ای است که بر انسان عارض می شود و چه بسا عقل آدمی را از بین می برد و مثل مسکرات عمل می کند.
ما می گوییم:
از منظر ایشان:
اولا: غنا صدای انسان است و لذا شامل موسیقی حاصل از آلات موسیقی نمیشود.
ثانیا: غنا صدای مطرب است (طرب نوعی)
ثالثا: غنا نفس صوت است البته ممکن است بگوییم مراد ایشان با توجه به تاکیدشان (بر «مطرب بودن» کیفیت صوت است.
رابعا: غنا ربطی به مضمون کلام ندارد.
خامسا: لهو در تعریف غنا داخل نیست
حضرت امام سپس اشاره می کند که مرحوم اصفهانی برای اینکه مبنای خویش را محکم کند، مقدمه ای را مطرح میکنند اما ماحصل این مقدمه را چنین برمیشمارند:
«ثمّ تصدّى لتشييده بذكر مقدّمة حاصلها:
«أنّ الغناء من أظهر مظاهر الحسن و لأجله يطلبه من يطلبه، فلا بدّ لبيان ناموس الحسن:*
فأقول: الحسن و إن كان ممّا تحيّر فيه العقول و يدرك و لا يوصف و لكنّه في المركّبات لا يخرج عن حدّ التناسب، فأينما وجد فالتناسب سببه، فالخط الحسن ما تناسبت واواته و ميماته، و الشعر الحسن ما تناسب ألفاظه و معانيه، و لا يوصف الحيوان بالحسن إلّا إذا تناسبت أعضاؤه، و لا يقال للوجه: إنّه جميل إلّا إذا تناسبت أجزاؤه، و هكذا.
و الصوت بين مظاهر الحسن من أكثرها قبولا للتناسب، فإذا كان الصوت متناسبا بمه، و زيره، و بزاته، و مدّه، و ارتفاعه، و انخفاضه، و اتصاله، و انفصاله، سمّي بالغناء.
و قد وضع لبيان هذه النسب و أقسامها فنّ الموسيقى الذي هو أحد أقسام العلوم الرياضيّة.
و يخصّ فنّ تناسب الآلات باسم الإيقاع، و العود بينها ميزان الغناء، يعرف به صحيح الغناء من فاسده، كما يعرف بالمنطق صحيح القضايا من فاسدها.
و على أوتارها الأربعة و كيفيّة شدّها و الإصبع التي يضرب بها يعرف أقسام الغناء.»[3]
توضیح:
1. غنا از بهترین زیبایی هاست و به همین جهت کسانی به دنبال آن میروند.
2. حسن زیبایی در مرکّبات، ناشی از تناسب است و لذا اگر جایی زیبایی هست، علت آن تناسب است.
3. خط زیبا آن است که حروف آن متناسب باشد، شعر زیبا آن است که الفاظ و معانی آن متناسب باشد، حیوان زیبا آن است که اندام آن متناسب باشد.
4. صدای زیبا هم باید زیر و بم و... آن متناسب باشند.
5. و فنّ موسیقی هم برای بیان همین نسبت ها وضع شده است [در طبیعیات قدیم موسیقی از اقسام علم ریاضی بوده است]
6. به فن تناسب آلات موسیقی ایقاع گفته می شود و عود (یک نوع ساز = بربط) میزان صحیح و فاسد بودن بقیه آلات است [یعنی خطّ اصلی موسیقی را این ساز می زند و بقیه باید خود را با آن هماهنگ کنند]
7. و عود دارای چهار تار است، میزان محکم بودن آنها و نحوه زدن آنها، اقسام غنا را معلوم میکند.
مرحوم اصفهانی سپس می نویسند که شعر را مطابق و همراه با موازین موسیقی پدید آوردن، در مردم باعث طرب میشود و گاهی یک انسان حکیم و شریف را به حرکاتی همانند انسان های مست وا می دارد در این باره قصه های تاریخی وجود دارد.
مرحوم اصفهانی سپس به اجزاء تعریف خود اشاره می کند:
«تقييد الصوت بصوت الإنسان لمتابعة العرف، فإنّ أصوات البلابل و إن تناسبت و أطربت لا يسمّى غناء، و بقيد التناسب يخرج ما أوجب الطرب بغيره من حسن الصوت اللغوي ذاتا أو لحسن صاحبه، أو لحسن ألفاظه و معانيه و نحو ذلك، و بقيد المتعارف يخرج الخارج عنه، فلا اعتبار بمن هو كالجماد كما لا اعتبار بمن يطرب بأدنى سبب كما أنّ الحال كذلك في حدّ المسكر، و بقولي: تكاد أن تذهب بالعقل يخرج الطرب الخفيف، إذ لا اعتبار به كما لا اعتبار بالفرح و النشاط الحاصلين من بعض المشروبات المفرّحة ما لم يبلغ مرتبة يزيل العقل عن المتعارف.»[4]
توضیح:
1. اینکه میگوئیم باید صوت انسان باشد به این جهت است که صوت بلبل و... را عرف، غنا نمی داند.
2. اینکه میگوئیم باید صوت متناسب باشد، به این جهت است که گاه یک صوت بیهوده و بی معنا باعث طرب می شود گاه به سبب گوینده سخن باعث طرب می شود گاه به سبب زیبایی الفاظ و معانی باعث طرب می شود ولی این نوع طرب، غنا نیست.
3. اینکه می گوئیم باید متعارف باشد به این جهت است که برخی مثل جمادات اصلاً متأثر نمیشود و برخی هم به کمترین چیزی حالت طرب میگیرند (در مستی هم همین امر جاری است)
4. اینکه می گوئیم«تکاد ان تذهب بالعقل الی آخره» به این جهت است که طرب های کم را خارج کنیم، کما اینکه خوشی حاصل از برخی نوشیدنی ها تا وقتی به حدّ سستی نرسیده باشد اشکال ندارد.