95/08/03
بسم الله الرحمن الرحیم
سوم) لحیه به چه معنی است .
لغویون در مورد «لحیه»گفتهاند که لَحی نام استخوانی است که ریش بر آن میرود و آنها دو استخوان هستند که «لَحیان»نامیده میشود.
1. «اللَّحْيان: العظمان اللذان فيهما منابت الأسنان من كل ذي لَحْيٍ، و الجميع: أَلْحٍ»[1]
2. «و لحی الانسان و الدّابة:العظم الذی تنبت علیه اللحیة، و لکل إنسان أو دابة لَحیان.» [2]
3. «قال اللیث: اللَّحیان العظمان اللذان فیهما الأسنان من کل ذی لَحی. »[3]
4. «اللَّحیَانِ: العَظمانِ فیهما مَنَابِتُ الأسنَانِ.» [4]
5. «اللَّحْىُ: منبِت اللِّحْيَةِ من الإنسان و غيره.» [5]
6. «اللَّحیُ: العظم الذی تَنبت علیه اللّحیة من الانسان و غیره.» [6]
7. «اللَّحیَانِ: حائطا الفمِ، و هما العَظمانِ اللذان فیهما الأسنان من داخل الفمِ، یکونُ للإنسانِ والدابَّةِ. و النَسبُإلیه لَحَویَ»[7]
8. « اللحي ـ كفلس: عظم الحنك. و" اللحيان" بفتح اللام العظمان اللذان تنبت اللحية على بشرتهما، و يقال لملتقاهما الذقن، و عليهما نبات الأسنان السفلى، و جمع اللحي ـ لحي ـ»[8]
اما درباره اینکه لحیه به چه معنی است، دو قول در میان لغویون مطرح است.
یک دسته مطلق موی روئیده شده بر صورت را لحیه نامیدهاند و تصریح دارند که آنچه بر « گونه و چانه» میروید لحیه است:
1. «اللَّحیَةُ: اسمٌ یَجمَعُ من الشَّعرِ ما نَبَتَ علی الخدّینِ و الذّقنِ، »[9]
2. «اللَّحیَةُ: اسم لما ینبت من شَعَر علی الخدَّین و الذّقن.» [10]
3. «اللَّحیَةٌ :ریش»
4. «اللِّحْيَةُ، بالکسر: شَعَرُ الخَدَّینِ و الذَّقَنِ ـ لِحًی و لُحًی، و النِّسبةُ: لِحوی.و رجل الحی و لحیانی:طویلها، او عظیمها. و اللحی:منبتها»[11]
5. «اللِّحْيَةُ، بالكسْرِ، هذا هو المَشْهورُ المَعْروفُ؛ و حَكَى الزَّمَخْشرِي فيه الفَتْح، و قالَ: إنَّه قُرِىءَ به قولُه تعالى: لا تَأْخُذُ بِلَحْيَتِي ؛ و هو غريبٌ، نقلَهُ شيْخُنا: شَعَرَ الخَدَّيْنِ و الذقْن. و قال الجوهريُّ: اللِّحْيَةُ معروف، ج لِحًى، بالكسر.» [12]
6. اللَّحْيَةُ: اسم یجمع ما علی الخدین و الذقن من الشعر، الجمع:لَحی و لُحی. ورجل الحی و لحیانیّ: عظیم اللحیة، أو طویلها. والتحی نبتت لحیته.
