< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سید احمد خاتمی

99/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: الأوامر/مقدمة الواجب /قید به هیئت و یا ماده

 

حدیث

امام علی : مَا أَحْسَنَ تَوَاضُعَ الْأَغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ طَلَباً لِمَا عِنْدَ اللهِ! وأَحْسَنُ مِنْهُ تِيهُ الْفُقَرَاءِ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ اتِّكَالاً عَلَى الله[1]

چه زیباست تواضع ثروتمندان برای فقرا برای رسیدن به پاداش الهی و از آن بهتر بی اعتنایی و بزرگ منشی فقرا در برابر اغنیا با توکل به خداوند هست.

روح این سخن این است که در مکتب ما پول به عنوان یک ارزش نیست و نباید ثروتمندان بخاطر پولشان، خودشان را یک سر و گردن از دیگران بالاتر بدانند. لذا می فرمایند جا دارد اغنیاء در برابر فقرا تواضع کنند. و مشکلاتشان را حل کنند تا فاصله ها کم شود و زندگی ها شیرین شود.

مقابل ما احسن ما اقبح هست. چقدر زشت است تکبر اغنیا خود را بالاتر بگیرند و از آن سو هم به فقرا هم مولا سفارش می کنند که به پولدارها بی اعتنا باشید که مبادا فکر کنند که پولش ارزشمند است. مد نظر امام پولداری نیست که خرج دین می کند . قصار 228 آمده من اتی غنیا فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دینه، کسی که بخاطر پول پولداری را تحویل بگیرد دو ثلث دینش را بر باد رفته.

به عبارت دیگر ما سوسیالیست نیستم که بگوییم پول از اغنیاء بگیرید به فقرا بدهید. این را جزء دین نمی دانیم اما بر این باور هستیم که نگاهمان به ارزشها باید ارزشی باشد و در نگاه ارزشی پول بما هو پول ارزشی ندارد ولی اگر در راه دین خرج شود ارزش محسوب میشود.

قید به هیئت میخورد یا ماده

سخن پیرامون کلام شیخ بود، که چرا قید را به ماده بزنیم. ایشان چنین چارچوبه ای را تصویر کردند، انسان وقتی شیئی را تصویر می کند یا می طلبدش یا نمی طلبدش. اگر نطلبیدش که هیچ، اگر می طلبدش یا می طلبدش علی جمیع تقادیره، هذا واجبٌ مطلقٌ . یا علی تقدیر خاص میطلبد، تقدیر خاص هم یا امر اختیاری است یا امر اختیاری نیست. امر اختیاری هم یا مورد تکلیف هست و باید مکلف دنبالش برود یا مورد تکلیف نیست. این حصر ، حصر عقلی است. و قید هم بر میگردد به ماده. کجای این صور قید به هیات برمیگردد؟ ان الانسان اذا تصور الی شیء.

آقای خویی می گوید ظاهر آخوند این است که این حصر را پذیرفته ، و فهم ایشان از کلام جناب شیخ این است که حکم از ناحیه مقتضی است. منتها آخوند میگوید که مشکل در مقتضی نیست، مشکل در مانع است. (مانع از تاثیر مقتضی).

شیخ چنین پنداشته که واجب مشروط در همه موارد مقتضیش همراه با مانع است. و جناب آخوند می گوید بر این اساس طلبش را گره زده به حصول شرط. در صورتی که احکام تابع مصالح در خودش باشد مطلب روشن است، اما اگر تابع مصالح در ماموربه و منهی عنه باشد ، قدری مشکل است ولی آن مشکل هم قابل حل است، بخاطر اینکه آنچه که هماهنگ باید باشد در حکم واقعی است که هست، نه در حکم ظاهری که فعلیت دارد.

