1403/07/25
بسم الله الرحمن الرحیم
نجاسات معفو/شرائط لباس المصلي /كتاب الصلاة
موضوع: كتاب الصلاة/شرائط لباس المصلي /نجاسات معفو
مسئله: صحت نماز با خون قروح باطنی در صورتی که در موضعی نزدیک به ظاهر بدن است و به ظاهر بدن برسد
مسئلة إن سال الدم من القروح الباطنیة، فإن کان في موضع قریب من ظاهر البدن کداخل الفم و الأنف و وصل منه الدم إلی ظاهر البدن أو اللباس فلایجب الإجتناب منه و منه دم البواسیر؛ و إن کان بعیداً من الظاهر کالقرح الموجود في المعدة أو الأمعاء وجب الإجتناب عن دمه علی الأحوط.
این سؤال مطرح میشود که آیا این قروح باطنی قروح باطنی، مانند دملهایی که ممکن است در معده یا رودهها ایجاد شوند به بحثهایی که قبلاً مطرح کردیم ملحق میشوند یا اینکه این بحثها مخصوص قروح ظاهری هستند؟
قروح ظاهری، مانند زخمها و دملهایی که بر روی دست، پا، سینه یا شکم ظاهر میشوند، بهطور مسلم مشمول این احکام هستند. اما در مورد دملهایی که در داخل بدن وجود دارند، روایات صریحی وجود ندارد. بهعنوان مثال، اگر دملی در داخل شکم، معده یا امعاء ایجاد شود، روایات ناظر به این موارد نیستند.
از سوی دیگر، اگر دملی در بینی یا دهان پیدا شود، این اعضا به ظاهر نزدیک هستند و بنابراین مشمول احکام قروح خواهند بود؛ یعنی احکامی که در مورد قروح گفته شده، شامل این موارد نیز میشود، حتی اگر این دملها در داخل بدن قرار داشته باشند. بواسیر نیز جزء همین موارد و اظهر مصادیق آن است و لذا مشمول حکم عدم مانعیت در نماز می شود؛ یعنی خونی که از آن ناشی میشود، مانعیت ندارد و به همان سبکی که در گذشته توضیح دادهایم، عمل میشود.
حال وقتی فرد به دستشویی میرود، ممکن است مقداری خون همراه با مدفوع خارج شود. پزشکان تشخیص میدهند که این خون ناشی از قرحی در معده است. بنابراین نمیتوان آن را از بحثهای مربوط به قروح و جروح خارج دانست.
اما قرحی که در داخل معده ایجاد شده و خون از آن خارج میشود را نمیتوان به حکم قروح و جروح ملحق کرد، زیرا ادله به قروح ظاهری منصرف هستند.
و إن کان بعیداً من الظاهر کالقرح الموجود في المعدة أو الأمعاء وجب الإجتناب عن دمه علی الأحوط.
علی الأحوط به این دلیل است که در این مورد شک داریم که آیا ادله شامل این قروح باطنی میشوند یا خیر. در صورت شک، مطابق احتیاط عمل میکنیم، زیرا اظهر این است که حکم شامل این قروح نمیشود. در این حال، احتمال دیگری نیز وجود دارد که ما به آن یقین نداریم. به همین دلیل، میگوییم علی الأحوط.
در شرح هم نوشتهایم: الوجه في التفصیل شمول إطلاق أدلّة العفو لما إذا کان القرح قریباً من ظاهر البدن بحیث یکون قابلاً للرؤیة؛ کما إذا کان في الفم أو الأنف، بخلاف ما إذا کان بعیداً غیر قابل للرؤیة، کما إذا کان في المعدة.
مسئله: جواز نماز برای کسی که قروحی دارد و در بدن یا لباسش خونی دید و نمی داند که از قروح یا خون دیگری است
مسئلة من کان له قروح فإن رأی في بدنه أو لباسه دماً لا یدري هل هو منها أم دم آخر، جازت الصلاة معه.
