« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد حسن خمینی

92/11/07

بسم الله الرحمن الرحیم

ما می گوییم:

    1. مرحوم شیخ طوسی همین مطلبی که مقدس اردبیلی آورده است را به گونه ای دیگر مطرح کرده است:

«و من اعتبر العرف و العادة استدل بهذه الايات فقال وجه الدلالة أن القوم سألوه عما يحل لهم، فقال أحل لكم الطيبات، و الطيب يقع على أربعة أشياء: فالطيب الحلال قال تعالى «كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ» يعني من الحلال، و يقع على الطاهر قال تعالى «فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً» يعني طاهرا، و يقع على ما لا أذى فيه و هو الزمان الذي لا حر فيه و لا برد، فيقال هذا زمان طيب و مكان طيب، و يقع على ما يستطاب من المأكول‌ يقال هذا طعام طيب لما تستطيبه النفس، و لا تنفر منه. و لا يجوز أن يكون المراد به الحلال لأنهم سألوه عن الحلال ليبين لهم فلا يصح أن يقول لهم الحلال هو الحلال و بطل أن يكون المراد ما لا أذى فيه لأن المأكول لا يوصف به، و لا يجوز أن يكون المراد به الطاهر، لأن الطاهر إنما يعرف شرعا فلم يبق إلا أن المراد به ردهم إلى ما يستطيبونه و لا يستخبثونه، فثبت أنه ردهم إلى عادتهم.

و من اعتبر العرف و العادة و اعتبر أهل الريف و الغنا و المكنة الذين كانوا في القرى و الأمصار على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله حال الاختيار، دون من كان من أهل البوادي من جفاة [جفا کنندگان، کسانیکه کارهای پسندیده نمی کنند] العرب التي تأكل ما دب و درج لأن هؤلاء أهل حاجة إلى ذلك، فسئل بعض العرب عما يأكلون فقال كل ما دب و درج [دبّ: جنبیدن. درج: حرکت های کم داشتن] إلا أم حبين [آفتاب پرست] . فإذا قيل عادة العرب و عرفهم مختلفة قالوا اعتبرنا عرف أهل الريف و القرى و البلدان، و أهل الغنا و المكنة بحال الاختيار، و اعتبر العام الشائع دون النادر.» [1]

توضیح:

    1. کسانیکه عرف را معتبر می دانند به آیه «یحل لهم الطیبات» تمسک کرده اند.

    2. طیب 4 معنی دارد: الف) حلال ب) طاهر ج) آنچه باعث اذیت نمی شود د) آنچه طبع می پسندد و از آن تنفر ندارد.

    3. مراد آیه نمی تواند حلال باشد چراکه سؤال از حلیت است [و آیه نمی تواند در جواب اینکه چه چیزی حلال است بگوید آنچه حلال است]

و مراد آیه نمی تواند طاهر باشد چراکه طاهر را شارع معلوم می کند و نه اینکه در جواب به سؤال گفته شود. [ما می گوییم: ممکن است به طور کلی جواب داده باشد و بعداً آن را به صورت مشخص معلوم کند]

و مراد از آیه نمی تواند اذیت کننده باشد، چراکه این صفت نمی تواند صفت مأکولات باشد. پس مراد آن چیزی است که عرف آن را می پسندد.

    4. امّا مراد پسند اهل شهر است چراکه اهل بیابان همه چیز را می پسندند.

    2. اصل اشکال مرحوم نراقی آن است که معنای خبیث، معلوم نیست و کتابهای لغت هم آن را به «ما یتنفّر الطبع منه» معنی نکرده اند بلکه پست و پلید و ... معنی کرده اند و لذا کلام مرحوم نراقی در مورد این لغت و آیه شریفه کامل است.

     دو) آیه شریفه «يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ»[2]

درباره این آیه شریفه، گفته شده است که انحصاراً طیّبات تحلیل شده است و ابوال طاهره از زمره طیّبات نیست.

ما می گوییم:

اگر هم از این آیه مفهوم گیری کنیم و انحصار حلیت طیبات را استفاده کنیم، باز هم با توجه به اینکه مفهوم طیبات را ـ همانند خبائث ـ نمی شناسیم، آیه قابل استفاده نیست.

     سه) روایت عمّار ساباطی:

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ‌ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سُئِلَ عَنْ بَوْلِ الْبَقَرِ يَشْرَبُهُ الرَّجُلُ- قَالَ إِنْ كَانَ مُحْتَاجاً إِلَيْهِ يَتَدَاوَى بِهِ يَشْرَبُهُ- كَذَلِكَ أَبْوَالُ الْإِبِلِ وَ الْغَنَمِ.» [3]

توضیح:

    1. سند حدیث:

امّا محمد بن احمد بن یحیی اشعری، صاحب کتاب نوادر الحکمه است و هم امامی است و هم ثقه می باشد کتاب نوادر الحکمه، در میان بزرگان شیعه، معروف بوده و ابن ولید (استاد شیخ صدوق) برخی از روایات را استثنا کرده و بقیه روایات کتاب را تصحیح کرده است.