واللحی:منبتها. وقیل: هو عظم الحنک و هو الذی علیه السنان.» [13]
7. «لحية: ريش. قٰالَ يَا بْنَ أُمَّ لٰا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لٰا بِرَأْسِي طه: 94. پسر مادرم ريش و سر مرا مگير، آن كلام هارون است نسبت بموسى عليه السّلام در لغت آمده .لحية موى دو طرف صورت و چانه است و لحى استخوان فكّ و محلّ روئيدن لحية است اين كلمه فقط يكبار در قرآن مجيد يافته است.» [14]
و گروه اندکی تنها موی روئیده شده بر چانه را لحیه نامیدهاند:
1. «اللِّحْيَةُ: الشَّعْرُ النَّازِلُ عَلَى الذَّقَنِ وَ الْجَمْعُ (لِحًى) مِثْلُ سِدْرَةٍ و سِدَرِ و تُضَمُّ اللَّامُ أَيْضاً مِثْلُ حِلْيَةٍ و حُلًى و (التَحَى) الغُلَامُ نَبَتَتْ لِحْيَتُهُ و (اللَّحْيُ) عَظْمُ الحَنَكِ وَ هُوَ الَّذِي عَلَيْهِ الْأَسْنَانُ وَ هُوَ مِنَ الْإِنْسَانِ حَيْثُ يَنْبُتُ الشَّعْرُ وَ هُوَ أَعْلَى وَ أَسْفَلُ و جَمْعُهُ (أَلْحٍ) و (لُحِيٌّ) مِثْلُ فَلْسٍ وَ أَفْلُسٍ و فُلُوس و (اللِّحَاءُ) بِالْكَسْرِ و الْمَدِّ و الْقَصْرُ لُغَةٌ مَا عَلَى العُودِ»[15]
2. «اللِّحْيَةُ: کسدره: الشعر النازل علی الذقن.» [16]
با توجه به تصریح اکثر لغویون و اینکه در میان مخالفین مجمع البحرین وجود دارد که از ارزش کمتری برخوردار است و همچنین با توجه به اینکه «لحی» موضع روئیدن دندانها دانسته شده و روشن است که دندان فقط مربوط به چانه نیست، میتوان به قول مشهور در این باره مطمئن بود.
ادله تحریم حلق لحیه:
دلیل اول: اجماع.
مرحوم خویی بر این مسئله ادعای اجماع کرده است و مینویسد:
«المشهور بل المجمع عليه بين الشيعة و السنة هو حرمة حلق اللحية.» [17]
ما میگوئیم:
1. در میان اهل سنت حنفیه، مالکیه و حنابله حکم به حرمت حلق لحیه کردهاند و دلیل آن «مناقضه با امر پیامبر به بلند کردن ریش» بر شمردهاند در این میان برخی نیز ریش کمتر از یک قبضه را حرام دانستهاند و برخی دیگر حکم به تأدیب ریش تراش کردهاند، ولی شافعیه حلق لحیه را مکروه دانستهاند. [18]
2. آیت الله استادی در رساله «تحقیق در یک مسئله فقهی» مدعی شدهاند که اولین کسی که در میان فقهای شیعه و سنی متعرض این مسئله شده است، یحیی بن سعید(م:689-690) در المجامع للشرایع است. با این حساب اساسا تا اواخر قرن هفتم، این مسئله مورد بحث نبوده است.
3. از مرحوم شیخ محمد حسن آل کبّه در رساله حلق لحیه نقل شده است که مینویسد:
«اما الاجماع فلعلّه ظاهر لدی کل متشرع بصیر فانی لا اظن احدا ینکر مثل استنکار اهل الشرع لهذا الفعل الشنیع»[19]
بر مرحوم خویی اشکال شده است:
«لا يخفى ما في هذا التعبير، لما مرّت الإشارة إليه من عدم تعرّض الأكثر و لا سيّما القدماء منّا لأصل المسألة فلا مجال لدعوى الشهرة أو الإجماع فيها، اللّهم إلّا أن يريد بهما استقرار السيرة العملية بين المتشرعة على إبقاء اللحية و استنكارهم لحلقها بناء على ثبوت استمرارها إلى عصر المعصومين عليهم السّلام»[20]
توضیح:
1. این مسئله مورد تعرض اکثر فقها خصوصا قدمای شیعه نبوده است و لذا نمیتوان در چنین جایی ادعای اجماع یا شهرت کرد.
