« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد حسن خمینی

1401/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم



مسئله چهارم: مفاهیم و الفاظ مشابه

در میان کلماتی که در کلمات فقها و اصولیون مورد استعمال واقع می‌شود، برخی از کلمات یا دقیقاً مطابق با اصطلاح اجتهاد هستند و یا به نوعی با آن دارای تناسب می باشند. لازم است که در اینجا به طور مختصر به آنها و حدود معنای آنها توجه دهیم.

یک) استنباط:

نبط به معنای خارج شدن یا خارج کردن چیزی از باطن چیز دیگر است و از روشن ترین مصادیق آن خروج و اخراج آب از چاه است[1] و استنباط به معنای استخراج کردن و همچنین به معنای آن است که چیزی را پس از اینکه پنهان بوده است، آشکار کرد.[2]

اما این کلمه اگر در لسان فقها و اصولیون به کار رود و به فقیه نسبت داده شود به معنای استخراج حکم و یا علّت حکم است، به سبب اجتهاد، از منابعی که در دست فقیه می باشد[3] البته مطابق برخی از استظهارات، این استخراج به شرطی استنباط است که حکم و علت حکم منصوص نباشند.[4]

با توجه به آنچه گفتیم می توان گفت «استنباط فقیه» با اجتهاد مصطلح، بسیار نزدیک بوده تا جایی که برخی این دو لغت را مترادف دانسته‌اند[5]

دو) تفقه:

این کلمه از آیه شریفه سوره توبه اقتباس شده است:

«وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»[6]

ترجمه:

«و شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى از آنان، طايفه‌اى كوچ نمى‌كند (تا طايفه‌اى در مدينه بماند)، كه در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند وبه هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنهارابيم دهند؟! شايد از مخالفت فرمان پروردگار بترسند، و خوددارى كنند!»

تفقه، از ریشه «فقه» به معنای فهم همراه با دقت و تأمل اخذ شده است و تفقه به معنای اختیار فهم و دقت است.[7]

راغب می‌نویسد که تفقه به معنای طلب فهم و تخصّص یافتن در آن است.[8] این کلمه در کلام عرب -و به تبع در قرآن- به معنای «رسیدن به دانش نامعلوم از راه دانش معلوم» است[9] و به همین جهت از «علم» و دانش، اخص است [اگر چه برخی نیز چنین تمایزی را رد کرده‌اند.[10] ] و همچنین این واژه به معنای فهمیدن و متخصص شدن در علم فقه و محدوده ای خاص از علوم نیست و لذا «تفقه در دین» به معنای شناختن و واقف شدن به معارف اخلاقی و همچنین اصول و احکام دینی است. ولی در اصطلاح فقها -و به تعبیر ابن اثیر در عرف خاص- به معنای دانای علم شریعت و شاید هم دانای به فروع دین معنی شده است.[11]

سه) رأی

این واژه به معنای نظر کردن (فارغ از اینکه به وسیله چشم یا قلب یا شهود روحانی و یا به خیال باشد) است[12] و گاه به معنای دیدن با چشم سر استعمال می شود (وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا[13] ) و گاه به دیدن با قلب (مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى[14] ) و گاه به خواب دیدن (إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ[15] ) و گاه به دیدن با عقل (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[16] ) و گاه به دیدن با خیال (إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا وَ نَرَاهُ قَرِيبًا[17] )

اما این کلمه وقتی به صورت «رأی» استعمال می‌شود به معنای «باور و اعتقاد نفسانی به یکی از دو طرف متناقضین در حالیکه ظن و گمان به پذیرش آن طرف متمایل است[18] برخی از لغویون هم آن را به معنای «عقل» و «تدبیر» معنی کرده‌اند[19]

در ضمن بحث از اجتهاد به تاریخچه اصحاب رأی اشاره کردیم و گفتیم که این کلمه در اصطلاح اهل سنت به «ظن شخصی فقیه» معنی شده است و به این جهت یکی از ادله‌ی استنباط در نزد برخی از مکاتب فقها اهل سنت است.[20] مطابق با این تعریف هرگاه فقیه به ظن شخصی خود، ثبوت و یا عدم حکم را ترجیح دهد، رأی حاصل شده است.[21] چهار) افتاء:

اصل این کلمه «فتی» است که دارای دو معنی است، یکی به معنای طراوت است که از آن «فتی» به معنای جوان با طراوت اخذ شده است. و دیگری به معنای تبیین حکم است که از آن «فُتیا» به معنای فتوی و تبیین حکم شرعی مشتق گردیده است.[22]

مرحوم مصطفوی بین «فتوی» و «نظر» چنین فرق می‌گذارد که فتوی، نظر تام و بالغ در همه جهات است و لذا از «نظر» اخص است.[23]

این لغت در قرآن بسیار به معنای بیان حکم شرعی و یا حکم تکوینی وارد شده است و گاه به صورت «استفتاء» (قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ[24] ) آمده است.

مطابق با این معنی، افتاء به معنای تبیین حکم است، اعم از اینکه حکم تشریعی باشد و یا حکم تکوینی. ولی این کلمه در اصطلاح فقها و اصولیین به معنای تبیین حکم شرعی (فرعی) است.[25]

پنج) قیاس:

    1. در کلمات اهل سنت، قیاس عبارت است از: «اجتهاد در چیزی (ب) در آن نص موجود نیست. به این صورت که مجتهد با مشاهده‌ی حکم ثابت در «الف» (اصل) و کشف علّت آن حکم و ملاحظه اینکه آن علّت در (ب) (فرع) هم موجود است، حکم (ب) را معلوم می کند.»[26]

    2. از غزالی و قاضی ابوبکر باقلانی نقل شده است که آنها قیاس را «حمل معلوم علی معلوم فی اثبات حکم لهما او نفیه عنهما بامر جامع بینهما من حکم او صفة» معنی کرده‌اند[27]

    3. در قیاس 4 رکن وجود دارد: اصل (خمر)، فرعی (ویسکی)، حکم (حرمت) و علت (اسکار).

    4. در میان اهل سنت، ظاهریه و حنابله، ارزش چندانی برای قیاس قائل نیستند ولی حنفی ها و شافعیه و مالکیه آن را به عنوان حجت فقهی قبول کرده اند.

    5. محمد ابو زهره تصریح دارد که در نزد ابوحنیفه قیاس در صورتی جاری است که فقیه علت حکم را در اصل کشف کرده باشد. و لذا به آن بعضاً «تفسیر نصوص» گفته می‌شود. وی به همین جهت فقه ابوحنیفه را «فقه تقدیری» می نامد چرا که با «کشف علّت» می تواند برای حوادثی که هنوز واقع نشده اند و تقدیر شده‌اند، حکم صادر کرد.[28]

وی همچنین در ضمن بیان فقه مالک می‌نویسد که او قیاس را حجت می دانسته است. و قیاس نزد او هم شامل قیاس اصطلاحی می شده است و هم شامل «استحسان» می گردیده است و هم شامل «مصالح مرسله» بوده است.

وی استحسان را «ترجیح مصلحت جزئی بر حکم قیاس» معنی کرده است. و ظاهراً مرادش آن است که چون گاهی حکم حاصل از قیاس، با مصلحتی خاص [و یا دلیلی خاص از قرآن و سنت[29] ] در تضاد است، فقیه در مورد آن مصلحت خاص، حکم خاص صادر می کند[30] .[31]

البته برخی نیز آن را دلیلی می دانند که مجتهد با عقل خود آن را نیکو و درست برمی‌شمارد و یا دلیلی که مجتهد آن را می پذیرد ولی نمی تواند آن را بیان کند.[32]

ابو زهره «مصالح مرسله» را هم مصلحتی برمی‌شمارد که دلیلی (نص یا اجماع) بر وجوب و یا حرمت آن اقامه نشده است ولی اگر مستلزم دفع حرج نباشد و از جنس مصالح مورد نظر شارع باشد، فقیه آن را واجب برمی‌شمارد[33] .[34]

    6. مطابق نظر محمد ابو زهره، شافعی تلاش وافری داشته است که قیاس را قاعده‌مند کند و قوانین خاصی برای آن وضع کند. وی قیاس را در سه صورت طرح کرده است و بر این عقیده است که گاه وجود علت در اصل اقوی از وجودش در فرع است (اسکار خمر از نبیذ بیشتر است) و گاه علت در اصل مساوی با علت در فرع است و گاه علت در اصل اضعف است.

مطابق گزارش محمد ابو زهره، فقهای اهل سنت، فرض سوم را دلالت موافقت (ظاهراً همان اولویت و مفهوم موافق) می‌دانند و فرض دوم را قانون مساوات برمی‌شمارند، و تنها فرض اول را قیاس می دانند.[35]

    7. محمد ابو زهره می نویسد که احمد بن حنبل هم قیاس را قبول داشته است ولی پیروان او کمتر به آن پرداخته‌اند.[36]

    8. اما عمل به قیاس در کلمات اهل بیت به شدت مورد نهی واقع شده است. به عنوان مثال در روایتی معروف حضرت به ابان می فرماید: «السنة اذا قیست مُحقت».

لازم است توجه کنیم که ابان در عراق قاضی بوده است.[37] روایت مطابق نقل صدوق چنین است:

«رَوَى عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحَجَّاجِ‌ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ قَطَعَ إِصْبَعاً مِنْ أَصَابِعِ الْمَرْأَةِ كَمْ فِيهَا قَالَ عَشَرَةٌ مِنَ الْإِبِلِ قُلْتُ قَطَعَ اثْنَيْنِ فَقَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ قَطَعَ ثَلَاثاً قَالَ ثَلَاثُونَ قُلْتُ‌ قَطَعَ أَرْبَعاً قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ يَقْطَعُ ثَلَاثاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ فَيَقْطَعُ أَرْبَعاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ عِشْرُونَ إِنَّ هَذَا كَانَ يَبْلُغُنَا وَ نَحْنُ بِالْعِرَاقِ فَنَبْرَأُ مِمَّنْ قَالَهُ وَ نَقُولُ الَّذِي قَالَهُ شَيْطَانٌ فَقَالَ مَهْلًا يَا أَبَانُ هَكَذَا حَكَمَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الْمَرْأَةَ تُعَاقِلُ الرَّجُلَ إِلَى ثُلُثِ الدِّيَة فَإِذَا بَلَغَتِ الثُّلُثَ رَجَعَتِ الْمَرْأَةُ إِلَى النِّصْفِ يَا أَبَانُ إِنَّكَ أَخَذْتَنِي بِالْقِيَاسِ وَ السُّنَّةُ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ.»[38]

    9. درباره حجیت قیاس در جای خود در اصول بحث خواهیم کرد. اما فی الجمله اشاره کنیم که مطابق آنچه خواندیم اگرچه علمای اهل سنت، قیاس خود را در صورتی حجت می دانند که «عّلت» حکم را کشف کرده باشند ولی مسئله آن است که ایشان در «کشف علّت حکم» به فهم خودشان اعتنا می‌کنند و نه آنکه در «کشف علّت» از ادله قطعیه و حُجج مسلّمه تبعیت کرده باشند. به همین جهت نمی‌توان قیاس مورد نظر ایشان را همان «قیاس منصوص العله» که در کلمات اصولیون ما وارد شده است، دانست.

 


[1] . ن ک: معجم مقاییس اللغه، ج5، ص381؛ لسان العرب، ج7، ص410؛ التحقیق فی کلمات القرآن، ج12، ص37.
[2] . الافصاح، ج1، ص336؛ لسان العرب، ج7، ص410.
[3] . لسان العرب، ج7، ص410.
[4] . الموسوعه الفقهیه، ج1، ص317.
[5] . الموسوعه الفقه الاسلامی، ج5، ص199.
[6] . توبه: 122.
[7] . التحقیق فی کلمات القرآن، ج9، ص124.
[8] . مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص643؛ ن ک: ترجمه مفردات، ج3، ص82.
[9] . الموسوعه الفقه الاسلامی، ج5، ص199.
[10] . تاج العروس، ج19، ص72؛ الافصاح، ج1، ص147.
[11] . النهایة، ج3، ص465.
[12] . التحقیق فی کلمات القرآن، ج4، ص11.
[13] . نصر: 2.
[14] . نجم: 11.
[15] . صافات: 102.
[16] . نور: 41.
[17] . معراج: 6-7.
[18] . المفردات، ج1، ص375؛ ن ک: ترجمه مفردات، ج2، ص130.
[19] . المصباح المنیر، ج2، ص247.
[20] . ایضا ن ک: الموسوعه الفقه الاسلامی، ج5، ص199.
[21] . همان.
[22] . معجم مقاییس اللغه، ج4، ص474.
[23] . التحقیق فی کلمات القرآن، ج9، ص29.
[24] . یوسف: 41.
[25] . الموسوعه الفقه الاسلامی، ج5، ص199؛ ن ک: العین، ج8، ص137.
[26] . ن ک: الموسوعه الفقه الاسلامی، ج1، ص316.
[27] . المذاهب الاسلامیة، ص428؛ ایضاً: المستصفی، ج2، ص54؛ اصول الاحکام، ج2، ص167.
[28] . المذاهب الاسلامیة، ص377.
[29] . ن ک: فرهنگ فقه، ج1، ص399.
[30] . همان، ص428.
[31] . مثال‌هایی از کاربرد استحساناگر سفیهی وصیت کند که مقداری از اموالش را در کار خیری مصرف کنند، بنا بر قاعدۀ کلی فقهی که تصرف سفیه در اموالش نافذ نیست مگر این که ولی یا قیم او تنفیذ کند، وصیت فوق صحیح نیست. با این حال علمای حنفی با تمسک به استحسان به صحت آن استدلال کرده‌اند؛ به این بیان که تصرفات سفیه به این دلیل نافذ شناخته نشده است که حال او و صرفه و صلاح او مراعات شود و این مربوط به زمان حیات او است. بنابر این اگر سفیه برای بعد از فوت خود وصیت کند چون این مسأله متضمن ضرری به حال سفیه نیست، بلکه به حال او نافع نیز خواهد بود، لذا با عدول از قاعدۀ کلی چنین وصیتی مطابق قاعدۀ استحسان صحیح خواهد بود.اگر حکم شود دست راست سارقی قطع گردد، و مجری حکم به اشتباه دست چپ او را قطع کند، بر اساس قیاس مجری ضامن است و باید دیه بپردازد. اما ابوحنیفه می‌گوید: هرچند دست چپ به اشتباه قطع شده است اما دست راست که فایدۀ بیشتر دارد سالم مانده است. بنا بر این به جهت رعایت مصلحت. و به دلیل استحسان حکم به عدم ضمان مجری می‌کنیم زیرا در این فرض مجدداً دست راست او را قطع نخواهند کرد
[32] . ن ک: فرهنگ فقه، ج1، ص399.
[33] . المذاهب الاسلامیة، ص428.
[34] . در مورد مصالح مرسله سه قول است بدین ترتیب:عدم حجیت مطلقاً چنان‌که جمهور شافعیه برآنند. و نیز امامیه بطوری که صاحب قوانین الاصول می‌نویسد این قول را اختیار نموده‌اند.و آمدی در الاحکام می‌نویسد: تمسک به مصالح مرسله به اتفاق حنفیه و شافعیه ممنوع است.حجیت مطلقاً و این قول از مالک منقول و مشهور است و نیز امام الحرمین و ابن تیمیه آن را اختیار کرده اند. حجیت و اعتبار در صورتی که مصلحت ضروری و قطعی و کلی باشد چنان‌که غزالی و بیضاوی این عقیده را دارند.فی المثل هرگاه بین مسلمین و کفار جنگی درگیر شود و چون تنور حرب زبانه کشید سپاهیان دشمن جماعتی از مسلمین را اسیر کنند و آن‌ها را مانند سپر در پیش دارند و آماج شمشیر سازند و ما یقین داشته باشیم که اگر اسیران مسلمان را هدف تیر قرار ندهیم و نکشیم همه مسلمین به قتل می‌رسند و دیارشان به وسیله کفار اشغال می‌گردد در این‌جا می‌توان گفت که کشتن اسیران مسلمان دارای مصلحت است و آن حفظ حیات مسلمین دیگر است و این مصلحت ضروری و قطعی و کلی می‌باشد چون مربوط و متعلق به جمیع مسلمین می‌شود.لیکن اعتبار این مصلحت از جانب شارع معلوم و مسلم نیست چون قتل مسلمان بی‌گناه در شرع. معهود نیست و همچنین الغای آن به وسیله شارع محرز نیست
[35] . المذاهب الاسلامیة، ص473.
[36] . همان، ص533.
[37] . ن ک: مقدمه التنقیح فی شرح العروة الوثقی، ص «ح».
[38] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص118، ح5239.
logo