نجاشی وی را توثیق کرده ولی می نویسد: «الا ان اصحابنا قالوا کان یروی عن الضعفا و یعتمد المراسیل و لا یبالی عمّن اخذ و ما علیه فی نفسه مطعن فی شیء» [4]

امّا احمد بن حسن بن علی بن فضال که ثقه است ولی از فطحیه[5] است.[6]

امّا عمرو بن سعید مدائنی، نیز فطحی و ثقه است. نجاشی به ثقه بودن او اشاره کرده[7] ولی کشّی او را فطحی دانسته است.[8]

و امّا مصدّق بن صدقه مدائنی نیز فطحی و ثقه است. کشی علیرغم آنکه او را از فطحیه می داند او را: «من اجلّة العلماء و الفقهاء و العدول» بر می شمارد.[9]

و امّا عمار بن موسی ساباطی : نجاشی به فطحی بودن او اشاره نکرده و صرفاً کنیه او را ابولفضل و او را از زمره موالی بر می شمارد و می نویسد که برادرانش قیس و صبّاح از امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) روایت کرده اند و ثقه بوده اند.[10] ولی شیخ طوسی او را فطحی و دارای «کتاب کبیر جید معتمد» بر می شمارد.

پس : روایت موثقه است.

    2. در تهذیب، سند روایت چنین آمده است: «محمد بن احمد بن یحیی عن احمد بن یحیی عن احمد بن حسن ...» در حالیکه عن احمد بن یحیی در نقل وسائل موجود نیست. به نظر می رسد نقل وسائل صحیح است چراکه محمد بن احمد بن یحیی در هیچ کجا از احمد بن یحیی روایت ندارد و به طور مستقیم از احمد بن حسن بیش از 480 حدیث [مطابق همین سند: عن عمرو بن سعید عن مصدق بن صدقه ...] در کتب اربعه نقل کرده است.

 


