« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد سید‌احمد خاتمی

1404/02/02

بسم الله الرحمن الرحیم

بیع صاع من الصبره/شروط المتعاقدين /كتاب البيع

 

موضوع: كتاب البيع/شروط المتعاقدين /بیع صاع من الصبره

 

روایت: امام باقر(ع): أنه قال: والله إن كان علي (عليه السلام) ليأكل أكل العبد، ويجلس جلسة العبد، وإن كان ليشتري القميصين السنبلانيين، فيخير غلامه خيرهما ثم يلبس الآخر، فإذا جاز أصابعه قطعه، وإذا جاز كعبه حذفه، ولقد ولي خمس سنين ما وضع آجرة على آجرة، ولا لبنة على لبنة، ولا أقطع قطيعا، ولا أورث بيضاء ولا حمراء، وإن كان ليطعم الناس خبز البر واللحم، وينصرف إلى منزله ويأكل خبز الشعير والزيت والخل، وما ورد عليه أمران كلاهما لله رضا إلا أخذ بأشدهما على بدنه، ولقد أعتق ألف مملوك من كد يده، تَرِبَت فيه يداه، وعرق فيه وجهه، وما أطاق عمله أحد من الناس، وإن كان ليصلي في اليوم والليلة ألف ركعة، وإن كان أقرب الناس شبها به علي بن الحسين (عليهما السلام)، وما أطاق عمله أحد من الناس بعده. [1]

مجالستان را با ذکر علی زینت بدهید، مثل بردگان غذا می خورد، مثل بردگان می نشست، لباس مرغوب رومی (لباس بلند) را به غلامش میگفت زیباترین را تو بگیر و غیر مرغوب ترین را خودش می پوشید، وقتی آستین خیلی بلند بود قطع می کرد، وقتی بیش از غوزک پا می شد قطع می کرد، 5 سال حاکم بود ، یک آجر روی آجر نگذاشت، خشت روی خشت نگذاشت، یک تکه زمین برای خودش برنداشت، طلا و نقره از خودش باقی نگذاشت، تلاشش این بود مردم گندم و گوشت داشته باشند، در خانه خودش نان جو می خورد، روغن زیتون و سرکه می خورد، دو چیز پیش نمی آمد که هر دو مورد رضایت خدا بود او سخت ترین را انتخاب می کرد، هزار برده را از دسترنج خودش آزاد کرد، بخاطر کاری که داشت عرق می کرد، هیچ کس نمی تواند مثل علی عمل کند، شبانه روز 1000 رکعت نماز می خواند، شبیه ترین افراد به او علی بن الحسین است، هیچ کس توان علی و علی بن الحسین را ندارد.

ابن ابی الحدید ذیل خطبه ای که الهاکم التکاثر می گوید این خطبه را 1000 بار مطالعه کردم و هربار که می خواندم مو بر بدنم راست میشد.

در تمام جنگ های پیامبر امام علی حاضر بودند، در موسوعه الامام علی بن ابی طالب دارد وقتی حضرت را غسل می دادند جای 1000 ضربه شمشیر روی بدن بود. الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن ابی طالب و اولاده المعصومین علیهم السلام.

فیکَ یا أُعْجُوبَةَ الْکَوْنِ غَدَا الْفِکْرُ کَلیلاأَنْتَ حَیَّرْتَ ذَوی اللُّبِّ وَ بَلْبَلْتَ الْعُقُولا

کُلَّما قَدَّمَ فِکْری فیکَ شِبْراً فَرَّ میلاناکِصاً یَخْبِطُ فى عَمْیاءَ لایَهْدى سَبیلا

«در ذات تو اى اعجوبه جهان هستى فکر خسته و وامانده شد، تو صاحبان اندیشه را حیران ساخته اى و خردها را به هم ریخته اى و متحیر کردی، هر زمان فکر من یک وجب به تو نزدیک شود یک میل فرار مى کند، آرى به عقب برمى گردد و در تاریکیها غرق مى شود و راهى به پیش پیدا نمى کند».

خلاصه:

اذا باع صاعا من الصبرة ، فعلی ای هذه صور تٌحمل: به نحو اشاعه، به نحو کلی فی المعین یا به نحو فرد منتشر.

گرایش شیخ انصاری این است که یحمل علی الکلی فی المعین.

ما الفرق بین الاشاعه و الکلی فی المعین؟

مقدمه:

این سوال یک مقدمه دارد و آن این است، که اگر به نحو اشاعه باشد، مشتری و بایع در مبیع شریک هستند، کالمتوارثین من مورّث واحد، اما اگر کلی فی المعین بود یک صاع را منهای خصوصیاتش مالک هست (شرکت نیست)، طبیعی یک صاع در این صبره برای مشتری هست، شرکتی در کار نیست و بینهما(اشاعه و کلی فی المعین) اربعة فروق.

فرق اول: البایع یتخیّر لا المشتری؛

اگر به نحو اشاعه بود هر دو اختیار داشتند، هم بایع و هم مشتری، چون در خصوصیات هم اینها شریکند منتها شرکت به نسبتی که دارند، یک دهم بود یک دهم شریک هستند ، اگر دو دهم بود دو دهم شریک هستند، و… اما اگر به نحو کلی فی المعین بود اینجا آنی که مالک است طبیعی است که یک دهم را (صاعاً من عشرة اصبع) اما خصوصیات را مشتری مالک نیست فقط بایع مالک است.

ففی الکلی فی المعین یتخیّر البایع، کالکلی فی الذمه، اگر یک چیزی در ذمه بایع بود در خارج اختیارش با مدیونی هست که دینش کلی فی الذمه است، لکن یک فرق بین کلی فی الذمه و اینجا هست، فرقش این است که در کلی فی الذمه محدودیت ندارد، اما اینجا محدودیت دارد، (من هذه الصبره) آنجا محدودیت ندارد ولی اینجا محدودیت دارد، پس اولین فرق بین اشاعه و کلی فی المعین این است که در کلی فی المعین یتخیر البایع، اما در اشاعه این مبیع مشترک است بین البایع و المشتری.

فرق دوم: اذا تلف المبیعُ از ملک چه کسی رفته؟

علی الاشاعه هم از ملک بایع رفته و هم از ملک مشتری، اما اگر به نحو کلی فی المعین بود درست است که این مبیع قابلیت آن را دارد که مال مشتری، اما تا تحویل مشتری نشده ملک مشتری نیست، اما علی الاشاعه ملک بایع و مشتری است، فعلی هذا اگر مثلا آتش سوزی اتفاق افتاد و نه صاع از بین رفت و فقط یک صاع باقی ماند این یک صاع برای مشتری هست؛ و اگر همه اش از بین رفت یک صاع بر ذمه بایع هست.

نکته: کلی فی المعین در طبیعی است نه در خصوصیات فردیه یعنی بایع یک کلی بر ذمه اش آمده منتها کلی ای که از این صبره باشد، آنی که از بین رفته خصوصیات فردیه است، و این خصوصیات فردیه برای بایع است.

ظرفیت این هست ولی هنوز ملک مشتری نشده است، فرق است بین اینکه بگوییم ظرفیتش را دارد یا ملک شده، علی نحو کلی فی المعین یک صاع باقیمانده منحصر می شود؛ چون ما فی الذمه کلی است (فی هذه الصبره نیست)، ولی اینجا فی هذه الصبره هست، وقتی در فی هذه الصبره نه صاع از بین رفته منحصر می شود حق مشتری در این یک صاع.

سخن این است که مشتری صاحب کلی فی المعین، حق او در این طبیعی منحصر است به این یک صاع.

فرق سوم و چهارم برای جلسه آینده.

اشکال اول: در فضای مجازی آمده از دو بحث ما در مورد مذاکره برداشت هایی کردند و می گویند تناقض هست، در یک جا می گویید مذاکره یعنی تهدید و تسلیم و در جای دیگر می گویید که این مذاکره غیر مستقیم مبنای قرآنی دارد: ﴿وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا﴾[2] (اگر دشمنان صلح کردند تو هم صلح کن با آنها)، در حقیقت با این اشکال می خواهند بر آقا اشکال بگیرند که فرموده بودند: مذاکره نه عاقلانه نه هوشمندانه و نه شرافتمندانه است بعد راضی به مذاکره شدند.

سخن این است که انصراف حرف آقا به مذاکره مستقیم است، یعنی مذاکره مستقیم با آمریکا نه شرافتنمدانه هست ، نه هوشمندانه هست و نه عاقلانه، بنابراین آقا متناقض حرف نزده است.

اشکال دوم: اگر مذاکره با موفقیت پیش رفت و تصمیم نظام بر مذاکره مستقیم شد، آنوقت چه می گویید؟ قبلا که گفته بودید نه هوشمندانه هست و…

پاسخ می دهیم: نقش زمان و مکان در اجتهاد چیست؟ یک زمان یک مکانی اقتضای آن را دارد و یک زمان و یک مکانی اقتضای دیگر، بر فرض هم که به مذاکره مستقیم برسیم تمام حکومتها حق یا باطل، تمام حکومتشان بر دو پایه هست: یک: اهم و مهم؛ دو: افسد و فاسد.

عقل اقتضا می کند اهم را بگیریم، عقل اقتضا می کند دفع افسد به فاسد کنیم. مثلا در دوران جنگ تحمیلی می گفتیمما تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون ایستاده ایم، اما بعد امام فرمود قطعنامه را پذیرفتم و جام زهر را نوشیدم، این را اینگونه توجیه می کنیم که بین افسد و فاسد دفع افسد به فاسد کردیم، اگر ادامه می دادیم افسد بود ، پذیرفتنش هم فاسد بود، اگر هم روزی بنای مذاکره مستقیم داشتیم بخاطر این است که ما هم می خواهیم این نظام بماند و برای اینکه این نظام بماند و مردم آسیب نبینند تن به مذاکره هم می دهیم ، وظیفه حاکم حفظ نظام هست.


logo