95/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم بلاغی روایات باب را چنین ادامه میدهد:
37. روى في مستطرفات السرائر من كتاب الجامع لأحمد بن محمّد بن أبي نصر البزنطي رضي اللّه عنه قال: سألت الرضا عليه السّلام عن الرجل: هل يصلح أن يأخذ من لحيته؟ فقال عليه السّلام:
«أمّا من عارضيه فلا بأس، و أمّا من مقدّمها فلا»[1] .
و رواه صاحب الوسائل من كتاب قرب الإسناد للحميري رضى اللّه عنه، عن عبد اللّه بن الحسن، عن عليّ بن جعفر، عن أخيه الكاظم عليه السّلام كما رواه من كتاب عليّ بن جعفر، و في آخره «فلا يأخذ»[2] .
و الرواية عالية في الصحّة، لكن دلالتها متوقّفة على كون الأخذ الذي رخّص فيه في العارضين هو الحلق و نحوه في موضع التحسين، الذي هو فوق اللحية من العارضين؛ لكي يبقى البأس في الأخذ من مقدّمها، و النهي عنه سالما عمّا يصرفه إلى الكراهة.
و أمّا إن كان الأخذ بمعنى الإصلاح بالمقراض من نفس اللحية، فهو إن جاز في العارضين جاز في مقدّم اللحية، فيحمل البأس و النهي على الكراهة؛ نظرا إلى أنّ توفير اللحية في طولها أهمّ منه في عرضها، و لا يصحّ أن يجعل الأخذ المرخّص به في العارضين هو إصلاح اللحية بالمقراض، و الذي فيه البأس و التحريم هو الحلق و شبهه؛ و ذلك لأنّ الأخذ المسئول عنه و وقع الجواب عنه، هو واحد بمراد واحد.
توضیح:
1. سند روایت بسیار خوب است.
2. دلالت روایت بر حرمت مطلق [هم کنارهها و هم چانه] متوقف بر این است که بگوئیم: اولاً:آنچه رخصت داده شده، «بالای ریش» است که روی گونهها میروید و در موضع زیبایی است و روی چانه [و کنارههای صورت] حرام است.
ثانیا: نهی موجود در روایت را حمل بر کراهت نکنیم.
3. امّا اگر «اخذ» را که در سوال آمده، به معنی «کوتاه کردن» بگیریم ( بوسیله قیچی) در این صورت باید بگوئیم کوتاه کردن همه جای ریش جایز است و لذا «نهی» در مورد مقدم را باید حمل بر کراهت کنیم (چراکه طول ریش از عرض آن مهمتر است).
4. اما اگر کسی بخواهد روایت را چنین معنی کند که بگوید آنچه جایز است قیچی کردن است و آنچه حرام است حلق کردن.
میگوییم وحدت سوال و جواب چنین تفصیلی را بر نمیتابد.
ما میگوییم:
1. درباره دلالت این روایت سخن خواهیم گفت:
2. مرحوم بلاغی وقتی اخذ را به معنای حلق میگیرد، عارض را به معنای «ما فوق لحیه» بر میشمارد ولی وقتی اخذ رابه معنای کوتاه کردن میگیرد عارض را به معنای ریش روی گونه دانسته است.
مرحوم بلاغی پس از آنکه ثابت کردند روایات حلق لحیه را حرام میداند و حکم به وجوب «اعفاء لحیه» کرده است، به حدّ اندازه بلند کردن ریش میپردازد و روایاتی را در این زمینه مطرح میکند:
38. أسند الترمذي عن عمرو بن شعيب، عن أبيه، عن جدّه: أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله كان يأخذ من لحيته من عرضها و طولها[3] .
قال في قوت المغتذي[4] . في التعليق على هذا الحديث، قال محمّد بن الحسن في كتاب الآثار: أخبرنا أبو حنيفة عن الهيثم بن أبي الهيثم، عن ابن عمر: أنّه كان يقبض على لحيته، ثمّ يقصّ ما تحت القبضة.
و روى أبو داود[5] . و النسائي نحوه.
و روي عن أبي هريرة أنّه كان يقبض على لحيته، فيأخذ ما فضل عن القبضة.
أسنده أبو شيبة- إلى أن قال-: و الحاصل أنّ عامّة الكتب على أنّ القدر المسنون في اللحية هو القبضة. انتهى.
قلت: و لم أجد عاجلا ما نقله عن أبي داود و النسائي، و لعلّه شذّ في غير مظانّه، و لكنّك سمعت ما ذكره البخاري في ذيل الحديث السابع[6] .
39. في نهاية ابن الأثير في حديث الخثعمي: أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله كان يبطّن لحيته، أي يأخذ الشعر من تحت الحنك و الذقن[چانه] [7] .
40. و في كتاب الأشعثيّات بسنده عن الصادق عليه السّلام، عن آبائه، عن أمير المؤمنين عليهم السّلام أنّه كان يقول: «خذوا من شعر الصدغين [شقیقه]، و من عارضي اللحية [دو طرف صورت]، و ما جاوز القبضة، من مقدّم اللحية، فجزّوه»[8] .
41. روى ثقة الإسلام في كتاب الزيّ و التجمّل من الكافي؛ مسندا عن الصادق عليه السّلام قال: «مرّ بالنبيّ صلّى اللّه عليه و آله رجل طويل اللحية، فقال صلّى اللّه عليه و آله: ما كان على هذا لو هيّأ من لحيته فبلغ ذلك الرجل، فهيّأ لحيته بين اللحيتين، ثمّ دخل على النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فلمّا رآه قال صلّى اللّه عليه و آله:
هكذا فافعلوا»[9] . [چه میشد اگر این مرد، ریش خود را مرتب میکرد، خبر به آن مرد رسید و او ریش خود را بین ریش کوتاه و ریش بلند قرار داد و پیامبر فرمود اینگونه کنید[10] ]
و أسنده أيضا عنه عليه السّلام قال: «ما زاد من اللحية عن القبضة فهو في النار»[11] يعني اللحية.
قلت: و لعلّه؛ لكونه تشبّها باليهود، كما ورد نهي النبيّ صلّى اللّه عليه و آله في الحديث الأوّل في رواية الصدوق و الطحاوي[12] ، و يستفاد من الأمر بمخالفة أهل الكتاب، كما مرّ في الحديث الثاني عشر[13] .
و أسند أيضا عن سدير الصيرفي، قال: رأيت أبا جعفر الباقر عليه السّلام و الحجّام يأخذ من لحيته، فقال عليه السّلام: «دوّرها»[14] و الأظهر أنّه لا يجب أن يوصل باللحية إلى حدّ القبضة، بل يحصل الإعفاء و الإرخاء، و التوفير، و الإيفاء بما دون القبضة.
و أمّا الشوارب: فقد مرّ تحديدها بإطار الشفة [سرخی میان لب و سیبیل، شفه: لب] [15] .
و الظاهر أنّه لا تضرّ زيادتها الاتّفاقيّة في أثناء الأسبوع أو الأسبوعين، إلى أن تأتي النوبة في الإصلاح و الأخذ من الشارب يوم الجمعة مثلا. و اللّه العالم، و الحمد للّه أوّلا و آخرا.
توضیح:
1. [به سبب روایت امام باقر] واجب نیست که ریش به اندازه یک قبضه شود.
2. در مورد سیبیل هم حدّ آن رسیدن به لب است.
3. ولی اگر در طول هفته سیبیل اندکی بلند شود تا نوبت سلمانی برسد، ایرادی ندارد.
ما میگوئیم:
1. در میان 24 روایت ابتدائی، 23 روایت ظهور اولیه در نهی از حلق لحیه دارد (روایت 22 مربوط به این بحث نیست) اما در میان 23 روایت، روایتهای 1، 5، 6، 12، 18، 21، در جوامع شیعی نقل شده است و بقیه مربوط به اهل سنت است.
2. این روایات خود سه دستهاند:
• دسته اول که اکثر روایات هستند، بحث از دستور پیامبر را مطرح کردهاند.
• دسته دوم که حلق لحیه را به عنوان مثله مطرح میکنند (روایت شماره 20 و 21)
• دسته سوم که حلق لحیه را عمل قوم لوط میداند (روایت شماره 19) این روایت را شیعه نقل نکرده است.
3. روایتهای 25 تا 35 از چند جهت بیارتباط با بحث حلق لحیه است. یکی آنکه درباره «نتف» و کندن است و مربوط به حلق نیست.
البته اگر گفتیم مراد «کندن موی سفید صورت است» و گفتیم حرمت نتف ملازم با حرمت حلق است، میتوان حکم برخی از اقسام حلق لحیه (حلق لحیه سفید) را از آن استفاده کرد.
4. اما در میان همین روایات، تنها روایات 25، 28، 34، 35، از طریق شیعه نقل شده است.
5. روایتهای28، 31 و 35 دارای نوعی تعلیل است(فانه نور للمسلم) که میتواند تحریم حلق ریش سفید را هم ثابت کند (به گفته بلاغی به اجماع مرکب حرمت مطلق حلق را ثابت مینمایم)
6. روایت 36، تنها روایتی از شیعه است که در آن تعبیر «حلق» به کار رفته است، اگر چه استدلال به آن کامل نبود.
7. روایت 37 (روایت بزنطی) نیز اگر چه از شیعه است ولی اولاً تفصیل را مطرح کرده است و ثانیا تعبیر «اخذ» در آن به کار رفته است. (در اینباره سخن خواهیم گفت)
8. روایات 38 تا 41 هم مربوط به بحث حلق لحیه نیست بلکه اندازه ریش را مطرح کرده است.
9. با توجه به آنچه گفتیم بحث درباره این روایات در چند مرحله قابل بحث است.
• الف: روایات دسته اول (امر رسولالله)
• ب) روایات مثله
• ج) روایات نتف
• د) روایات دارای تعلیل(نور)
• ه) روایت بزنطی