بعبارت دیگر احکام واقعی متعلقات هستند که تابع مصالح و مفاسدند. چه بسا حکم واقعی به مرحله فعلیت نمی رسد به خاطر وجود مانعی ( چهار مثال مرحوم آخوند زدند، که حکم واقعی به مرحله فعلیت نرسیده. یک. موارد قیام اماره. دو. موارد قیام اصل. سه. احکامی که در صدر اسلام انشائش شده بود ولی زمینه اش فراهم نبود. چهار. احکامی که انشاء شده و تا ظهور حضرت ولیعصر(عج) زمینه اش فراهم نیست)

بنابراین آخوند برخلاف شیخ انصاری که مشکل را در اینکه حکم به فعلیت نرسد، در مقتضی دیده ، (یعنی گفته اصلا این حکم نیست(این واجب نیست)) آخوند گفته شما مشکل را در مقتضی نبینید. چه بسا مقتضی هست و مانع موجود است. بنابراین می توان قید را به هیات زد. این قید گاه موجودٌ ، پس متعلق این هیات که وجوب است هست. و گاه موجود نیست ، پس این واجبتان نیست (شیخ چنین پیش رفت)، اما آخوند فرمان را اینگونه گرفت که در مواردی این مقتضی موجود است ولکن مانع مفقود نیست، بنابراین وقتی مانع مفقود نبود ولو مقتضی موجود باشد حکم موجود نیست.

آقای خویی می گویند که : ظاهر کثیری از واجبات مشروطه این است که مقتضی در آن موجود نیست نه آنکه مانع مفقود نباشد. (یعنی به حمایت از شیخ برخاسته اند و شیخ درست می گوید که مقتضی موجود نیست) نه شمای آخوند که می گویید مقتضی موجود است لکن مانع موجود است.

یک. طفل مکلف نیست. زیرا مقتضی تکلیفش موجود نیست یا مقتضی اش هست مانع جلویش را گرفته؟ مقتضی نیست. اقتضای تکلیف نیست، نه اینکه مقتضی هست و مانع موجود است.

دو. مجنون مکلف نیست. زیرا مقتضی موجود نیست.

سه. نائم أَنَّ الْقَلَمَ رُفِعَ عَنْ ثَلَاثَة عَنِ‌ النَّائِمِ‌ حَتَّى‌ يَسْتَيْقِظ[2] در نائم هم مقتضی موجود نیست نه اینکه مقتضی موجود هست ولی مانع هست.

برداشت نهایی مرحوم خویی: بعید نیست که ظاهر کثیری از واجبات مشروطه این است که مقتضیش موجود نیست نه اینکه مانع مفقود است (همان که شیخ می گوید) . نتیجه ای که میگیرد این است که این احکام اوائل بعثت که بعد ها ابلاغ شد و به فعلیت رسید ممکن است به خاطر عدم مقتضی بوده و ممکن است بخاطر وجود مانع . (احتمال وجود مانع هست)

آقای خویی بدش نمی آید که بگوید عدم این احکام لوجود المانع نیست، چه بسا لعدم المقتضی بوده باشد. مثلا در باب احکامی که الان انشائش هست و به فعلیت نرسیده و زمانی که حضرت حجت ظهور بفرمایند به فعلیت می رسند. چه اشکالی دارد که این حرف را بزنیم و بگوییم که این احکامی که در زمان حضرت ولیعصر هست، انسان های کاملی را می طلبد که آنها مخاطب برای اجرایش بشوند و هنوز این کمال نیامده.

مرحوم خویی نیامده سراغ ادله و الا دلیل داریم. إِذَا قَامَ‌ قَائِمُنَا، وَضَعَ‌ اللَّهُ‌ يَدَهُ‌ عَلى‌ رُؤُوسِ الْعِبَادِ، فَجَمَعَ‌ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ‌ أَحْلامُهُمْ‌.[3] دست مبارک را بر سر مردم می گذارند و عقلشان کامل می شود. فکما اینکه بچه مکلف نیست چون مقتضی اش نیست ما هم در مقابل زمان ظهور بچه ایم و هنوز به بلوغ بایسته نرسیدیم و لذا مقتضی وجود این احکام نیست. (فرمایش خویی)

فمن الجایز ان یکون حالُنا باضافه الی الکُمّل، الذین یوجدون فی زمن الحجه (ع) حال الصبی بالاضافه الی البالغ.[4]

فلذا مقتضی موجود نیست. آنچنان که مقتضی تکلیف بر بچه موجود نبود مقتضی این تکالیف بر ما ها که بچه ایم موجود نیست.