2. البته ممکن است مراد مرحوم خویی سیره عملیه متشرعه بوده باشد که اگر بپذیریم تا زمان معصومین مستمر بوده است، میتواند به نوعی دلیل باشد.
ما میگوئیم:
1. اگر چه این عبارت مرحوم خویی ظاهر در دعوای اجماع است ولی ایشان در انتها بحث عبارتی دارند که شاید مراد ایشان از اجماع را معلوم میکند. ایشان در انتهای بحث مینویسد: «عدم نقلهم الخلاف»
2. در این میان فقهای شیعه، اولین کسی که متعرض این بحث شده است مرحوم ابن سعید حلّی است وی مینویسد:
«و يكره القزع و قال أعفوا اللحى و حفوا الشوارب، و ينبغي أن يؤخذ من اللحية ما جاوز القبضة. و يكره نتف الشيب.»[21]
لسان العرب: القزع را چنین تعریف میکند:
«و فی الحدیث انه نهی عن القزع، هو أن یحلق رأس الصبی و یترک منه مواضع متفرّقه غیر محلوقه، تشبیهاً بقَزَع السحاب (تکههای ابر)»[22]
حفّ الشارب: نیکو بریدن سبیل (زیاد بریدن)
نتف الشیب: کندن موی سفید
روشن است که این عبارت دال بر حرمت نیست، هم از جهت لفظ «یکره» و هم از جهت «قزع»
3. مرحوم مجلسی اول مینویسد که حرمت حلق لحیه را «لم یذکره فیما رأینا منهم غیر الشهید فإنه ذکر حرمه الحلق بلا ذکر خلاف»
4. در میان متاخرین، مرحوم میر داماد[23] ، بنابر نقل مرحوم طبسی در کتاب «المنیة فی حکم الشارب و اللحیه»[24] ادعای اجماع بر حرمت حلق کرده و شیخ بهایی نیز نوشته که کسی از علما در حرمت خدشه نکرده است اما با توجه به عبارتی که از میرداماد در دست است هر چند می توان گفت وی حرمت این مسئله را مسلم می دانسته ولی ادعای اجماع در آن وجود ندارد.[25]
همچنین صاحب جواهر حرمت حلق راس برای نساء را «بلاخلاف اجده» مطرح کرده و آن را «کحلق اللحیه للرجال» مشهور میداند. [26]
5. مرحوم فیض کاشانی با تعبیر «قد افتی جماعة من فقهائنا بتحریم حلق اللحیه»[27] و صاحب حدائق با تعبیر «الظاهر کما استظهره جملة من الاصحاب تحریم حلق اللحیه»[28]
6. مرحوم مجلسی اول[29] مجلسی دوم[30] ،فیض کاشانی[31] ،کاشف الغطا[32] ، ملا صالح مازندرانی[33] حکم به حرمت حلق لحیه دادهاند.
7. به شیخ انصاری ،شیخ جعفر شوشتری،میرزای شیرازی نیز قول به حرمت نسبت داده شده است. [34]
8. مرحوم مجلسی اول علیرغم اینکه می نویسد: «انهما [که ظاهرا یعنی ترک حلق و ترک جز] من ضروریات الدین» سپس می نویسد: «ان الاحتیاط فی الدین ترک حلق اللحیه بل الشارب و ترک جز اللحیه کالحلق»[35]
9. شیخ علی نوه شهید ثانی، شیخ حرّ عاملی صاحب وسائل، شیخ یوسف بحرانی، سید عبدالله شبر، شیخ جعفر کاشف الغطاء نیز قائل به حرمت بوده اند. [36]
10. آیت الله استادی می نویسد در میان فقها کسی به جواز ریش تراشی فتوی نداده است و اگر هم کسی احتمال کراهت را مطرح کرده است، نهایة به احتیاط فتوی داده است.
11. با توجه به آنچه گفتیم اجماع و شهرت به گونهای که کاشف از رأی معصوم باشد،وجود ندارد.