96/11/16
بسم الله الرحمن الرحیم
ما می گوئیم:
1. حضرت امام به استدلال مذکور پاسخ داده اند:
«وفيه ما لا يخفى على المتأمل، فإن «التمثيل» ليس مطلق التقطيع إرباً إرباً. بل «التمثیل» هو ایقاع التقطیع المذکور تنکیلاً. وما ورد في بعض الروایات من أن :«حلق اللحى من التمثيل» فهو أيضاً يلمّح إلى ما قلنا؛ فإنّ أولي السطوات في سالف الزمان إذا غضبوا على أحد - ممن كان في نطاق سطوتهم - فربما أمروا بحلق لحيته تنكيلاً به وانتقاماً منه ؛ لأن اللحية كانت عندهم من علامات المجد والمروّة والرجولية، فكانوا يقصدون بهذا العمل إلى تنقيص المجد. والمروّة، وعليه فالروايات منصرفة عن المقام.» [1]
2. فرمایش امام مطابق با تصریح اهل لغت نیز می باشد:
المحیط می نویسد:
«و المُثْلَةُ و المَثُلَاتُ و المُثَلُ: العُقُوْبَةُ و التَّنْكِيْلُ.» [2]
المحکم و المحیط می نویسد:
«مَثَلَ بالرجل يَمْثُلُ مَثْلًا و مُثْلَة؛ الأَخيرة عن ابن الأَعرابي، و مَثَّلَ، كلاهما: نكَّل به، و هي المَثُلَة و المُثْلة.» [3]
تاج العروس می نویسد:
«و مَثَلَ بفلانٍ مَثْلًا و مُثْلَةً، بالضَّمِ، و هذه عن ابنِ الأَعْرَابيِّ، نَكَّلَ تَنْكِيلًا بقَطْعِ أَطْرافِه و التَّشْوِيه به.
و مَثَلَ بالقَتِيلِ: جَدَعَ أَنْفَه و أُذُنَه أَو مَذَاكِيْرَه أَو شَيئاً مِن أَطْرافِه.» [4]
افصاح می نویسد:
«التمثیل: مثل بالرجل یمثل مثلاً و مثله و مثل به: نکل به، و ذلک بجدع انفه او قطع اذنه او غیرها. و هی المثلة و المثلة.» [5]
همین مطلب را معجم مقاییس اللغه نیز آورده است: «مثّل به: اذا نکّل»[6] قاموس المحیط نیز همین مطلب را دارد.[7] همچنین است صحاح: «و مثل به یَمثُلُ مَثَلاً ای نکّل»[8] لسان العرب نیز «مَثُله» را عقوبت معنی کرده است، و در این ماده «نکال» را اخذ کرده است. [9] هم چنین است جمهرة اللغه.[10]
البته در مقابل چنین قولی لسان العرب علیرغم اینکه در ابتدا تمثیل را به معنای تنکیل آورده است به -چنانکه آوردیم- ولی در ادامه می نویسد «مثلت بالقتیل اذا جَدَعت انفه و اذنه و مذاکیره او شیئاً من اطرافه و الاسم مُثله» [11] این مطلب را در تاج العروس هم مشاهده کردیم. اللهم الا ان یقال وقتی «بالقتیل» کاری صورت می پذیرد حتما برای تحقیر و مجاز است
3. چنانکه روشن است در مفهوم تمثیل، تنکیل هم نهفته است. تنکیل ظاهراً علاوه بر اینکه معنای مجازات را درخود دارد، نوعی ارعاب و شکنجه را هم ظاهراً در معنای خود نهفته دارد. امّا اگر هم به گفته دوّم لسان العرب و تاج العروس اعتماد کنیم می توان به راحتی مطمئن شد، که این ادله از صورتی که منفعت پزشکی بر مثله مترتب باشد منصرف است. دراین باره ذیل دلیل دوم سخن خواهیم گفت.
ب) دلیل دوم بر حرمت تشریح
تشریح هتک حرمت میّت است و هتک حرمت بر میّت حرام است
برای این مطلب به روایاتی تمسک شده است: این روایات برخی انسان را مورد اشاره قرار می دهد و برخی درباره میّت مسلمان است، امّا با توجه به اینکه حرمت میّت را (در جایی که به صورت مطلق سخن می گوید) را مانند حرمت حی بر می شمارد می توان آن روایات را نیز ناظر به مسلمان و کافر ذمی دانست.
روایات دالّ بر وجوب احترام میّت
1. «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: قَطْعُ رَأْسِ الْمَيِّتِ أَشَدُّ مِنْ قَطْعِ رَأْسِ الْحَيِّ.»[12]
سند روایت: این روایت صحیحه است، چراکه غیرواحد یعنی تعداد زیاد و مرسل به حساب نمی آید.
جمیل بن دراج هم از بزرگان و اصحاب اجماع است.
حضرت امام درباره این روایت می نویسد:
«ووجه أشدية قطع رأس الميت لعله لكشفه من خسّة طبع القاطع ودناءته؛ فإن النفوس الأبية تأبى عن التلوّث بمثل هذا العمل الوضيع.»[13]
2. «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ قَطَعَ رَأْسَ مَيِّتٍ قَالَ حُرْمَةُ الْمَيِّتِ كَحُرْمَةِ الْحَيِّ.» [14]
سند روایت: روایت مرسله است.
برخی از بزرگان درباره دلالت این روایت می نویسند:
«و من المعلوم أنّ من حقوق الحيّ أن لا يتعرّض له في جسده بقطع و لا خرق و لا خدش بل و لا حلق شعر، و يكون جميع ذلك تحت اختياره، و يكون التجاوز على كلّ منها هتكا لحرمته موجبا للقصاص و الدية، تكريما له و رعاية لحرمته، فهكذا الأمر بعد وفاته بالنسبة لأصل ثبوت الحقّ و الاحترام له مع غضّ العين عن حدّ هذه الحرمة.» [15]
3. «وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي حَدِيثِ وَفَاةِ الْحَسَنِ ع وَ دَفْنِهِ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْيَاءً.»[16]
سند روایت:
علی بن محمد: علّان کلینی (دایی کلینی)
محمد بن حسن طایی: ظاهراً ثقه است چون کلینی از او کثیراً روایت نقل می کند
سهل بن زیاد را سابقاً بحث کردیم و توثیق کردیم.
محمد بن سلیمان دیلمی: نجاشی می نویسد: «ضعیف جداً، لا یعوّل علیه فی الشیء»[17]
هارون بن جهم: نجاشی او را توثیق کرده است.[18]