در تایید این بخش فرمایش خویی. ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‌ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‌﴾[5] بل احیاء یعنی چه؟

علامه در المیزان : بعضی ها این زنده بودن را به زنده بودن نامشان میگیرند(سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز ، مرده آن است که نامش به نکویی نبرند). علامه می گوید این از اعتباریات است.مردم وظیفه احترام به شهید را دارند اما این نامگذاری کوچه و خیابان به نام شهید چه تاثیری در حال شهید دارد. بعد میگویند شهدا، حیاتی واقعی تر از این حیات دارند. منتها ما مانند طفل در رحم هستیم و حیات آنها را درک نمی کنیم.

دو . ﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ ولكن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ.﴾[6] جهان هستی تسبیح گوی حضرت حق است. این تسبیح زبان حال (نقاشی که یک گل زیبا کشیده ، گل زیبا زبان حالش این است که این تصویر نقاش را می ستاید) است یا زبان قال.جهان هستی هم اینچنین است. علامه میگوید این زبان، زبان قال است. اگر زبان حال بود که قابل فهم بود . معلوم می شود زبان قال است که ما نمی فهمیم.

مرحوم خویی : این سخن قابل توجیه است این سخن با این که نسبت به این احکامی که می گویید صدراسلام و الان … اصلا مقتضی اش موجود نیست زیرا ما قابلیت آن را نداریم. این دفاع و نقد ایشان به آخوند.

(آقای آخوند شما مطلب را زدید به اینکه مقتضی موجود است ولکن مانع مفقود نیست ولی شیخ می گوید اصلا مقتضی موجود نیست)

کلام مرحوم نائینی

بعد جمله ای از نایینی نقل می کنند که فرمایش نایینی در جواب شیخ این است که:

انسان وقتی چیزی را تصور می کند دو جور اشتیاق پیدا می کند . یک جور اشتیاقش اشتیاق مطلق است و یک جور اشتیاقش اشتیاق علی تقدیر هست. انسان تشنه وقتی آب تصور می کند همین الان سراغ آب می رود ولی انسان سیراب وقتی تصور آب را می کند، اشتیاق علی تقدیرٍ پیدا می کند. (اشتیاق علی تقدیر یعنی اگر تشنه شدی سراغ آب برو) اگر خودش تشنه شد سراغ آب می رود. بنابراین آنچنان که انسان در تصورات معمولی اش این است در امر و نهی هم چنین است. گاه نگاه می کند به این امر(وجوب، هیات) می بیند الان وقتش است. و گاه می بیند الان وقتش نیست، (الامور مرهونهٌ الی اوقاتها). پس امر و نهی ریشه در شوق دارد. (شوق و اراده و طلب) و این شوق دو جور است. پس جناب شیخ اینکه شما امرتان را متمرکز می کنید به واجب، می گویید وجوب علی ای حالٍ هست ،آقای نایینی می گوید به چه دلیل می گویید وجوب علی ای حالٍ هست؟ مثال تشنه. تشنه است الان می رود سراغ آب و شوق به آب پیدا می کند. و گاه تشنه نیست و تصور می کند تشنگی را و شوق علی تقدیرٍ پیدا می کند. پس جناب شیخ متمرکز نشوید روی ماده (واجب).

آقای خویی اشکال می کند. می گوید ما دو وجود نداریم. (وجود مطلق و وجود تقدیری ) یا اسباب وجود هست فموجودٌ یا اسباب وجود نیست فعدمٌ. اینکه شما می آیید تقسیم می کنید وجود مطلق را و وجود تقدیری را این لا شاهد علیه.

غایه المأمول ج1 ص341 مطالعه شود.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo