« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد حسن خمینی

1403/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

/ اعلمیت /الاجتهاد و التقليد

 

موضوع: الاجتهاد و التقليد/ اعلمیت /

روایت ششم) روایت امام جواد (ع):

    1. بحار از کتاب عیون المعجزات نقل کرده است که امام جواد (ع) در موسم حج در مدینه جلوس کرده بودند و به سؤالات مردم پاسخ می‌دادند در حالیکه عموی ایشان (عبدالله بن موسی) هم حاضر بود. بعد از یکی از جواب‌ها، مردم به ایشان گفتند که آنچه شما گفتید با سخنان «عبدالله بن موسی بن جعفر» (برادر امام رضا (ع)) مخالف است. امام جواد (ع) رو به عموی خود کردند و گفتند:

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَا عَمِّ إِنَّهُ عَظِيمٌ عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقِفَ غَداً بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُولَ لَكَ لِمَ تُفْتِي عِبَادِي بِمَا لَمْ تَعْلَمْ وَ فِي الْأُمَّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ. »[1]

    2. روایت سند ندارد

    3. مرحوم خویی در مورد روایت می‌گوید:

« هذه الرواية و إن كانت تدل على اعتبار الأعلمية المطلقة في المفتي إلّا أنها ضعيفة سنداً لإرسالها. إذن لا يمكن الاستدلال بها بوجه »[2]

    4. مرحوم شیخ یوسف خراسانی[3] بر دلالت روایت اشکال می‌کند که:

«فهو خارج عن المقام فانه افتی بما لم یعلم ... و المقام هو الرجوع الی من یعلم (ای المفضول)»

[پس باید به سبب مقابله «عدم علم» و «اعلم»، اعلم را به معنای عالم بدانیم.

    5. مرحوم مروج روایت را مربوط به بحث خلافت و امامت دانسته است. در حالیکه به نظر سخن مربوط به آن بحث نیست.[4]

    6. اللهم الا ان یقال، اگرچه مطابق نقل بحارالانوار، روایت مربوط به بحث امامت نیست ولی همان روایت در اثبات الوصیة به گونه‌ای دیگر نقل شده است که صراحتاً روایت را مربوط به بحث امامت و خلافت قرار می‌دهد چرا که حضرت جواد (ع) مطابق نقل این کتاب یک بار خطاب به عموی خود می‌فرماید: «یا عم اتق الله و یا تفت و فی الامامه من هم اعلم منک» و بار دیگر می‌فرماید «لم افتیت بما لم تعلم و فی الامامه من هم اعلم منک»[5]

    7. امّا ممکن است بتوان گفت با توجّه به این‌که سخنان در جلسه‌ عمومی بوده است، بعید است مراد از امامت در این مقام، بحث خلافت بوده باشد بلکه مراد امامت در مباحث دینی و مرجعیت در حکم الهی است که با مقام افتاء سنخیت دارد.

 

 


