< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

99/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: الفاظ/ضد/ ضدخاص /مقدمیت

 

امام علی :الْغِنَى وَ الْفَقْرُ، بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه. قصار 452

غنی و فقر آنگاه آشکار می شود که اعمال انسانها بر ذات مقدس ربوبی عرضه شود.

بی نیازی و فقر دو مقوله اند: به بی نیازی غنی می گویند و فقر هم نیازمندی است (گاه مادی و گاه معنوی. مادی هم گاه در حوزه مال است و ثروت و گاه در مقام و جاه و جلال است و گاه در عرصه علوم است، تمام این انواع غنی زودگذر و زوال پذیر و ناپایدار است. غنای معنوی هم امری پایدار است که همیشه با انسان است).

امام به این نکته اشاره دارند که به هنگام حضور همگان در محشر در محضر عدل خدا آنجا معلوم می شود که چه کسی دستش پر هست و چه کسی دستش خالی است. برخی اینجا سرمایه دارند اما در محشر تهی دست هستند ، وَنَادَىٰ أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا...(اعراف 150)، انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ (حدید 13) آنجاست که غنی و فقر خودش را نشان می دهد. آن غنا و آن فقر هست که باید به آن تامل داشت، غنا و فقر این دنیا تمام می شود اما غنی و فقر آن جهان است که باید به آن توجه کرد.

سخن پیرامون این بود که آیا امر به شیء نهی از ضد خاص دارد یا ندارد؟

دو مسلک در این عرصه مطرح بود، یکی مسلک مقدمیت بود و یکی هم مسلک تلازم.

الان در مسلک مقدمیت هستیم. با این تقریر که:

یک. چرا می گوییم فعل شیء توقف بر ترک ضد دارد؟ چون مضاده و معانده بین وجودین هست. فرض این است که نمی شود در این زمان و هم مقطع محدود هم ازاله داشته باشیم و هم صلاة . دو وجود در یک زمان محدود نمی گنجد.

دو. عدم المانع من المقدمات است، اگر من بخواهم ازاله نجاست از مسجد کنم ، بایستی که نماز را در این مقطع نخوانم، (مقدمه ازاله ترک صلاه است)

با این دو بند نتیجه می گیریم : فالامر بالازالة ینهی عن الصلاةِ.

شما دنبال اقتضا هستید که آیا امر به شیء نهی از ضد خاص می کند یا نمی کند. و بحث را هم عقلی دیدیم و نقد کردیم کسانی را که سراغ مطابقة ، تضمن و التزام می روند.

عقلی اش اینچنین است، حقیقت این است که بین ضدین، مضاده و معانده هست و هر ضدی که بخواهد وجود پیدا کند نقطه مقابلش باید ترک بشود وقتی چنین است یعنی امر به شیء نهی از ضد خاص می کند.

نقد اینچنین شد: باید در دو بخش بحث کرد: بخش کبروی و بخش صغروی

در عرصه بحث کبروی سخن این است که: آیا عدم المانع از مقدمات محسوب می شود یا از مقدمات محسوب نمی شود؟

(آیا عدم المانع، عدم الرطوبة را می توان از اجزاء علت بحساب آورد یا نمی توان از اجزاء علت بحساب آورد؟)

اما در عرصه صغروی : آخوند و نائینی ، مناقشه صغروی کرده اند. و در این مناقشه گفته اند: عدم الضد مقدمه ترک ضد نیست. عدم الصلاة مقدمه فعل ازاله نیست.

آخوند به این دلیل می گفت که عدم الصلاة مقدمه فعل ازاله نیست: وقتی چیزی را می گوییم مقدمه هست یعنی قبل از این ذی المقدمه می آید ، زیرا تا او نیاید این ذی المقدمه نیاید.(این درصورتی است که در عرض هم باشند) در حالی که این ضد (ازاله) با ترک ضد دیگر(صلاة) این مقدمه آن نیست بلکه در عرض هم هستند، فکما اینکه عدم الصلاة مقدمه ازاله نیست ، عدم الازاله هم مقدمه صلاة نیست، پس تقدمی در کار نیست که بیاییم عدم الضد را مقدمه فعل ضد دیگر بدانیم ، بله عدم المانع از مقدمات است اما عدم الضد در اینجا از مقدمات نیست و در عرض هم هستند.

نائینی از راه دیگر وارد شده است:

ایشان طور دیگر همین مطلب را پیش برده. (با طرح مقتضی) با این ادبیات که: ارتباط مقتضی با عدم المانع چه هست، ارتباطش این است که عدم المانع در رتبه بعد از مقتضی هست. یعنی اول مقتضی باید موجود باشد بعد از وجود مقتضی بررسی می کنیم که آیا مانع دارد یا مانع ندارد.

فرتبةُ المانع بعد وجود المقتضی ای عدم المانع یوثر فی تاثیر المقتضی فی المقتضاء.

در اینجا تصور مانعیت صلاة نیست مگر اینکه علت تامه موجود باشد ، مقتضی و شرط ازاله موجود باشد، این در صورتی است که مقتضیین الضدین موجود باشد ( یعنی مقتضی ازاله و صلاه هم موجود باشند) فکما اینکه اجتماع ضدین نشاید ، اجتماع مقتضی ضدین هم نشاید.