[1] . المبسوط في فقه الإمامية؛ ج‌6، ص: 278.
[2] . مائده، 4.
[3] . وسائل الشيعة؛ ج‌25، ص: 113.
[4] . رجال، ص348.
[5] . ایشان پس از وفات امام صادق(ع) به واسطه آن‌که عبدالله الافطح در زمان وفات امام صادق(ع)، بزرگترینِ اولاد آن حضرت بوده و ادعای امامت و وصایت از طرف پدر می‌نمود، قائل به امامت وی شدند. (الحورالعین، حمیری، ص163 / خاندان نوبختی، عباس اقبال، ص260 / المواعظ و الاعتبار، مقریزی، ج2، ص351) به جز عده کمی از صحابه حضرت امام صادق(ع). ـ از قبیل هشام بن حکم، مؤمن الطاق، هشام بن سالم جوالیقی، عبدالله (یا عبیدالله) پسر زراره و عده‌ای دیگر ـ بقیه اصحاب، به امامت عبدالله گرویدند. البته در همان مدت کوتاهی که عبدالله افطح پس از امام صادق(ع) در قید حیات بود، عده‌ای پس از آن‌که او را امتحان کرده و وی را دارای علم امامت نیافتند، از امامت او بازگشتند. عبدالله، هفتاد روز پس از وفات امام صادق(ع) بی آن‌که فرزندی به جای گذارد، در محرم 149 هجری قمری از دنیا رفت. همین امر باعث شد تا تقریباً تمام صحابه، از امامت وی برگشته و از اساس منکر امامت او گردیده و امامت امام موسی کاظم(ع) را پس از امام صادق(ع) پذیرا شدند. تنها عده‌ای معدود از آنان باقی ماندند که امامت حضرت کاظم(ع) را پس از عبدالله افطح دانسته و در نتیجه امام کاظم(ع) را امام هشتم می‌دانند. (فرق‌الشیعة، نوبختی، ص78) از جمله این دسته می‌توان به عده‌ای از فقهاء، مانند عمار ساباطی، بنوفضال و عبدالله بن بکیر اشاره داشت. (تنقیح المقال، مامقانی، ج1، ص193 / مقباس‌الهدایة، مامقانی، ص82)وجود فطحیه، پس از وفات امام عسگری(ع)، باعث پیدایش اقوالی در میان امامیه اثنی‌عشریه، شده است و گویا قول به امامت جعفر بن علی (کذاب) و یا محمد بن علی الهادی، از همین فطحیه مخلوط به اثنی‌عشریه سرزده است، هرچند قائلین به این اقوال، بعدها منقرض شدند. (کتاب‌الغیبة، طوسی، ص82و225) محور کلام فطحیه بر این بوده که امام، بزرگترین فرزند امام سابق است. ایشان روایاتی که امامت را در اعقاب می‌داند و می‌گوید: «الامامة لا تکون فی الاخوین بعد الحسن و الحسین» (بحار‌الانوار، مجلسی، ج25، ص252)، قبول نداشتند. این گروه فطحیه خلّص هستند. (فرق‌الشیعة، نوبختی، ص112)اشعری می‌نویسد: «فطحیه قائلین به امامت عبدالله بن جعفر، (بزرگترینِ فرزندان جعفر(ع)) بوده و امامت را در اولاد او می‌دانند. اصحاب این مذهب را عماریه و فطحیه می‌گویند چرا که عبدالله، افطح الرجلین (دارای پاهای پهن) بود. و اهل این مذهب بسیار اند». (مقالات ‌الاسلامیین، اشعری، ج1، ص102)البته باید گفت که این سخن اشعری که فطحیه را قائل به امامت اولاد عبدالله برمی‌شمارد، مناسب نیست و باید فطحیه را تنها معتقد به امامت شخص عبدالله ـ و نه اولاد او ـ بدانیم، چراکه عبدالله پس از مرگ فرزندی نداشت و عموم فطحیه نیز پس از مرگ وی، از امامت او برگشتند و تنها عده‌ای قلیل که نامبرده شدند، امامت او را به عنوان امامت هفتم و قبل از امام موسی کاظم(ع) پذیرفتند. شاهد این مطلب نیز آن است که عمار ساباطی که رئیس این مذهب است، از اصحاب امام کاظم(ع) به شمار آمده و نمی‌تواند در عین حالی که امامت موسی بن جعفر(ع) را پذیرفته، قائل به امامت پسر غیر معلوم عبدالله افطح باشد. (تنقیح المقال، مامقانی، ج2، ص318)سعد بن عبدالله اشعری می‌نویسد: «عده‌ای از اصحاب عبدالله افطح گفتند امامت پس از مرگ او منقطع شده و پس از او امامی نیست و عده‌ای از فطحیه پس از وفات موسی بن جعفر(ع) (سی و پنج سال بعد از وفات عبدالله افطح) ادعا کردند عبدالله از کنیزی پسری داشته که او را محمد نامیده و به یمن فرستاده تا در آن‌جا نشو و نما کند، و آن پسر، پس از مرگ پدر به طرف خراسان رفته و در آن‌جا زنده است، او پس از پدرش، امام و قائم منتظر است. ایشان به خبری که از رسول الله(ص) نقل شده مبنی بر این‌که «اسم قائم، اسم من و اسم پدر او اسم پدر من است» (کمال‌الدین، صدوق، ص286 / الامامة و التبصرة، ابن‌بابویه، ص153)، و نیز به اخبار امام صادق(ع) مبنی بر این‌که «امام نمی‌میرد در حالی که فرزندی از صلبش نباشد» استدلال می‌کردند. از این فرقه، جماعتی در ناحیه عراق و یمن و بیشتر آن‌ها در خراسانند. و عده قلیلی از فطحیه نیز ادعا کردند که عبدالله افطح در زمان مرگ دارای فرزند بوده و در نتیجه امامت در اولاد عبدالله باقی است». (المقالات و الفرق، سعد اشعری، ص87)ابن اثیر به نقل از سمعانی آنان را فَطْحیه (به سکون طاء) ضبط کرده و می‌نویسد: «آنان از غلاة‌اند و به انتظار خروج عبدالله بن جعفر ملقب به افطح می‌باشند». (اللباب فی تهذیب الانساب، ابن اثیر، ج2، ص435)لکن ضبط مشهور این فرقه در میان علمای امامیه، به صورت فَطَحیه (به فتح طاء) است.در کتابی مجهول و غیر معتبر آمده است: «فطحیه اصحاب عبدالله افطح، امامت را به امام صادق(ع) نسبت داده و ادعای لاهوت (الوهیت) در او کردند».شایان ذکر است که مفید (ره) در الفصول المختارة می‌گوید: «ایشان را فطحیه گفتند چون رئیس آن‌ها عبدالله بن افطح بود و گفته می‌شود که او [یعنی عبدالله بن افطح و نه عبدالله بن جعفر] دو پایش افطح بود و گفته می‌شود که سرش افطح بوده و گفته می‌شود که عبدالله (بن جعفر) افطح بوده است». (الفصول المختارة، مفید، ص306).
[6] . رجال نجاشی، ص80.
[7] . رجال نجاشی، ص80.
[8] . رجال کشی، ج1 ص612.
[9] . رجال کشی، ج1 ص563.
[10] . رجال کشی، ج1 ص290.
logo