[3] مدارک العروة، ج1، ص42.
[4] منتهی الدرایة، ج8، ص575.
[5] فلما مضى الرضا (عليه السّلام) في سنة اثنتين و مائتين كانت سن أبي جعفر نحو سبع سنينو اختلفت الكلمة من الناس ببغداد و في الأمصار و اجتمع الريان بن الصلت و صفوان بن يحيى و محمد بن حكيم و عبد الرحمن بن الحجاج و يونس بن عبد الرحمن و جماعة من وجوه الشيعة و ثقاتهم في دار عبد الرحمن بن الحجاج في بركة زلول يبكون و يتوجعون من المصيبة فقال لهم يونس بن عبد الرحمن: دعوا البكاء، من لهذا الأمر؟و إلى من يقصد بالمسائل الى أن يكبر هذا الصبي؟- يعني أبا جعفر (عليه السّلام)فقام إليه الريّان بن الصلت فوضع يده في حلقه و لم يزل يلطمه و يقول له: يا ابن الفاعلة أنت تظهر الايمان لنا و تبطن الشك و الشرك ان كان أمره من اللّه- جل و علا- فلو انّه ابن يوم واحد كان بمنزلة ابن مائة سنة، و ان لم يكن من عند اللّه فلو عمّر ألف سنة فهو كواحد من الناس هذا ما ينبغي أن يفكر فيهفأقبلت العصابة على يونس تعذله و توبّخه و قرب وقت الموسم و اجتمع من فقهاء بغداد و الأمصار و علمائهم ثمانون رجلا و قصدوا الحجّ و المدينة ليشاهدوا أبا جعفر (عليه السّلام)، فلما وافوا أتوا دار أبي عبد اللّه جعفر بن محمد (عليه السّلام) فدخلوها و أجلسوا على بساط كبير أحمر و خرج إليهم عبد اللّه بن موسى فجلس في صدر المجلس و قام مناد فنادى: هذا ابن رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله)، فمن أراد السؤال فليسألهفقام إليه رجل من القوم فقال له: ما تقول في رجل قال لامرأته أنت طالق عدد نجوم السماء؟قال: طلقت بثلاث بصدر الجوزاء و النسر الواقعفورد على الشيعة ما حيّرهم و غمّهمثم قام إليه رجل آخر فقال: ما تقول في رجل أتى بهيمة؟فقال: تقطع يده و يجلد مائة و ينفىفضجّ القوم بالبكاء و قد اجتمع فقهاء الأمصار من أقطار الأرض بالمشرق و المغرب و الحجاز و مكة و العراقين و اضطربوا للقيام و الانصراف حتى فتح عليهم باب من صدر المجلس و خرج موفق الخادم بين يدي أبي جعفر (عليه السّلام) و هو خلفه و عليه قميصان و أزار عدني و عمامة بذؤابتين احداهما من قدام و أخرى من خلفه و في رجليه نعل بقبالين فسلّم و جلس، و أمسك الناس كلّهم، فقام صاحب المسألة الاولى فقال له: يا ابن رسول اللّه ما تقول في رجل قال لامرأته أنت طالق عدد نجوم السماء؟قال (عليه السّلام): اقرأ كتاب اللّه عز و جل‌ «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ»قال له: فان عمّك قد أفتانا أنّها قد طلقتفقال له: يا عم اتق اللّه و لا تفت و في الامامة من هو أعلم منكفقام إليه صاحب المسألة الثانية فقال: يا ابن رسول اللّه ما تقول في رجل أتى بهيمة؟فقال له يعزّر و يحمى ظهر البهيمة و تخرج من البلد لئلا يبقى على الرجل عارهافقال له: ان عمّك أفتى بكيت و كيتفقال: لا إله إلّا اللّه! يا عمّ انّه لعظيم عند اللّه أن تقف غدا بين يديه، فيقول لك: لم أفتيت عبادي بما لم تعلم و في الامامة من هو أعلم منك قال له عبد اللّه بن موسى: رأيت أخي الرضا و قد أجاب في مثل هذه المسألة بهذا الجوابفقال له أبو جعفر (عليه السّلام): انما سئل الرضا (عليه السّلام) عن نباش نبش قبر امرأة و فجر بها و أخذ أكفانها فأمر بقطعه للسرقة و نفيه لتمثيله بالميتموقعى كه امام رضا 7 در سنه (202) هجرى از دنيا رفت سنّ امام محمّد تقى تقريبا هفت سال بود، لذا در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف عقيده پيدا شد و ريّان بن صلت، صفوان بن يحى، محمّد بن حكيم، عبد الرحمن بن حجاج، يونس بن عبد الرحمن وعده‌ ديگرى از برجستگان و معتمد بن شيعه در خانه عبد الرحمن بن حجاج در گودالى اجتماع كرده از درد مصيبت شروع بگريه كردنديونس بن عبد الرحمن به آن جمعيت گفت: براى امر امامت گريه نكنيد، مسائل و احكام شرعى را تا اين كودك يعنى امام جواد بزرگ شود از كه بايد پرسيد؟ ريّان بن صلت بلند شد، دست خود را بحلق يونس نهاد، چند سيلى بصورت يونس زد، به يونس ميگفت: اى پسر زن مزدور! تو ايمان خود را بما نشان ميدهى و شك و شرك خود را مخفى ميدارى؟! اگر امامت امام از طرف خدا باشد و لو اينكه پسر يك روزه باشد بمنزله شخص صدساله خواهد بود، اگر امامت امام از طرف خدا نباشد و لو اينكه آن شخص هزار سال عمر كرده باشد نظير يكى از مردم معمولى خواهد بود امر امامت از امورى است كه بايد درباره آن مطالعه كردآن جمعيت بجانب يونس آمدند، او را سرزنش و توبيخ كردند بعد از آن گفتگوها موقع حج رفتن رسيد، فقهاء بغداد و شهرهاى ديگر و علماى آنها كه جمعا (80) نفر شدند اجتماع كردند، قصد حج و مدينه را كردند تا امام محمّد تقى 7 را ببينند، وارد مدينه شدند، بجانب خانه امام جعفر صادق 7 آمده داخل آن خانه شدند، روى فرش بزرگ قرمزى نشستند، عبد اللّه بن موسى نيز وارد آن مجلس شده در صدر مجلس نشستدر آن بين گوينده‌اى بلند شد و گفت: اين عبد اللّه بن موسى فرزند پيغمبر 6 است هر كسى مسئله‌اى دارد از او پرسش نمايديكى از علماء متوجه عبد اللّه بن موسى شد و گفت: چه ميگوئى درباره‌ اين مسأله كه كسى بزن خود بگويد: تو بعدد ستارگان آسمان طلاق داده شدى؟ گفت: زن او طلاق داده ميشود، بثلاث يصدر الجوزاء و النسر الواقع، اين جواب باعث حيرت و غصه شيعه شد (زيرا كه اين جواب غلطى بود)مرد ديگرى متوجه عبد اللّه بن موسى شد و گفت: چه ميگوئى درباره آن كسى كه با حيوانى جماع كند؟ گفت: بايد دست او را قطع كنند و صد تازيانه بخورد و تبعيد هم بشود، علماء از اين جواب غلطى صدا بگريه بلند كردند، در آن مجلس كليه فقهاء شهرها از قبيل: مشرق زمين، مغرب زمين، حجاز، مكه و عراقين‌[1] اجتماع كرده بودند، (بعد از شنيدن جواب غلطى آن دو مسأله) تصميم گرفتند كه از آن مجلس برخيزندناگاه ديدند كه دربى از صدر مجلس بازشد، موفق خادم در جلو امام محمّد تقى 7 از عقب وارد شدند، امام جواد دو پيراهن و يك شلوار پوشيده بود، عمامه‌اى بر سر نهاده بود كه دو طرف آن از جلو و عقب آن حضرت آويزان بود، نعلينهائى پوشيده بود كه دوال آنها در ميان انگشت پاهايش بود بر اهل مجلس سلام كرد و نشست، اهل مجلس بطور كلى سكوت اختيار كردندصاحب مسأله اولى بلند شد و گفت: يا بن رسول اللّه! چه ميفرمائى درباره اين مسأله كه مردى بزن خود بگويد: تو بعدد ستارگان آسمان طلاق داده شدى؟ امام جواد 7 در جواب فرمود: كتاب خدا را قرائت كن كه ميفرمايد: الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ‌[1] عرض كرد: عموى تو عبد اللّه بن موسى براى ما فتوا داد كه به اين جمله طلاق آن زن داده ميشود! امام جواد 7 فرمود: اى عمو! از خدا بترس، با بودن امامى كه از تو عالمتر است فتوا مدهصاحب مسئله دومى از جا بلند شد و گفت: يا بن رسول اللّه چه ميفرمائى در اين مسأله كه مردى با حيوانى جماع كند؟ فرمود: آن مرد بايد كمتر از (100) تازيانه بخورد، پشت آن حيوان را بايد داغ كنند و آن را از آن شهر خارج نمايند كه براى آن مرد ننگ نباشدآن مرد گفت: عموى تو عبد اللّه بن موسى جواب ما را چنين و چنان گفتامام جواد فرمود: لا اله الا اللّه! اى عمو! اين براى تو كار بزرگى است كه فرداى قيامت در مقابل خدا قرار بگيرى و خدا بتو بگويد: چرا آن چيزى را كه نميدانستى براى بندگان من فتوا دادى در صورتى كه در مسند امامت كسى كه از تو عالمتر بود وجود داشت؟!.
logo