اگر کسی هم دمل یعنی قروح و جروح دارد و هم از جای دیگری که قروح و جروح نیست خون بیرون میآید که مشمول عفو نیست. حال اگر روی لباسش خونی دید و شک کرد که آیا از خون قروح و جروح است تا معفو عنه باشد یا از خونی است که قروح و جروح نیست و مانعیت دارد و باید آبکشی شود، در این صورت بنا را بر اصالة البرائة من المانعیة میگذارد. زیرا در بحث مانعیت از نماز، خون قروح و جروح مانعیت ندارد و خونهای دیگر مانعیت دارند. ما نمیدانیم که در اینجا مانعیت وجود پیدا کرد یا مانعیت موجود نشد؟ بنابراین، اصل جاری در مانحن فیه، اصل برائت از مانعیت است.
اشکال: من شک در تخصیص دارم. شک دارم که این خون جزء متخصصات است یا نه؛ به عموم تمسک می کنم. این جزء متخصصات نیست؛ پس مانعیت هست.
جواب: جواب: این در صورتی است که استصحاب عدم ازلی جاری کنیم؛ یعنی عامی داریم که کل دم کذا. سپس مخصصی وارد شده است که مخصص، دم قروح و جروح است که به تخصیص خارج شده است. این مانند «اکرم العلماء» است که فساق از آن خارج شدهاند. در این حالت نمیتوانیم به عموم عام رجوع کنیم و باید با یک اصل، تکلیفش را روشن کنیم. «لا تکرم الفساق» که از «اکرم العلماء» خارج شده است، اگر با اصلی یا استصحابی تکلیفش را روشن نکردهایم، رجوع به عموم عام در شبهه مصداقیه خواهد شد که جایز نیست.
در ما نحن فیه نیز همینطور است. هر خونی مانعیت دارد، اما دم قروح و جروح از این قاعده خارج شده است. باید به کیفیتی ثابت کنیم که این دم، قروح و جروح نیست تا بتوانیم به عموم عام مراجعه کنیم. در حال حاضر در ما نحن فیه استصحاب عدم ازلی مطرح است، زیرا احتمال میدهیم که خون قروح و جروح باشد. این عدم ازلی به معنای این است که از هنگام تکوین و به وجود آمدنش یا قروح و جروح است یا نیست. بنابراین، قضیه ازلی است و ازلی که شد، محتاج به استصحاب عدم ازلی است.
اگر بتوانیم استصحاب عدم ازلی را جاری و ثابت کنیم که این خون از قروح و جروح نیست، به عموم عام رجوع خواهیم کرد. سیدنا الاستاد، استصحاب عدم ازلی را جاری میداند، در حالی که مرحوم نائینی و مرحوم آقای بروجردی آن را جاری نمیدانند. مرحوم امام نیز به تبع آقای بروجردی نیز آن را جاری نمیداند. ما نیز به تبع آنها استصحاب عدم ازلی را اشکال میکنیم؛ نه اینکه صد در صد جاری نیست و نه اینکه صد در صد جاری است. این محل اشکال است.
حالا رسیدیم به اینکه شک خودمان را از بابت قروح و جروح اول باید برطرف کنیم تا بتوانیم به عموم عام رجوع کنیم و این نمیشود مگر با استصحاب عدم ازلی. در رابطه با قروح و جروح بودنش، استصحابش ازلی است. اگر به جریان استصحاب عدم ازلی قائل شدیم، اشکالی ندارد؛ آن را جاری میکنیم و سپس به عموم عام رجوع میکنیم.
ولی اگر جاری نبود، کما هو الأقوی، نمیتوانیم به عموم عام رجوع کنیم؛ زیرا شبهه مصداقیه است. از طرف دیگر، استصحاب عدم ازلی که جاری نیست، ما را متحیر میسازد. در این مرحله، نوبت میرسد به اصالة البرائة من المانعیة؛ زیرا شک داریم و نمیدانیم که آیا خونی که مشاهده میشود، در نماز مانع است یا مانع نیست. از این رو، اصالة البرائة در مورد مانعیت جاری است.
سؤال: به چه دلیل نجاست را به شکل مانع نماز دیدهایم و نه به شکل اینکه عدمش شرط است؟
جواب: دلیل این موضوع، ظهور ادله است. ظهور ادله در مانعیت این خون است و عدم مانعیتش، اگر که از قروح و جروح باشد، تنها به بحث مانعیت مربوط میشود. در اینجا بحث شرطیت مطرح نیست.
اما چطور از ظاهر دلیل فهمیدیم؟ ظاهر دلیل وجدانی است. هر کسی به وجدان خودش باید مراجعه کند تا بفهمد ظاهر ادله چیست. اینجا اگر به صورت نهی و افعل و لا تفعل باشد، مانعیت میشود و الا اگر شرطیت شد، اصالة البرائة جاری نیست و قاعده اشتغال جاری است.
برای مثال اگر ما شک داریم که باید نماز به سمت قبله بخوانیم، قبله شرط می شود. اگر ندانیم این طرف شرط است یا نه؛ در این صورت قاعده اشتغال جاری است. اگر در شرط شک کردیم که آیا وجود دارد یا ندارد، قاعده اشتغال جاری است؛ بخلاف مانع که اگر شک کردیم مانع وجود دارد یا ندارد، اصالة البرائة جاری خواهد بود. مثل همین بحث قروح و جروح که مانع نیست؛ ولی بقیه خونها مانعند. مثال دیگر «لبس ما لا یأکل لحمه فی الصلاة» که مانع است؛ مثلاً موی گربه که به لباس ما بچسبد و ما با آن نماز بخوانیم. عدم موی گربه شرط نیست؛ بلکه خودش مانع است. خلاصه آثاری هم دارد که در موقع خودش میرسیم. بحث لباس مشکوک، بحث مفصلی در فقه است و در آنجا شرح میدهیم که مثلاً شرطیت و مانعیت چطورند. لسان دلیل چطور است و تفاوتشان چیست؟ شک در شرطیت مجرای قاعده اشتغال و شک در مانعیت مجرای اصالة البرائة است.
مسئله: اگر در بدن قروح یا جروح متعدده باشد
مسئلة إن کان في بدنه قروح أو جروح متعدّدة فإن کانت قریبة جدّاً بحیث عدّت قرحاً أو جرحاً واحداً، فمادام لم یبرأ الکلّ تصحّ الصلاة في الدم السائل منها؛ و لکن إن کانت متباعدة بنحو عدّ کلّ واحد منها قرحاً أو جرحاً مستقلّاً، فإن برأ و التأم أحدها، وجب الإجتناب عن دمه بعد الإلتیام دون البواقي.
این بحث مربوط به حالتی است که چند دمل وجود دارند و به هم نزدیک هستند و در این صورت، بهعنوان یک واحد حساب میشوند. بنابراین، مادامی که از یکی از این دملها یا حتی از هر دو یا هر سه آنها تراوشی صورت میگیرد، آن دملی که تراوش میکند، همان حکم قروح و جروح را دارد. تا زمانی که بهطور کامل پاک نشود، هر چه که بیاید، جزء قروح محسوب میشود؛ بر خلاف حالتی که دملها فاصله داشته باشند، که هر کدام حکم علی حدهای دارند.
حکم علی حده هر دمل این است که تا زمانی که خون از آن تراوش میکند، قروح و جروح محسوب میشود و هر وقت که این دمل خشک شد و خونش تمام شد، دیگر جزء قروح و جروح نیست. لذا اگر بعد از آن خونی از آن بیرون آمد، محکوم به قروح و جروح خواهد بود و معفو عنه نیست. اما اگر چهار یا پنج دمل به هم چسبیده باشند، تا یکی از آنها تراوش کند، همه معافند و حکم یکی را دارند.
مسئله: عدم بطلان نماز با خونی که کمتر از درهم است
مسئلة إن کان الدم أقلّ من الدرهم فلایکون مبطلاً للصلاة؛ و یستثنی من ذلک دم الحیض و النفاس و یلحق بهما الإستحاضة علی الأحوط؛ و کذلک دم نجس العین و المیتة و دم ما لا یؤکل لحمه، فإنّها مبطلة للصلاة مطلقاً.
بحث قروح و جروح تمام شد و گفتیم که چندتا استثنا داریم. یکی از آنها خون قروح و جروح است که بحثش تمام شد و دیگری بحث خون کمتر از درهم است. خونی که کمتر از درهم باشد، نماز را باطل نمی کند. البته نجس است. اگر همان خون روی بدن یا لباس انسان باشد و نماز بخواند اگر کمتر ار درهم است، نماز صحیح است.
حالا درهم چقدر است؟ در روایات به اندازه درهم اشاره شده است، اما بحث بر سر این است که اندازه درهمها چه بوده است که این محل اختلاف نظر است. برخی گفتهاند که درهم به اندازه اخمص الراحة، یعنی گودی کف دست است. ابن ادریس نیز این نظر را مطرح کرده است. برخی دیگر گفتهاند که درهم به اندازه عقد الإبهام، یعنی اندازه مفصل انگشت بزرگ است که بزرگتر از سایر مفاصل است. همچنین برخی گفتهاند که درهم به اندازه عقد السبابة است که بسیار کوچکتر میباشد.
محقق خویی (ره) میفرماید که با توجه به این اختلاف نظرها و عدم وضوح مفهوم درهم، باید به عموم عام رجوع کنیم. عموم عام مانعیت هر خونی را شامل میشود.[1] ما میدانیم که چیزی از عموم خارج شده، اما در مورد مفهوم درهم شک داریم و در دورانی بین اقل و اکثر قرار داریم. اگر درهم به اندازه اخمص الراحة باشد، نسبت به عقد السبابة خیلی بزرگتر است. بنابراین، وقتی که دوران بین اقل و اکثر است و اختلاف مفهومی وجود دارد، باید به عموم عام رجوع کنیم. عموم عام مانعیت بیان کرده است که جایز نیست.
نظر محقق خویی (ره) این است. حال باید بررسی کنیم که آیا میتوانیم از مطالبی که اصحاب فرمودهاند به نتیجهای برسیم. ابن ادریس با آن عظمتش تعیین کرده و فرموده است که درهم به اندازه اخمص الراحة، یعنی گودی کف دست است که کم هم نیست و از همه بزرگتر است. بالاخره نظرات مختلفی وجود دارد و اگر چنانچه شک کردیم، باید اقلش را بگیریم و در مازادش به عموم عام رجوع کنیم.
این دم که کمتر از درهم است، کلیت نداشته و شرایط خاصی دارد. خون نباید از خون حیض باشد؛ حتی اگر سر سوزنی خون حیض باشد، مانع نماز و مبطل آن است. همچنین، خون نفاس هم نباید وجود داشته باشد. در مورد خون استحاضه نیز، علی الأحوط، نباید باشد. علاوه بر این، خون نجس العين نیز نباید باشد؛ به عنوان مثال، خون سگ یا خنزیر نمیتواند مانع نماز باشد. حتی خون حیوانات غیر مأکول اللحم نیز نباید وجود داشته باشد، زیرا در روایت آمده است: «لا تصلّ في ما لایؤکل لحمه».
این بدان معناست که اگر خون از ما لا یؤکل لحمه باشد، دلیل “لا تصلّ” شامل آن میشود. به عبارت دیگر، هر چه هم که کم باشد، جزء ما لا یؤکل لحمه محسوب میشود و نماز در آن جایز نیست. به همین ترتیب، مانند اینکه نماز در کرک و وبر و شعر حیوانات غیر مأکول اللحم جایز نیست، در خون آنها نیز نماز جایز نیست. به عنوان مثال، خون گربه نیز مستثناست و حتی سر سوزن آن میتواند نماز را باطل کند.
سؤال: چطور حکم را از وبر ما لا یؤکل لحمه به خونش تسری دادیم؟
جواب: در روایت آمده است: «لا تصلّ في ما لایؤکل لحمه»، که این جمله شامل اجزای مختلف حیوانات غیر مأکول اللحم میشود. وبر یکی از مصادیق ما لا یؤکل لحمه است. به عبارت دیگر، وبر، شعر، استخوان، گوشت، پوست و هر چیزی که از اجزای ما لا یؤکل لحمه باشد، شامل این حکم است.
علاوه بر این، خون نیز جزء بدن حیوان محسوب میشود و در روایت به «ساق» نیز اشاره شده است. بنابراین، خونش هم جزء بدنش است که در روایت آمده “لا تصلّ فیه”. به این ترتیب، حکم عدم جواز نماز در خون ما لا یؤکل لحمه از طریق تسری حکم وبر به خون آنها است. در نتیجه، همانطور که نماز در وبر و سایر اجزای این حیوانات جایز نیست، در خون آنها نیز همین حکم جاری است.
در شرح نوشتهایم: و أمّا دم الحيوان غیر مأکول اللحم، فلأنّه جزء من بدنه و هو موجب لفاسد الصلاة زائداً علی دمویته؛ فقد صرّح في موثقة ابن بکیر "وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ وَ کُلِّ شَیْ ءٍ مِنْهُ"، فیشمل دمه بلا إشكال؛
در روایت حتی روث و بول را هم ذکر کرده است. معلوم میشود رطوبات بدن هم جزء این حکم هستند. همچنین، «کل شیء منه» نیز به این موضوع اشاره دارد و خون هم جزئی از آنهاست.
و کذلک دم نجس العين.
خون نجس العين، به این دلیل که نجس العين به تمام وجودش مبطل نماز است. میته و دم ما لا یؤکل لحمه نیز همینطور هستند.
تعرّض الوسائل لروایات المسألة في الباب 21 من النجاسات، "باب الدماء التي لا یعفی من قلیلها" و المذکور فیها خصوص دم الحیض و هي موثقة أبی بصیر عن أبي عبدالله (ع) أو أبي جعفر (ع) قال: "قَالَ: لَا تُعَادُ الصَّلَاةُ مِنْ دَمٍ تُبْصِرُهُ غَیْرَ دَمِ الْحَیْضِ فَإِنَّ قَلِیلَهُ وَ کَثِیرَهُ فِی الثَّوْبِ إِنْ رَآهُ أَوْ لَمْ یَرَهُ سَوَاءٌ".[2] و الروایة معمول بها و اعتمد علیها الأصحاب ... .
و أمّا الإستحاضة فقد ألحقت به في کلمات الأصحاب و الإحتیاط حسن خصوصاً لأجل فتوی المشهور به.
اصحاب خون استحاضه را هم اضافه کردهاند؛ با اینکه خون استحاضه در روایت نیامده است. اما چون اصحاب فتوا دادهاند، ما نیز احتیاط کردهایم.
و أمّا وجه استثناء دم نجس العين، فهو کونه نجساً من جهة کونه جزءاً من بدنه زائداً علی نجاسته الدمویة و کذلک المیتة.
خون سگ است. این چرا مبطل است؟ زیرا روایاتی که خون را معاف کردهاند، از جهت خون بودنش است. این موضوع دو جهت دارد: یکی نجاست از جهت خون بودنش و دیگری نجاست به خاطر اینکه جزئی از اجزای بدن سگ است که از اعیان نجسه محسوب میشود. بنابراین، این خون دو نوع نجاست دارد.
آن روایتی که معاف کرده، فقط به حیث خون بودنش اشاره کرده و به حیث کلبیتش ناظر نیست. از آنجایی که این خون جزئی از بدن کلب است و بدن کلب مبطل نماز است، به دلیل نجس العين بودنش، نماز باطل میشود. نجاست خون بودن به جای خود باقی است که از آن جهت معاف است، اما به خاطر اینکه جزئی از نجس العين است، باز هم نجس است. این نجاست، دیگر دلیلی برای معافیت بودن ندارد.
و أمّا تحدید سعة الدرهم فمشکل جدّاً و قد نسب إلی اکثر العبائر، کما في تقریرات بحث السید الاستاد، تحدیدها بأخمص الراجعة؛ و عن الإسکافي تحدیدها بسعة العقد الأعلی من الإبهام و عن بعض تحدیدها بعقد الوسطی و عن رابع تحدیدها بعقد السبّابة. و مستند القول الأول ما عن ابن إدریس في سرائره من أنّه شاهد درهماً من الدراهم القدیمة تقرب سعته من سعة أخمس الراحة.
ابن ادریس فرموده است که خودم درهمی را از درهمهای قدیمی مربوط به زمان ائمه اطهار علیهم السلام مشاهده کردم و بزرگیش به اندازه اخمص راه است.
ثم قال الاستاد في نهایة کلامه: "أنّ مقتضى القاعدة الاقتصار على أقل التحديدات، لأنه المتيقن في البين، فيرجع فيما زاد علیه إلى عموم مانعية النجس في الصلاة".[3]
مرحوم استاد اینطور فرمودهاند که باید کوچکترین را بگیریم، ولی در مازادش باید با رجوع به عموم عام، احتیاط کنیم.
سؤال: کف دست و انگشتهای دستهای مختلف با هم فرق دارند، ملاک کدام دست است؟
جواب: در این نوع موارد، میزان متوسط است.