پس در جایی که دو ضد مطرح هستند مقتضی موجود نیست و عدمش را نمی توان مستند به مانع کرد بلکه مستند به عدم مقتضی هست. فعدم الصلاة لا یکون مقدمةً للإزالة کما اینکه عدم الازالة لا یکون مقدمةً للصلاة. فعلی هذا چگونه ما وارد شدیم.

(استاد) گفتیم که اول باید سراغ مناقشه کبروی بیاییم و ببینیم: آیا عدم المانع از اجزاء علت هست یا نیست؟

این متفرع بر این است که آیا عدم چیزی هست که رویش حساب کنیم یا عدم امری انتزاعی است و چیزی نیست. آنچه که هست وجود است.

لا مَيزَ في الاعدام من حيث العدم وهو ، لها إذاً بوهمٍ تُرتَسَم

كذاك في الأعدام لا عليّة وإن بها فاهوا فتقريبية

پس ما در مقام کبری نمی توانیم عدم را بیاییم جزء العله به حساب بیاوریم. بنابراین وقتی کبری مخدوش شد، صغری هم مخدوش می شود.

مرحوم کمپانی (در نهایه الدرایه ج1 ص 220) می گوید: آری عدم مطلق چیزی نیست و تاثیر گذار هم نیست، اما اَعدامِ ملکه امر واقعی است ، لها حظٌ من الوجود.

(عدم و ملکه:

عدم در جایی قابل تصور است که وجود قابل تصور باشد . جایی عمی را می گوییم که بصر قابل تصور باشد. در جایی که بصر قابل تصور نیست عمی اطلاق نمی شود)

عدم ملکه، عدم است اما مانند عدم های دیگر نیست ، لها حظٌ من الوجود با این توضیح:

*؟ یک. استعدادات و قابلیات، اعدام ملکه وجود خارجی ندارد آنچه دارد حیثیت انتزاعی از امور موجوده است.

دو. به این ترتیب عدم البیاض در موضوعی که از اَعدام ملکات است از حیثیات انتزاعیه هست (انتزاع از وجود).

سه. اینکه موضوع به گونه ای باشد که لابیاض له، یعنی قابلیت عروض سواد را هم دارد، متمم قابلیت مثل نفس قابلیت حیثیت انتزاعیه است. و لها حظٌ من الوجود.

نقد این سخن که سخن بزرگی است . (گوینده این سخن هم بسیار بزرگ است . مرحوم کمپانی از مفاخر در عرصه فکر و اندیشه است )

اولا قصه استعداد و قابلیت با عدم ملکه متفاوت است. استعداد و قابلیت مرتبه ضعیف وجود است (پس قوه عدم نیست قوه وجود است منتهی وجود بسیار ضعیف) اما اَعدام، (حتی اعدام ملکه) آنچه که هست عدم نیست، آنچه که هست خود این ملکه است. واقعیت در عدم البیاض آنکه می شود رویش حساب کرد نفس البیاض است غیر از عدم البیاض. در عدم البصر آنی که می شود رویش حساب کرد نفس البصر است نه عدم البصر. فعدم البصر لیس بشیءٍ و لیس بمتمم للقابلیة. بنابراین این تعبیر که عدم الملکه لها حظٌ من الوجود ، چنین نیست.

(فالاستعداد و القابلیةُ فی طرفٍ و عدم الملکه فی طرفٍ آخر. استعداد وجود و قابلیت است، این قابلیت مَرتبةٌ ضعیفةٌ من الوجود اما عدم الملکه هیچ نیست. علامه هم در نهایة الحکمه فرموده، ربما یضاف العدم الی الوجود فیحصل له حظ من الوجود . و این قابل باور نیست)

محقق اصفهانی نقد کبرای ما را نمی پذیرد و قبول نمی کند، (که ما عدم المانع را گفتیم از مقدمات نیست ، چون عدم چیزی نیست که از مقدمات باشد ) ایشان می گوید این عدم آن عدمی که شما می گویید نیست، پس بنابراین ایشان کبرا را قبول دارد.

اما نقد صغری (چه به بیان آخوند و چه به بیان نائینی ) قابل نقد نیست. بخصوص بیان نائینی زیرا بیان ایشان از بیان آخوند ادقّ بود، زیرا می شود در کلام آخوند بگوییم درست است که اینها با هم هستند ولی تقدم رتبی که هست.در تقدم رتبی (وقتی صلاة را نسبت به ازاله می سنجیم عدم صلاة تقدم رتبی دارد بر وجود ازاله اما در کلام نائینی اصلا تقدم رتبی هم نمی توانید بگویید . مرحوم نائینی می گوید اصلا اینجا ما مقتضی را نداریم تا عدم المانع را مطرح کنید.

(نقد صغروی این دو بزرگ نقد صغروی قابل نقد نیست)

اشکال: به هر حال عدم ملکه با عدم مطلق فرق دارد یا ندارد؟ پس معلوم می شود عدم الملکه یک چیزی از وجود دارد که می گوییم عدم الملکه.

پاسخ این است : عدم الملکه با عدم مطلق در عدم هیچ تفاوتی ندارند. بله در وجودشان متفاوتند. این تفاوت در نقطه مقابلشان که وجوداست متفاوت اند، پس تفاوت هم در اینجا من حیث العدم نیست بلکه من حیث الوجود است یعنی عدم مخصوص است.


 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo